تاملي بر مجموعه شعر «باغچه دلتنگي» كتاب دوم پيام گنجگلي
دلتنگي در معبر گريزگاه بيفرجام
محمدصادق رييسي
پيام گنجگلي در مجموعه شعر اولش «شبهاي پيراهنت» كه مجموعهاي از هايكو و شعرهاي كوتاه بود با درهمآميزي طبيعت شهري و عناصر مدرن پيرامون زندگي انسان در كلانشهرها با طبيعت گاه غيرشهري كه شعر را به يك نوستالژي انساني در دنياي رو به زوال هويتها و ارزشها پيش ميبرد، ميكوشد اين اندوه و حسرت را با نزديكي به طبيعت و نگاه اسطوره نخستين پيوند زند. رويكردي كه تا حدودي در مجموعه دوم او نيز نمود دارد. «باغچه دلتنگي» به تازگي از سوي نشر سيب سرخ منتشر شده و از همان نگاه نخست به اولين شعر كتاب ميتوان تصور كرد كه مخاطب با شعرهايي هايكووار روبهرو است و زاويه يا گارد خوانش شعرها نيز بايد بر پايه نگاه آني و گذرا به جهان شعر باشد:
پيش از آنكه
قربانياش كنند
آخرين دانهاش را
به دستان تو بخشيد
و تو بارور شدي
از دردهاي كهنه يك درخت!
آنچه در بافت مفهومي شعرهاي مجموعه سر برميآورد، «حسرت» است. راوي تقريبا در عمده شعرها با حسرت دست به گريبان است. شأن نزول اين حسرتها، گاه پديدهاي فردي است درآميخته با رنج و يأس كه تا حدي ساحت فلسفي نيز به خود ميگيرد:
خشك ميشويم
با انبوهي از ريشهها
و دوباره ميروييم
بر بستر فراموشي.
و گاه از ساحتي عاشقانه برميخيزد كه به ريشههاي گناه نخستين و يأس فلسفي انسان در گذر تاريخ ميرسد:
رقص حرير روسريات
در شوخطبعي باد
موج بيقرار گيسوانت
بر بستر مهتاب
يعني مرا گناهي چون تو
بر آستانه دوزخ
مقدر نيست؟!
در اين بافت غناي عاطفي شعرها با سياليت دقيق و اثرگذار خود را در شعر متجلي ميكند. اين طرز نگاه تقريبا در تمام طول مجموعه قابل مشاهده است و نشان ميدهد، شاعر توجه اساسي به تبيين چنين انديشهاي در رسيدن به فرديت شاعرانه خود دارد و اين از ويژگيهاي گنجگلي در شعر است. كنكاشهاي گنجگلي در حوزه زبان بيشتر در خدمت بيان مفهومي اثر است تا كشف فضاها و شگردهاي تازه. به همين دليل است كه شايد بيشتر در پي اين است تا با زباني شناختهشدهتر با مخاطب خود سخن بگويد تا حرفهايش را هر چه ملموستر و نزديكتر دريابد نه با زبانبازيهاي صرف مرسوم بيسرانجام در برخي شعرهاي جاري امروز ايران. اين برداشت از زبان در برخي شعرها به بافت كلاسيكي در نگرش از گزينش واژگان ميانجامد و در برخي ديگر به تصويري تازه در خلق فضايي عيني. در نوع تجربه دوم، چربش بافت مفهومي اثر به لحاظ بيان خصلتهاي عصر حاضر و احوالات اجتماعي به توقف و سكون زمان منجر ميشود:
تابستان
منتظرم
ميدان هفتتير، سرِ قائممقام
پاييز
منتظرم
ميدان هفتتير، سر قائممقام
زمستان
منتظرم
ميدان هفتتير، سر قائممقام
بهار
منتظرم
ميدان هفتتير، سر قائممقام
تيمارستان
منتظرم
ميدان هفتتير، سر قائممقام.
اين تصوير ذهني گاه به جهت همان بافت هايكووار خود به تصويري عيني و ملموس منجر ميشود، اگرچه ساخت شعرها بر پايه دو محور هميشه جاري انسان در گذر تاريخ است؛ يعني اندوه و حسرت:
بالهايش را گشود
آواز اندوه
ميان سينهام پيچيد
گويي دلتنگي تمامي شبها را
آميخته بود
به تيرگي پرهايش.
اندوه و حسرت جاري در شعرهاي «باغچه دلتنگي» بهرغم رگههاي ريز انتظار، عمدتا بوي مرگ دارند و به يأس و نوميدي بدل ميشوند كه رنگي از رمانتيكوارگي دارند. اين رمانتيكوارگي رنگي از روحيه شخصي شاعر دارد و اگرچه در تقلاست تا جنبهاي فردي بيابد اما همچنان در لايههاي بيان احساس باقي ميمانند و بازتاب رنگ تلخي زندگي ميشوند:
سپيده دم
بوي مرگ ميدهد
گويي جاي انگشتان شب
بر گلوي آسمان صبح
اشارتي است
كه آفتاب آن را
در پايان روز
با رگههاي خون
نعره ميزند.
اين نوع نگاه آني و گذرا به شعر به خصلت كوتاهي جهان در عصر مدرنيته بازميگردد. جهاني كه در آن همه چيز با سرعتي شتابآلود در گذر است و فرصت انديشيدن طولاني و دراز را از انسان امروز گرفته است. انسان گرفتار در چنبره زمان كه هر آن در پي گريزگاهي بيفرجام است و راهي جز پناه بردن به پستوي سرد و تاريك درون نيست. خلاصه آنكه با اينكه نام مجموعه اندكي با نگرش رمانتيكي انتخاب شده است اما بيترديد در طول مجموعه ميتوان به عينه ديد كه اساس و مبناي نگرش به فرآيند شعرها صرفا بر پايه رمانتيكوارگي نبوده است. ضمن اينكه شاعر در پي بيان احساسات و تفكرات قلبي و دروني خودش است تا پيچيده كردن فضاي شعرها در رسيدن يا رساندن مخاطب به يك جهان ناشناخته ديرياب. «باغچه دلتنگي» نگاه شخصي شاعر به پيرامون و زيستمحيط فردي است كه در تلاش براي كسب چشماندازهاي وسيعتر جهان شاعرانه است.