نگاهي به كتاب «هويت اجتماعي» نوشته ريچارد جنكينز
ديالكتيك فرد و اجتماع
محمدجواد لساني
معناي هويت چيست؟ نياز آدمي براي كسب هويت، تا چه اندازه جدي است؟ و ميان هويت انساني و هويت اجتماعي چه تفاوتي نهفته است كه آدمها براي خود ساختهاند؟
هويت يا كيستي، مجموعهاي از ويژگيهاست كه فرد را از ديگران تمايز ميدهد. بهطوري كه ميتوان اين تعريف را به همه موجودات تعميم داد؛ زيرا هويت هر پديده، بيانگر شكل و ماهيت وجودي آن است. به همين ترتيب هويت اجتماعي (Identity Social)، مجموعهاي از خصوصيات اجتماعي، فرهنگي، زيستي و تاريخي همسان است كه بر يگانگي اعضاي آن دلالت ميكند و آن را در يك ظرف زماني و مكاني معين، از ساير گروهها متمايز ميسازد. به عبارت روشنتر، هويت اجتماعي, خصيصه پايدار گروهي از انسانها در يك كليت اجتماعي است و بر درك افراد از گروه خود استوار بوده و ذاتي نيست، بلكه محصول توافق ميان افراد آن است. آنچه يك گروه انساني را هويت ميبخشد، شباهتهايي است كه باعث تفاوت آنها از گروههاي ديگر ميشود. در توضيح علمي آن، نموداري ميتوان رسم كرد كه هويت اجتماعي هر عضو، بر سه پايه بنا ميشود؛ نخست، همساني او با ساير اعضاي گروهش، دوم، جايگاهي كه برايش تعيين ميشود تا نسبت او ميان نيروهاي اجتماعي حاضر تعريف شود و سوم، نوع رابطه او با ساير اعضاست كه در نهايت، هويت و تعلق فرد را در جامعه هدف، امضا ميكند.
نام «ريچارد جنكينز»، براي دانش پژوهان اجتماعي، ناآشنا نيست. دغدغه اصلي او «شناخت هويت» است، اين جامعهشناس، به سال ۱۹۵۲ ميلادي در «ليورپول»زاده شد و علاوه بر تحقيقات ميداني، كتابي به نام «هويت اجتماعي» پديد آورد كه بازتاب فراواني در محافل علمي دنيا داشته تا آنجا كه تنها در ايران توانسته طي دو دهه، به چاپهاي متعددي برسد كه واپسين آن به سال ۱۳۹۴خورشيدي برميگردد. اين استقبال، خبر از پر مايه بودن
اثر ميدهد.
پروفسور جنكينز در دانشگاه «شفيلد» انگلستان داراي كرسي جامعهشناسي است و پيش از آن هم، چند تجربه خوب آموزشي، فراتر از مرزهاي اين كشور، گذرانده، كه نمونه كار در دانشگاه بزرگ «بلفاست»، يكي از آنهاست. اين پژوهشگر، با كوششي پربار در دو عرصه اتنولوژي (مردمشناسي) و آنتروپولوژي (انسانشناسي فرهنگي)، توانسته نكتههاي تازهاي به اين دانشها بيفزايد و زاويههاي تاريكي از جايگاه انسان در جامعه و بوم خود را نمايان سازد. خوب است پيش از پرداختن به متن، بهطور فشرده، تفاوتهاي ظريف اين دو رشته علمي، آورده شود؛ آنتروپولوژي يا انسانشناسي، نوع بشر را از نظر ويژگيهاي ساختاري و ظاهري و تفاوتهاي فردي مطالعه ميكند و از اين رهگذر به عرصه گسترده نژادشناسي ميرسد كه بخش غير زيستي آن، كاركرد فرهنگ در جامعه را مدنظر قرار ميدهد.
اما دانش مردمشناسي چيز ديگري است؛ بايد گفت اين علم، آيينه تمام نماي جامعه معاصر است يعني ميتواند پيدايش نهادها و بنيانهاي كهن فرهنگي را علتيابي كند؛ چه آنها كه در مناسبات كنوني، هنوز زنده هستند يا در باور آن بافت جمعيتي، اعتبار خود را از
دست دادهاند. هدف اتنولوژي، مشاهده يك جامعه به هدف شناخت «واقعههاي اجتماعي» است. ثبت آن رويدادها، آمارهايي به دست ميدهد كه به مثابه يك سند، دستمايه پژوهشگران ميشود تا تفسيري واقعي از آن اقليم
ارايه دهند.
با نظر به مطالب گفته شده، ميتوان وارد فضاي متن شد؛ «هويت اجتماعي» در شانزده فصل تنظيم شده و موضوع را در قالب دانشهاي ياد شده، حلاجي كرده است. زبان گفتار كتاب، كاملا رسا و روايت گون بوده و سير در آن، براي مخاطبي كه دانش كافي ندارد، چندان دشوار نيست. در انتخاب اين شيوه تحريري، گويا عمدي در كار بوده، زيرا اثر ديگري از ريچارد جنكينز در دست است كه نويسنده به «بورديو» (در كتابي به همين نام از نويسنده) انتقاد ميكند كه چرا او پيچيده و مغلق مينويسد. در اين سو، ميتوان، رواننويسي را در «هويت اجتماعي» جنكينز، مشاهده كرد و رسا بودن مطالبش، در برگردان اثر نيز، حفظ شده. زيرا «تورج ياراحمدي» با معادل يابي مناسب واژگان و چيدمان آنها، بخشهاي سنگين اثر را خواندني
كرده است.
در فصل نخست كتاب، نكتهاي آمده كه در همان ابتداي كار، ژرف بودن بحث را نشان ميدهد؛ واژه هويت، پويايي پنهاني دارد كه نميتوان بهراحتي از سر آن گذشت زيرا هويت به خودي خود«دم دست» نيست، بلكه همواره بايد تثبيت شود. به اين معني كه در بافت روابط اجتماعي، هويت بر درجهاي از بازتابي بودن (reflexitivity) دلالت ميكند به عبارتي روشن، هويت فردي در قبال هويت اجتماعي نقش ديالكتيكي دارد. اين بده بستان در طول زمان ميتواند به زايش معناهاي تازهاي بينجامد، معناهايي كه براساس توافق بين فرد و جامعه شكل ميگيرد و هويت فرد را در صحن جامعه، بازخواني ميكند. نويسنده متن، از كتاب جامعهشناسي «جرج زيمل » نقلقول كوتاهي دارد كه ميتواند اين ارتباط دوسويه را شفافتر بيان كند؛ «هويت اجتماعي، يك بازي است كه در آن، رو در رو بازي ميشود». در واقع، پرسش دروني فرد كه او چه كسي است و ديگران كيستند، پاياني ندارد و از آن سو، درك ديگران از خودشان و افراد ديگر چيست (كه يكي از آن «افراد ديگر» خود او ميتواند باشد) مولف بر اين باور است كه هويت اجتماعي نيز همانند معنا، ذاتي نيست و تنها محصول توافق دو طرف است. پس ميتوان در باب آن، همواره به چون و چرا پرداخت.
خودآگاهي درباره هويت اجتماعي يعني معناي انسان بودن بهطور خاص چيست؟ آيا آدمي همان است كه جلوه ميكند يا در اهميت هويت جمعياش، ترديدي پنهان دارد؟ اينگونه پيداست كه، گرانيگاه متن ميخواهد تكليف معنا را روشن سازد. هنگامي كه پروفسور جنكينز به ابزارهاي معناسازي در دنياي مدرن ميپردازد نكتههايي بيتعارف ميتوان يافت كه در زندگي روزمره، معمولا جارياست؛ مثالي در فصل دوم كتاب زده شده كه معناسازي براي هويت فرد را عيان ميكند؛ از نظر تجاري، شركتهاي سازنده آگهي، ديري است كه دريافتهاند فروختن كالا به مردم در عين حال به معناي فروختن يك هويت به آنها نيز هست: يك «چهره جديد» با يك« من جديد» مترادف است، و راهي كه به آن هويت جديد ختم ميشود احتمالا از مركز تجاري
محل ميگذرد.
در فصل بعدي، به سه تن اشاره ميشود كه از دو مقوله هويت فردي و هويت اجتماعي روايتهاي خاص خود را دارند؛ بهطوري كه ميتوان «گيدنز», «دلامونت» و «فريدمن» را جامعه شناساني برجسته تلقي كرد كه به اهميت بازنمايي اين حقيقت دوگانه تاكيد ورزيدهاند و هر كدام، از زاويه ديد خود، به ويژه، نگاه مردمشناسانه «سارا دلامونت»، اهميت آن را واكاوي كردهاند. پژوهشها خبر از اين ميدهند كه هويت هريك را نميتوان قرباني ديگري كرد و در ارزشگذاري، نقصاني قائل شد. اما توجه جنكينز به گزارهاي به نام «عقل سليم»، توانسته موضوع را
منطقيتر سازد.
به طوري كه مثال سوسيال دموكراسي براي حكمراني در خطه اسكانديناوي از سوي نويسنده، بسيار عيني و دلچسب است وقتي كه او يادآور اين حقيقت ميشود كه اين انتخاب، اساسا متعلق به اروپاي غربي است وبازتوليد عقلي، آن را به سوي ديگر اروپا كشانده و جايگاه آن را به شكل انكارناپذيري نشان داده است. حقيقت دومي كه جنكينز در ميانه متن، به آن ميرسد اين است كه شكلگيري هويت فردي در فرآيندهاي اجتماعي ريشه دارد و نويسنده، فراشد آن را ديالكتيك دروني - بروني تعبير ميكند يعني هويتهاي فردي و جمعي به طور منظم توليد، بازتوليد و در يكديگر دخيل
ميشوند.
وقتي كه آدمي تصميم ميگيرد با تمامي تفاوتهاي شخصي، به ساخت نمادين شباهتها در جامعه دست بزند و بر اساس يك توافق گروهي بار ديگر به خود برگردد تا هويت خويش را بازخواني كند به گردونهاي تن داده كه به قول «آنتوني گيدنز»، سر و روي خود را با آينه اجتماعش ميآرايد. و اين نگاه مدام به آينه، ابتداي حكايت است. پرسشي كه در اينجا خودنمايي ميكند بحث تهديد ارزشهاي خودي از سوي جمع است. پاسداشت «منزلت » پاسخي است به اين دغدغه. از آنجا كه جامعه نميخواهد با فرديت اعضايش مقابله كند فرآيندي به نام «خودهاي اجتماعي» ميتواند كارساز شود و به نوعي بتواند هويت فرد را در قاب مصلحت جمعي سامان دهد. در اين گذار سنگين، قابليتهاي نهان مانده فرد، به شكل مطلوبي به تخصيص و طبقهبندي ميرسد تا روياها، دراعتلاي يك جامعه مدرن هر كدام نقشي بازي كنند و به سهم خويش، كارگر افتند.
در كتاب ريچارد جنكينز، مفهوم «همه به سوي هويتمندي اجتماعي»، بيش از تحقق هويت فرد در مركز توجه نويسنده قرار گرفته است و حتي كاربست نظريه «جرج هربرت ميد»، از قول«گافمن» در تشريح «من فاعلي» و «من مفعولي» هم نتوانسته ذهنيت دفاع از هويت فرد را جا بيندازد زيرا من مفعولي، از آن خود فرد است كه به شناخته شده معروف است و با بردارهاي جامعه همخواني ندارد و مجال بروز نمييابند زيرا از «سوژه» جدا بوده و شناساي ارزشهاي حاكميت نيست.
گويا پويش فرد براي اعتلاي ارزشهاي مستقل و شخصي، وانهاده شده و چندان عنايتي بدان نيست. تاريخ نشان داده، گاهي همين هويت فردي برشورنده، ميتواند دورانساز شود و با ويراني باورهاي حاكم، پيچ حياتي در مسير كهنه زادبوم پديد آورد. اما نميتوان از اين نكته اساسي كتاب، چشمپوشي كرد كه اين پژوهشگر به شيوه جامع و پرحرارتي توانسته چارچوبهاي «يك بازي رو در رو بين فرد و جامعه» را ترسيم كند كه امروزه با عنوان عقلانيت و مدرنيته، پذيرفته شده و براي بازخواني هويت اجتماعي
در حال اجراست.