خداحافظي با مديريت سنتي فوتبال
علي عالي
تحول فوتبال از يك ورزش به يك صنعت سبب شده است تا پيروزي در بازيهاي ديگر، صرفا به عنوان احساس برتري و غرور ملي يا حتي باشگاهي تفسير نشود. پيروزيهاي تيمهاي ملي و باشگاهها در بازيها و تورنمنتها داراي تفسيرهاي اقتصادي عديدهاي است. براي نمونه، پيروزي باشگاه رئال مادريد به عنوان برترين تيم ليگ قهرمانان در فصل 2000-1999 اروپا، مبلغ 18ميليون پوند عايدي داشت درحالي كه آخرين تيم ليگ تنها 5/2 ميليون پوند دريافت كرد. بنابراين فوتبال تنها يك بازي نيست و مديران فوتبال، نبايد مديران «هزينهاي» باشند. مديران فوتبال بايد توانايي مديريت توامان ورزش و اقتصاد را داشته باشند و براي نيل به اين هدف، مطمئنا ثبات مديريتي و برنامهريزي عملياتي از مهمترين موضوعات اين بخش است. به مديريت رييس فدراسيون فوتبال ايران دقت كنيد، انبوهي از بدهي براي فدراسيون ايران و بيبرنامگي عجيب در مديريت فوتبال ايران. به مديريت سازمان ليگ دقت كنيد. مهمترين بخش درآمدزايي فوتبال ايران در وضعيت بغرنجي قرار دارد. آنها از مجموع حقپخش تلويزيوني و تبليغات دور زمين، كمتر از 10درصد درآمدزايي داشتند؛ شرايطي كه منجر به اعتراض باشگاههاي فوتبال ايران شده است. مهمترين مشكلات و موانع كلان مديريت فوتبال عبارتند از:
- فقدان نظام باز اقتصادي، درونگرايي و عدم آزادسازي بازار در اقتصاد كل كشور
- مالكيت دولتي بسياري از شركتهاي تجاري و صنعتي
- مقدار پايين سرمايهگذاري مستقيم خارجي در اقتصاد كشور
- وجود مشكلات قانوني در موضوع حقوق مالكيت و كپي رايت
- نگاهي سنتي به صندلي مديريت و رياست.
مديريت اقتصاد ورزشي يك كشور بستگي به سطح فكر مديران آن كشور دارد؛ موضوعي كه البته در فوتبال ايران چندان بحث منطقي را نميطلبد. انتخاب مديران بر اساس معيارهاي توسعه اقتصادي نيست و البته سطح كمتر مديري در فوتبال ايران، سوددهي و حركت در مسير بهرهوري است. اصول توسعهيافتگي ثابت مانده است، منظور از توسعه يافتگي، پايه قرار دادن علم، انسجام فلسفي نخبگان، آموزش، قانونگرايي جامعهمدني و ارتباطات وسيع بينالمللي است. مديران فوتبال ايران كداميك از اين شاخصها را دارا هستند؟ ثبات مديريت وقتي معنا دارد كه مدير، عقبه فكري، فني، توسعهاي و علمي داشته باشد. اما در ايران نيمكره فكري مغز مديران با نيمكره اقتصادي آنان سازگاري ندارد و آنها نميتوانند تفكر «توليدي» و «كارتخصصي» داشته باشند.
حال فوتبال ايران از مديران غيرمتخصص اشباع است، پيامدهاي اين مديريت عبارت است از:
- وارونه نشان دادن واقعيتها
- نمايش، ظاهرسازي و دروغهاي پياپي
- به هدر رفتن منابع و سرمايه
- بهرهبرداري ماهرانه از سنت و صنعت چاپلوسي براي حفظ سمت
- سقوط كارآمدي در كار و مجموعه سازماني
- به حاشيه راندن افراد متخصص و مجرب در مجموعه سازماني
- بهكارگيري زيرمجموعه بيتجربه و ناكارآمد
- لذت پنهان شده از امكانات مالي و غيرمالي گسترده.
پس مديران ورزش و بالاخص فوتبال در چه مسيري گام برميدارند؟ آيا ميتوان «علت» حال و روز فوتبال و بخشي از ورزش ايران را حركت در همين مسير دانست؟ از ديدگاه نويسنده، وقتي بسياري از كارشناسان دوران درخشش و تاثيرگذاري مربيگري امير قلعهنويي، محمود ياوري، فيروز كريمي، فرهاد كاظمي، غلامحسين مظلومي و بسياري ديگر را پايانيافته ميدانند، با توجه به شرايط امروز، دوران مديريت علي كفاشيان، مهدي تاج، مهدي محمدنبي، هادي آيتاللهي، بهرام افشارزاده، محمدرضا ساكت و بسياري ديگر را نيز ميتوان تمامشده دانست. نه اينكه آنها ديگر اثري ندارند بلكه دنياي مديريت تغيير كرده است. اين مديران هنوز مسائل فوتبال را «پروژهاي» حل ميكنند درحالي كه سالهاست مديريت حل موضوعات را «پروسهمحور» ميداند. آنها هنوز نميدانند «سياست يك مجموعه» يعني تمام جزييات مديريت يك كشور روي كاغذ باشد و بر اساس تبصرهها، آييننامهها و چارچوبهاست كه سياست تعريف ميشود؛ اما در ايران «سياست يك مجموعه»، بر اساس رابطه مناسبات 500نفر تعيين ميشود.
نگاهي به ساختار فوتبال ايران بيندازيد. علي كفاشيان بيشتر از هفت سال رييس فدراسيون فوتبال ايران بود. بيشتر از هر رييسي در تاريخ فوتبال ايران. او البته نظارتي را نميبيند و براي همين اقداماتش به بوته نقد گذاشته نميشود. نگاهي به عملكرد فني و نتايج او قطعا كمتر ايراني را راضي ميكند. اين نشان ميدهد كه ثبات مديريتي ضامن نتيجهگيري نيست و بايد اين ثبات، در همه شؤون متوازن باشد. همين ميشود كه حالا بسياري فوتبال را مرتجعترين حوزه در جامعه ايراني ميدانند و كمتر خانوادهاي حاضر است كه به ورزشگاه برود. نوعي ماكياوليسم پنهان در فوتبال حاكم است كه هدف، وسيله را توجيه ميكند و همين ميشود كه اقليت شريف، مقابل اكثريت لمپن سكوت كردهاند. اين روزها سوال بسياري از فوتبالدوستان اين است: اين مدير برود كه چه كسي بيايد؟ همه ايرانيها منتظر قهرمان هستند تا بيايد و نجاتشان بدهد. همان ترفندي كه مديران ايراني از آن به بهترين شكل استفاده ميكند چراكه اكثريت نميتوانند روي گزينهاي به توافق برسند. اينگونه هيچگاه به توسعه نخواهيم رسيد.