• ۱۴۰۳ جمعه ۳۱ فروردين
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4707 -
  • ۱۳۹۹ شنبه ۱۱ مرداد

بازنگري در چند فرهنگ گرايي-4

تفاوت‌هاي جوامع چند فرهنگي مدرن و سنتي

بيخو پارخ

ترجمه| 
منيرسادات مادرشاهي 
فرانسه تقريبا همان درصد از جمعيت اقليت‌هاي قومي را با تركيبي بسيار شبيه بريتانيا در خود جاي داده است. در آنجا علاوه بر محافظه‌كاران، ليبرال‌ها هم مخالف اين هستند كه جامعه چند فرهنگرا ناميده شود. سنت سياسي فرانسه بر پايه مفهوم قوي شهروندي بنا شده است. شهروند فرانسوي بودن مستلزم اين است كه فرد با اراده خود در ملت فرانسه ادغام مي‌شود تا از حقوق و تكاليف مساوي با بقيه برخوردار شود. در سنت فرانسوي فقط مفهوم «شهروند» شناخته شده و جايي براي مفهوم اقليت ندارد. شهروندان مي‌توانند به خاطر اين علت يا آن علت در اقليتي قرار بگيرند ولي نه به عنوان اقليتي كه سازمان ‌يافتگي و جدايي را با شأني كم‌ و بيش دايمي متبادر به ذهن كند. علاوه بر آن ذهنيت اين است كه ملت فرانسه قرار است، متضمن و محافظ فرهنگ فرانسه باشد و شهروندانش بايد اين وظيفه را به عنوان شرط شهروندي قبول كنند. به هر حال چون اعتقادشان بر اين است كه ارزش‌هاي فرهنگ فرانسوي منحصر به فرانسه نبوده و مفيد براي كل بشريت است، فرانسه در تقاضاي پايبندي اقليت‌ها به اين ارزش‌ها، خود را محق مي‌داند. با وجود چنين ذهنيتي، فرهنگ‌هاي اقليت ادعاي شناسايي هم ندارند چه برسد به اينكه تقاضاي پذيرش فرهنگ خود را داشته باشند.
در هر دو كشور بريتاينا و فرانسه اختلاف‌نظر بر سر واژه از همان ابهامي كه ذكر شد، نشأت مي‌گيرد. هر دو اين جوامع به معنايي كه قبلا گفته شد چند فرهنگي هستند و اختلاف‌شان درباره نحوه پاسخ به اين حقيقت است. تفاوت‌هاي قانوني آنها نبايد بر توصيف واقعيت عملي موثر باشد. بنابراين به جاي اينكه بحث كنيم كه آيا بريتانيا، فرانسه يا هر جامعه ديگري واقعا و حقيقتا چند فرهنگي است بايد صفت چند فرهنگي بودن آنها را پذيرفته و درباره اينكه آيا همين‌طور باقي بمانند يا خير بحث كنيم. 
اگرچه جوامع چند فرهنگي معاصر از نظر تاريخي منحصر به فرد نيستند زيرا بسياري از جوامع ماقبل مدرن هم داراي چندين جامعه فرهنگي بوده‌اند ولي 4 واقعيت آنها را از جوامع قديم جدا مي‌كند.
 اول اينكه اجتماعات اقليت در جوامع ماقبل مدرن معمولا وضعيت زيردستي خود را قبول مي‌كردند و در فضاي اجتماعي و حتي جغرافيايي كه توسط گروه‌هاي مسلط براي‌شان معين شده بود، محدود مي‌ماندند. براي مثال اگرچه تركيه در زمان امپراتوري عثماني داراي اجتماعات نسبتا بزرگي از مسيحيان و يهوديان بود كه داراي استقلال عمل خيلي بيشتري نسبت به بيشتر جوامع غربي معاصر برخوردار بودند ولي هيچ‌‌وقت خودش را يك جامعه چندفرهنگرا نمي‌ديد. اين كشور در اساس يك جامعه مسلمان بود كه اتفاقا شامل اقليت‌هاي غيرمسلمان تحت عنوان ذمي يا جوامع تحت حمايت هم مي‌شد. تركيه ايده‌آل‌هاي اسلامي خود را دنبال مي‌كرد و به وسيله مسلماناني اداره مي‌شد كه حق كامل شهروندي داشتند و بقيه ساكنان از حقوق وسيع فرهنگي ولي حقوق سياسي كمي برخوردار بودند. فضاي سياسي و فرهنگي در جوامع چند‌فرهنگي معاصر كاملا متفاوت است.
 دوم، جوامع چند‌فرهنگي معاصر در دنباله دولت-ملت‌هايي ايجاد شده‌اند كه از نظر فرهنگي يكپارچه بوده‌اند. تقريبا در تمام جوامع ماقبل مدرن، جماعات فرهنگي در شكل يك مجموعه صاحب حقوق شناخته مي‌شدند و در رفتار و آداب‌شان آزاد گذاشته مي‌شدند. اما دولت مدرن بر نظر متفاوتي از وحدت اجتماعي تكيه كرد. در دولت مدرن، فرد به عنوان صاحب حقوق شناخته شد و بنا شد تا يك فضاي حقوقي يكپارچه بر‌اساس واحد‌هاي سياسي متحدالشكل خلق شود. واحدهاي سياسي كه محدود به مجموعه‌‌اي يكپارچه از قوانين و نهادها باشند. دولت مدرن جوامع تاريخي و قديمي را برچيد و به جاي آن به اتحاد افراد آزاد شده از اين جوامع، حول محور اقتدار متمركز و مورد قبول همگان فرا خواند. به خاطر اينكه دولت جديد به عنوان پايه خود نياز به يكپارچگي فرهنگي داشت، قرن‌هاست كه جوامع بزرگ فرهنگي را به سوي اين قالب جديد يكپارچگي هدايت كرده است. اين پديده ما را چنان عادت داده تا وحدت را در جامه يكپارچگي و برابري را به صورت هم‌شكلي ببينيم كه برخلاف خيلي از همنوعان ماقبل مدرن خودمان با ديدن تنوع فرهنگي احساس انحراف در اخلاق و احساسات مي‌كنيم و نمي‌دانيم دقيقا چطور بايد با خواسته‌هاي سياسي اين تنوع فرهنگي عميق و مبارز كنار بياييم. سوم به خاطر استعمار، برده‌داري، هولوكاست و رنج عظيمي كه از بابت ديكتاتوري كمونيستم ايجاد شد ما بيشتر از گذشته دريافتيم كه دگماتيسم اخلاقي همراه با روحيه حق به جانبي تهاجمي نه تنها به خشونت فاحش مي‌انجامد بلكه ما را نسبت به وقاحت آن كور مي‌كند و حساسيت اخلاقي ما را كند مي‌كند. امروز فهم ما از طبيعت، منشأ و اشكال نامحسوس خشونت عميق‌تر شده و درك كرده‌ايم كه همان‌طور كه يك گروه از مردم ممكن است مورد سركوب اقتصادي و سياسي قرار بگيرند، ممكن است از نظر فرهنگي هم سركوب شده و مورد تمسخر قرار بگيرند. فهميده‌ايم كه هر شكل سركوب شكل ديگر را مي‌آفريند و عدالت اجتماعي لازم است كه علاوه بر حقوق اقتصادي، حقوق فرهنگي و حق داشتن زندگي خوب را هم شامل شود. امروز توسعه دانش جامعه‌شناسي، دانش روانكاوي و روانشناسي فرهنگ كمك كرده تا ما بهتر از قبل بدانيم كه فرهنگ براي مردم عميقا مهم است و اينكه عزت نفس آنها به احترام و شناسايي ديگران وابسته است. اين علوم روشن كردند، تمايل‌مان به اينكه امور فرهنگي را با امور طبيعي اشتباه بگيريم يا سهوا عقايد و رفتار خودمان را جهان‌شمول بپنداريم، باعث آسيب بيشتر و بي‌عدالتي نسبت به ديگران مي‌شود. همه اين موارد باعث پذيرش بيشتر تفاوت‌هاي فرهنگي و بازتعريف رابطه ميان سياست و فرهنگ شده است و فرهنگ را از نظر سياسي به مقوله‌اي مرتبط به زندگي تبديل كرده و احترام به فرهنگ افراد را به عنوان بخش مهمي از اصل برابري شهروندي درآورده است.
توضيح: اين بخش به علت محدوديت اين ستون خلاصه شده است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون