• ۱۴۰۳ جمعه ۷ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4729 -
  • ۱۳۹۹ پنج شنبه ۶ شهريور

‏به ياد روح‌الله رجايي همسفرم در سفر زيارت خوشه‌هاي انگور نجف

فريبا پژوه |
برادر جان، رفته‌اي به آسمان به يك جاي دور كه من جز با نگاه و آه راهي به آن ندارم.
برادر جان، دوستان گفتند براي نبودنت بنويسم و من نمي‌دانم براي جاي خالي آن همه شور و لبخند و معرفت چه بايد نوشت. پارسال پس از چند سال از كربلاي حسين باهات تماس گرفتم. چيزي نگفتم. شماره‌ام را هم نشناختي. گوشي را كه برداشتي فقط گفتم: «مخلص همسفرم، از طرف الكاتيا دودو» همين را كه گفتم گل از گلت شكفت. اين اسم رمز اولين سفر من و شما و خانم روحانيون بود. سال 1384، از راه مرز مهران به كربلا.
 تماس تصويري بود و دوربين رو به سمت حرم حضرت دوست. 
سلام كردي و بعد بلند بلند خنديدي و گفتي خودتي؟ گفتم خودمم رفيق جان و بعد ياد گذشته‌ها كرديم. يادم هست بهت گفتم هرگز فراموش نمي‌كنم اولين سفرمان به كربلا را باهم. گفتم يادت هست رييس بازي درمي‌آوردي در صورتي كه من رييس كاروان‌مان بودم! مصاحبه را من با سفير عراق گرفته بودم و ويزا را هم. ولي خب تو رييس بودي و چه خوب كه خانم روحانيون بود تا ميانه ماجرا را بگيرد تا كلاه من و تو كه هر دو «من» بوديم توي هم نرود.
رفيق با مرام و با معرفت من، ميداني شبيه تو بودن سخت است. نه اينكه نشدني باشد ولي آسان نيست. 
يادم هست بحث‌هاي انتخاباتي كه يك‌بار باهم داشتيم. تقريبا كم مانده بود سيني و قوري چاي مغازه مردم را روي سر هم بشكنيم. ولي دست آخر با مخلصم، چاكرم همسفر جان، خداحافظي كرديم. خيابلان شريعتي بود بالاتر از سينما فرهنگ. 
رفيق جان ولي يك چيزي هست كه من هيچ ‌وقت از يادم نخواهد رفت. از يادم نخواهد رفت و براي همه دنيا قصه آزادگي تو را تعريف خواهم كرد. اين يادداشت را تو براي من نوشتي يادت هست؟ حتما هست...
«اگر نوشتن اين كامنت باعث دردسر براي من نمي‌شود بايد بگويم كه تقريبا ۱۰ سال قبل با او و يك بزرگوار ديگر رفتيم كربلا. طبيعي است كه يك روح‌الله كه رجايي هم باشد خودش را از يك فريباي پژوه متدين‌تر بداند و اعتراف مي‌كنم فكر مي‌كردم من لايق‌تر از او به اين سفرم و نمي‌دانستم اصلا براي چه به چنين سفري آمده. بماند كه چند بار و چقدر صورتش را خيس اشك ديدم اما اين را خوب يادم هست كه صبح اولين روزي كه به تهران برگشتيم، به من تلفن كرد. بد جوري گريه مي‌كرد. فكر كردم لابد كسي مرده. گريه مي‌كرد و مي‌گفت: «پس چرا من هر چه بيرون پنجره را نگاه مي‌كنم حرم را نمي‌بينم؟!»
خانم پژوه البته در حوزه كاري‌اش «بيش‌فعال» بود و البته من و او الان دو جور متفاوت فكر مي‌كنيم اما هر چه هست، شنيدن اين خبر كه براي من كم تلخ نيست. اصلا خانه پرش اين است كه او را بايد مي‌گرفتند تا براي امنيت ملي مشكلي پيش نيايد. بيشتر از اين؟ كاش دستكم اين اتفاق در ماه رمضان نمي‌افتاد. از اميرالمومنين كه او با معرفت زيارتش كرد آزادي‌اش را مي‌خواهم.»
پيش‌تر و بعد از آزادي براي خودت گفتم ولي حالا باز هم مي‌گويم كه وقتي در سلول انفرادي اين يادداشت را دستم دادند، نمي‌دانستم چطور فرياد نزنم. آخ رفيق با معرفتم. همسفر كربلاي حسين...
 روح‌الله رجايي، برادر جان، رفته‌اي به آسمان به يك جاي دور كه من جز با نگاه و آه راهي به آن ندارم. ولي مي‌دانم من و شما و خانم روحانيون يك بار ديگر جارو به دست مي‌گيريم و خودمان سه تايي ايوان سبز و يك مزار شش‌گوشه را جارو مي‌كشيم. باهم زل مي‌زنيم به خوشه‌هاي انگور نقره‌اي حرم آن آقاي مهربان و ميخكوب مي‌شويم.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون