• ۱۴۰۳ سه شنبه ۴ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4736 -
  • ۱۳۹۹ دوشنبه ۱۷ شهريور

فلسفه درد گفتارهايي از نعيمه پورمحمدي، محمد كريمي و حسن اسلامي‌اردكاني

از دردي كه مي‌كشيم

غزاله صدرمنوچهري| به‌ تازگي كتاب «فلسفه درد» نوشته آرنه يوهان وتلسن با ترجمه محمد كريمي به همت نشر نو منتشر شده است. نشست هفتگي شهركتاب در روز سه‌شنبه يازدهم شهريور به نقد و بررسي اين كتاب اختصاص داشت و با حضور نعيمه پورمحمدي، سيدحسن اسلامي‌اردكاني و محمد كريمي به ‌صورت مجازي در مركز فرهنگي شهركتاب برگزار شد. در ابتداي جلسه علي‌اصغر محمدخاني، معاون فرهنگي شهر كتاب توضيحاتي درباره كتاب ارايه كرد و گفت: «فلسفه درد» در دوازده بخش به چيستي و چگونگي درد مي‌پردازد. وتلسن بحث خود را با شكنجه و دردهاي آن آغاز كرده، ميان درد جسماني و درد روحي تمايز قائل مي‌شود و بحث خود را با بيماري‌هاي دردناكي ادامه مي‌دهد كه زندگي بيمار را تماما به درد فرو مي‌كاهند. او اندوه، فقدان، شكست‌هاي بزرگ و ترس شديد را نمونه‌هايي از درد معرفي مي‌كند كه ريشه‌هاي رواني دارند و در عين ‌حال، در جسم انسان نيز بروز مي‌كنند.

 

زندگي توامان درد

محمد  كريمي

آرنه يوهان وتلسن، استاد فلسفه دانشگاه اسلو است. من اتفاقي در فضاي مجازي با كتاب «فلسفه درد» او مواجه شدم و بنا به اتفاقاتي كه در خانواده‌ام افتاده بود به اين عنوان جذب شدم. كتاب را خواندم و تصميم گرفتم آن را ترجمه كنم. هر آدمي با مقوله درد آشنا است. به ‌هر حال، نزديكاني را از دست مي‌دهد يا دچار درد فيزيكي يا رواني مي‌شود. خود من چند سالي درگير اين مساله بودم و از نزديك علايم درد كشيدن عزيزي را مي‌ديدم. گاهي از مسووليتم خسته مي‌شدم، جدي به آن فكر نمي‌كردم و با آن مواجه نمي‌شدم يا به اين درد رسيدگي نمي‌كردم، اما با خواندن اين كتاب، توانستم به اين چارچوب‌بندي برسم كه آدمي به‌رغم اينكه در زندگي خود درد دارد، مي‌تواند در زندگي به جلو پيش برود. انسان‌ها وقتي با دردي مواجه مي‌شوند، شكوه و گلايه آغاز مي‌كنند و اين اشكالي ندارد، اما مواجهه با مسائلي اينچنيني نبايد در زندگي‌مان اخلال ايجاد كند و نتوانيم زندگي‌مان را پيش ببريم.

 

من دردم هستم

نعيمه پورمحمدي

«فلسفه درد» درباره درد است و به تاملات فلسفي درباره درد مي‌پردازد. به‌طور خاص پنج ايده در اين كتاب براي من بسيار جالب و چشمگير بود. نخست اينكه وتلسن مي‌گويد، درد باردار است. او بر اين باور است كه ما درد را به شكل همگاني و جهانشمول تجربه نمي‌كنيم، بلكه هر كسي باتوجه به جهان‌بيني خاص خودش آن را به شكل خاصي تفسير و تجربه مي‌كند. پس درد مي‌تواند براي هر كسي واجد بار مثبت و منفي يا خنثي باشد. مثلا ورزشكار يا باغبان دردي را كه حين فعاليت متحمل مي‌شود بيماري تفسير نمي‌كند و از آن رنج نمي‌برد. اما اگر كسي انگشت‌هايش درد بگيرد و مادرش به آرتروز مبتلا باشد، ممكن است بلافاصله آن را به آرتروز ربط بدهد. بنابراين، به تعبير وتلسن دردها باردارند و اشخاص آنها را منفي، خنثي يا مثبت تفسير مي‌كنند.

اگر بخواهيم اين مساله را به شكل فني توضيح بدهيم، ديدگاه سارتر به ما كمك مي‌كند. سارتر چهار مرحله درد حسي، رنج ابتلا، مرض يا بيماري، وضعيت مريضي يا بيماري را از هم تفكيك مي‌كند كه در آن رنج ابتلا منطبق بر تفسير فرد از درد خود است. مرض به مربوط كردن درد به بيماري است و وضعيت بيماري به مرحله‌اي اشاره دارد كه پزشك يا روانپزشك وضعيت را در قالب چارچوب‌هايي تعريف مي‌كند. سارتر مي‌گويد مرحله اول و آخر مشترك و جهانشمول است. اما مرحله دوم و سوم تفسيري، فرهنگي، اجتماعي است و به فرهنگ، جنسيت، سن، قوميت، طبقه اجتماعي بستگي دارد. به بياني، ملازمت رنج و بيماري يا جدايي رنج و بيماري به اينها بستگي دارد.

تلقي‌هاي متفاوتي از دردهاي زنان مثلا در بارداري، زايمان، تنش‌هاي پيش‌قاعدگي و يائسگي در طول تاريخ و تلقي جامعه از نابينايي و بيماري‌هايي مثل سرطان و ايدز وجود دارد و در همه اين موارد برداشت جامعه از اين درد يا مربوط كردن موقعيت به درد را عامل تحميل رنج به اين وضعيت‌ها دانست. ايده دوم كتاب براي من تنهايي و جداافتادگي در درد است. وتلسن مي‌گويد، ما در درد تنها هستيم و از ديگران جدا مي‌افتيم. درد خاصيتي دارد كه انسان‌ها را منزوي مي‌كند، چراكه هركسي درد را شخصا تجربه مي‌كند و نمي‌تواند آن را به ديگران منتقل كند يا براي ديگران توضيح بدهد. اصولا ما براي توضيح و توصيف درد واژگان محدودي داريم. در پزشكي سخن از درد شديد يا خفيف است، ولي افراد در گفت‌وگوهاي روزمره از گزگز كردن، سوختن يا تير كشيدن بدن هم استفاده مي‌كنند. اما اين واژگان براي بيان درد كفايت نمي‌كنند و شخص عميقا احساس تنهايي و جداافتادگي مي‌كند و دچار درون‌بودگي در بدن مي‌شود. انگار بدن او تبديل به زنداني براي او مي‌شود كه اصلا نمي‌تواند از آن بيرون بيايد، چراكه امكان گفت‌وگو با ديگران را ندارد و يك مواجهه كاملا شخصي با درد دارد. شخصي كه درد زيادي مي‌كشد، ديگر زبان خودش را از دست مي‌دهد و نمي‌تواند درباره درد خودش حرف بزند و درواقع نمي‌تواند جهان، فكر و انديشه خودش را با ما به اشتراك بگذارد. به تعبير وتلسن، جهان او نابود مي‌شود. او جهان و صدايش را از دست مي‌دهد و ديگر توان بيان محتواي ذهني و انديشه خودش را ندارد. وتلسن بر آن است كه درد شديد باعث انسانيت‌زدايي مي‌شود.

او توضيح مي‌دهد كه چگونه با شكنجه از آدمي انسانيت‌زدايي مي‌كنند. مي‌گويد، چنان درد شديدي را بر فرد تحميل مي‌كنند كه از خودش صداهاي حيواني درمي‌آورد، چون ديگر براي بيان درد خود زباني انساني ندارد و انديشه، جهان‌بيني و ايدئولوژي خودش را كنار مي‌گذارد و حاضر به همكاري مي‌شود.

در توضيح ايده يگانگي با درد وتلسن مي‌گويد، من درد خودم هستم و بين من و درد فاصله‌اي نيست. درد چيزي جدا و بيگانه از من نيست كه من آن را به شكل ابژه تجربه كنم. من بدن دردآلودي هستم كه آن را تجربه مي‌كنم. درد خود منم و من خود دردم. اينجا نويسنده اختلاف‌نظري را ميان سارتر و مرلوپونتي بيان مي‌كند. سارتر معتقد به جدايي درد و فرد بود. او به اراده آزاد باور داشت و مي‌گفت آدمي مي‌تواند از درد خودش فاصله بگيرد و درد كشيدن يا نكشيدن انتخاب او است. به تعبير سارتر، ما دردها را به تن مي‌كنيم و تصميم مي‌گيريم كه در يك موقعيت غمگين، افسرده يا خشمگين شويم يا نه. در مقابل مرلوپونتي معتقد است كه ما خودِ دردمان هستيم، چراكه خودِ بدن‌مان هستيم. من بدنم هستم كه الان در حال درد است. ما بدن‌مان را به شكل ابژه تجربه نمي‌كنيم. بلكه، ميان ما و بدن‌مان اتحاد است. حتي به‌ جاي من بدن دارم، بايد گفت كه من بدنم هستم. نمي‌توان گفت من درد دارم، بلكه من دردم هستم. زماني آدم درد خودش را به شكل ابژه تجربه مي‌كند كه وارد آن سطوح تفسير شود. در اين سطوح مي‌تواند بدنش را به شكل ابزار، ابژه، ديگري و دشمن تجربه كند. اما در سطح اوليه، من بدنم هستم و بدنم من است. من دردم هستم و دردم من است. نويسنده نيز ديدگاه مرلوپونتي را برمي‌گزيند. چهارمين ايده ضرورت چاره‌جويي براي دردهاي اگزيستانسياليستي يا وجودي است. وتلسن مي‌گويد، ما دردهاي وجودي مثل وابستگي، آسيب‌پذيري، ميرايي، شكنندگي روابط، تنهايي وجودي را انتخاب نكرده‌ايم. اينها شرايط بنيادين وجود ما در اين جهان هستند و حتما بايد درباره آنها فكري كرد، وگرنه يا انسان را دچار خودتخريبي مي‌كنند يا به آسيب زدن به ديگران سوق مي‌دهند. اما درد «پر انتخابي» چيست؟ وتلسن مي‌گويد ما نسل انتخابيم. در گذشته آدم‌ها اين‌قدر انتخاب‌هاي متنوع و متكثر نداشتند و سبك زندگي طوري نبود كه بتوانند گزينه‌هاي زيادي داشته باشند. اما الان به خاطر اين دنياي صنعتي و مصرف‌گرا همواره با گزينه‌هاي متنوع سبك زندگي روبه‌روييم و اين باعث مي‌شود كه ما مجبور باشيم از بين امكان‌هاي بسيار انتخاب كنيم. اين انتخاب‌ها به ما تحميل مي‌شود و هيچ‌وقت نمي‌توانيم از انتخاب دست بكشيم و فرار كنيم و مجبوريم هر لحظه از زندگي‌مان از سبك زندگي تا پوشش و خوراك انتخاب كنيم. نسل ما با اين درد درگير است و اين باعث مي‌شود كه اين‌قدر فشار سبك‌سنگين كردن و مسوول انتخاب كردن زياد باشد كه انسان بخواهد براي فرار از اين وضعيت به سستي و رخوت و افسردگي پناه بياورد. اين ميزان افسردگي در اين نسل به درد پرانتخابي هم برمي‌گردد.

 

گوشه‌چشمي به پديدار درد

سيد حسن  اسلامي

وتلسن پديداري جهاني به نام درد را دستمايه كار خود قرار داده است. او در يك مقدمه كوتاه و دوازده‌ فصل به چيستي، كاركرد، ابعاد مختلف اجتماعي، رواني و فرهنگي درد پرداخته است. در مقدمه مي‌گويد، ما در جهاني زندگي مي‌كنيم كه تلاش مي‌شود به هر شكلي درد نابود شود و جامعه‌اي بي‌درد داشته باشيم، حال‌ آنكه اين كار شدني نيست و درد همواره همراه ماست. در جامعه ما چنان به درد نگاه مي‌شود كه گويي يكسره امري منفي است. حال‌ آنكه درد مي‌تواند مثبت هم باشد و جنبه‌هاي مثبت آن معمولا ناديده گرفته مي‌شود.

نخستين فصل كتاب به درد برآمده از شكنجه اختصاص دارد. نويسنده از دردي نسبتا اندك و بسيار عميق سخن مي‌گويد و در بسياري از نظام‌هاي سياسي در جوامع مختلف اعمال مي‌شود. او مي‌گويد، تصور عموم اين است كه هدف از شكنجه ‌كردن كسب اطلاعات است، ولي هدف اصلي شكستن شخصيت شكنجه ‌ديده است. در فصل دوم درد عام‌تري بررسي مي‌شود؛ درد ناشي از بيماري. در بيماري نهايتا احساس بي‌پناهي و تنهايي مي‌كنيم و متوجه اين حقيقت‌ ساده مي‌شويم كه درد به همان اندازه كه مشترك و همگاني است، پديداري بسيار فردي و شخصي است و هيچ فرد ديگري نمي‌تواند مانند من و به‌جاي من اين درد را تجربه كند. فصل سوم، ناظر بر جنبه‌هاي درد است. ما معمولا دردها را به درد جسمي و رواني تقسيم مي‌كنيم. اما اين دردها دو روي يك سكه‌اند و هر دو ناظر بر حقيقتي واحدند. در اين فصل، نويسنده به ديدگاه سارتر درباره احساسات و به شكل خاص درد مي‌پردازد. او مي‌گويد، بنياد ديدگاه سارتر اين است كه ما موجودات انتخاب‌گري هستيم و محكوم به انتخاب و آزادي هستيم و همه‌ چيز ازجمله احساسات و دردهاي‌مان را انتخاب مي‌كنيم. هر چند وتلسن در اين فصل اندكي همدلانه ديدگاه سارتر را بيان مي‌كند، در فصل بعدي به تحليل ديدگاه او مي‌پردازد و مي‌كوشد ناكارآمدي و نقص آن را نشان بدهد.

از نظر سارتر، درد براي ما يك پديدار بيروني يا ابژه است و ما به آن مي‌نگريم، انتخابش مي‌كنيم و پذيراي آن مي‌شويم. اما از نظر وتلسن اين ديدگاه فقط گوشه‌اي از حقيقت را دارد. وتلسن از ديدگاه هايدگر كمك مي‌گيرد تا ثابت كند كه درد در ما نوعي تقدم دارد و ما در فضاي احساسات و درد ‌زاده مي‌شويم. به همين مناسبت به وضعيت‌هاي بنيادين انسان مانند وابستگي، ميرندگي، آسيب‌پذيري و تنهايي اشاره مي‌كند و مي‌گويد گاهي در نتيجه اين وضعيت‌هاي بنيادين اضطرابي را تجربه مي‌كنيم كه ناشي از تنهايي و آگاهي به نبود هرگونه طرح از پيش ‌ساخته‌اي براي زندگي‌مان است. از منظر اگزيستانسياليستي، چنين حس و حالتي رهايي‌بخش است و باعث‌ مي‌شود فرد بفهمد بايد براي زندگي خود تصميم بگيرد و به آن معنايي بدهد، چراكه هيچ معنايي بيرون از او وجود ندارد. اما به نظر نويسنده اين ديدگاه بيش ‌از حد خوشبينانه است و غالبا افسردگي، اضطراب و درد ما را درمانده مي‌كند و در اين شرايط نيازمند حمايت و كمك ديگرانيم. در اينجا، وتلسن تفاوت ظريفي ميان انتخاب و تفسير درد مي‌گذارد. ما همراه با درد و در دل ‌درد ‌زاده مي‌شويم. گاهي وقت‌ها درد همه وجود ما را تسخير مي‌كند و موجود حسودي است كه اجازه نمي‌دهد به چيز ديگري توجه كنيم. درد، هنگامي‌ كه پديدار مي‌شود، كل وجود ما را به بدن‌مندي و فيزيك و بدن ما تقليل مي‌دهد و اين ماييم كه مي‌توانيم درباره اين درد دست به تفسيرهاي متفاوت بزنيم و با معنا دادن به درد به زندگي خود معنا ‌ببخشيم يا آن را بي‌معنا كنيم. پس، ما درد را انتخاب نمي‌كنيم، بلكه نحوه تفسير آن را انتخاب مي‌كنيم. وتلسن ناكارآمدي فرهنگ معاصر را در آموزشِ ارتقا و تلطيف و بيان درد در قالب‌هاي فرهنگي شناخته شده نقد مي‌كند و در فصل پاياني تاكيد بر حق انتخاب و ضرورت انتخاب را عامل تبديل شدن ما به موجوداتي مي‌داند كه يكسره در حال انتخاب و خودشكوفايي هستيم و چون هيچ الگوي پيش‌ساخته يا هنجار عمومي تاثيرگذاري نداريم، بايد بكوشيم خودمان خودآييني، تمايز و تفرد خود را پديدار كنيم و اين ما را دچار خستگي شديد و افسردگي مي‌كند و درنهايت كساني مي‌شويم مانند ديگران. در عمل گستره وسيع انتخاب ما را به فلج انتخاب دچار مي‌كند. من اين بحث را در يادداشتي به نام فلج انتخاب آورده‌ام و بيش از اين به آن نمي‌پردازم.

در پايان انتقاداتم را به وتلسن بيان مي‌كنم. او در فصل اول بسيار مختصر، سربسته و حتي جاهايي يكجانبه درباره شكنجه سخن مي‌گويد. ممكن است ميزان شكنجه در جهان امروز كم باشد، اما تاثير شكنجه بسيار پايدار است و حق اين بود كه نويسنده بيش از اين به بحث شكنجه مي‌پرداخت. او تاكيد مي‌كند كه هدف از شكنجه‌ كردن گرفتن اطلاعات نيست، بلكه شكستن افراد است، اما نمي‌توان به اين شكل قضاوت كرد. واقع آن است كه دلايل مختلفي نظام‌هاي سياسي را بر آن مي‌دارد كه شكنجه كنند و اولين دليل همان گرفتن اطلاعات است. به ‌هر حال، فرض آن است كه نظام‌هاي سياسي، فاشيستي، توتاليتر يا سركوبگر هم نوعي عقلانيت دارند و مي‌خواهند از طريق عقلانيت حكومت خودشان را استمرار دهند. اين عقلانيت اقتضا مي‌كند كه مخالفان‌شان را سركوب كنند و براي سركوب نيازمند اطلاعاتند. لذا در درجه اول هرگاه شكنجه براي پركردن خلأ اطلاعاتي است. البته، گاهي همان‌طور كه وتلسن مي‌گويد، شكنجه براي شكستن فرد شكنجه ‌ديده، تقليل ‌دادن او به وجه فيزيكي خود و نمايش توانايي شكنجه‌گران براي خلع انسانيت از او هم هست. البته، در طول تاريخ بسياري از كساني كه روح بزرگي داشته‌اند، سخت‌ترين شكنجه‌ها را تاب آورده‌اند. حتي در گذشته در تفكر رواقي تعليم داده مي‌شد كه افراد فراتر از جسم‌شان باشند. ماجراي شكنجه اپيكتتوس در اين ميان معروف است. گذشته از اين دلايل، شكنجه مي‌تواند براي انتساب اتهام باشد كه نويسنده به اين امر توجه نكرده است. در حالت اول، هدف شكنجه كسب حقيقت و به دست ‌آوردن اطلاعات واقعي است، ولي در اين حالت شكنجه‌گر اطلاعاتي را تحميل مي‌كند. كتاب «ظلمت در نيم‌روز» به‌ خوبي فرآيند متهم‌سازي از طريق شكنجه را توضيح داده است.

به نظرم، جاي سه نوع درد در اين كتاب خالي است؛ نخست، دردهاي انتخابي و خودخواسته‌اي كه انسان آگاهانه، نه از روي بيماري يا مازوخيسم، بر خود تحميل مي‌كند، مثلا سالكان طريقت‌هاي معنوي در تمام سنت‌هاي معنوي دنيا رياضت‌هاي بدني شديدي را بر خود تحميل مي‌كنند و باور دارند اين دردهاي خودخواسته و معنادار به رشد و ارتقاي معنويت كمك مي‌كند. «تذكره الاوليا»ي عطار سرشار از اين دردهاست. دومي، دردهايي در برخي جوامع به نوجوانان و جوانان تحميل مي‌شود تا بالغ به شمار آيند. در اين جوامع در آيين بلوغ يا مناسك گذار به بلوغ، بزرگان پسران نوجوانان را با خودشان به جاهايي مي‌برند و فشارها و دردهاي بدني شديدي را به آنها تحميل مي‌كنند و معتقدند درد كشيدن منجر به بلوغ مي‌شود. سومي هم دردي است كه ورزشكاران حرفه‌اي به خودشان تحميل مي‌كنند و شايد دردي مدرن باشد. من در يادداشت «درد دونده» به اين بحث پرداخته‌ام.

نكته مغفول مانده ديگر در اين كتاب، بحث نقش دين در معنا دادن به درد يا برطرف ساختن درد است. تمام اديان به نحوي بحث درد را در كانون توجه خودشان قرار داده‌اند. در آيين بودا بنياد زيستن درد و رنج شمرده مي‌شود. در دين اسلام سخن از آن است كه «لقد خلقنا الانسان في كبد» يا «ما انسان را در رنج آفريديم» و همزيستي ما در رنج است.

به نظرم نويسنده در فهم ديدگاه سارتر هم دقت كافي نكرده است. او در مخالفت با سارتر مي‌گويد، گاهي وقت‌ها مقهور درد مي‌شويم و درد را انتخاب نمي‌كنيم. به نظرم، اين استدلال دقيق نيست و وتلسن نتوانسته تمايزِ سارتر ميان دليل و علت را بشناسد.

 


به تعبير سارتر، ما دردها را به تن مي‌كنيم و تصميم مي‌گيريم كه در يك موقعيت غمگين، افسرده يا خشمگين شويم يا نه.  در مقابل مرلوپونتي معتقد است كه ما خودِ دردمان هستم، چراكه خودِ بدن‌مان هستيم. من بدنم هستم كه الان در حال درد است. ما بدن‌مان را به شكل ابژه تجربه نمي‌كنيم.  بلكه، ميان ما و بدن‌مان اتحاد است. حتي به‌ جاي من بدن دارم، بايد گفت كه من بدنم هستم. نمي‌توان گفت من درد دارم، بلكه من دردم هستم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون