• ۱۴۰۳ جمعه ۷ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4738 -
  • ۱۳۹۹ چهارشنبه ۱۹ شهريور

ياد جلال

غلامرضا امامي

«زندگي چيزي نيست جز خاطره‌هايي كه به ياد مي‌آوريم و آن را روايت مي‌كنيم»
 (گابريل گارسيا ماركز) 
بيش از 50 سال از خاموشي جلال آل‌احمد مي‌گذرد، اما نام وي و ياد وي همچنان بر زبان‌ها، دل‌ها و انديشه‌ها جاري است. جلال كه خانه‌اش ميان بن‌بست «ارض» و «سما» جاي داشت گويي همچنان ميان زمين و آسمان است. ميان «تقديس» دلدادگان و «تكفير» دشمنان. جلال عمري دراز و طولاني نداشت، به 50 نرسيده خاموش شد. اما «عرض» عمرش عميق و گسترده بود. با كارهايي كه كرد و بناهايي كه پي افكند.  هميشه در چشم من جلال چند چهره هماهنگ داشته است. نويسنده‌اي توانا، معلمي و مترجمي دانا و انديشمندي كه مي‌كوشيد به پرسش‌هاي زمانه و روزگار خويش پاسخ دهد. اما نخستين چهره براي من هميشه انساني مهربان و برادري بزرگ بود و هست. همان‌گونه كه مي‌دانيم در زبان فارسي ميان زبان گفتاري و نوشتاري تفاوتي فراوان است. در روزگار گذشته نويسندگان يا درباريان بودند يا روحانيان كه زبان آنها زبان مردم كوچه و بازار نبود. مردم به زبان خويش سخن مي‌گفتند و آنان به زبان خود مي‌نوشتند. كار بزرگ جلال اين بود كه زبان گفتاري را به نوشتاري نزديك كرد. «مدير مدرسه» شاهكاري است كه گويي معلمي با ما سخن مي‌گويد. البته پيش از او هدايت و جمال‌زاده نيز در اين راه كوشيدند و گام برداشتند اما هيچ‌يك به روزگارشان توفيق و اقبال و استقبال همزمانان‌شان را چون جلال نيافتند. جلال به ترجمه نيز روي آورد و آثاري از «آلبر كامو»، «ژان پل سارتر»، «اوژن يونسكو» را به فارسي برگرداند.  بخت خوش جلال اين بود كه همسر همدل و همراهش زنده‌ياد «سيمين دانشور» كه به زبان انگليسي چيره بود در كنارش بود و وي به مهر بانو سيمين دانشور از ادبيات ديگر كشور نيز آگاه بود. در ادبيات كهن فارسي هم چيره بود. روزي به من گفت من بيش از 50 بار كارهاي خواجه عبدالله انصاري را تدريس كرده‌ام و آنچنان به نسخه‌هاي خطي فارسي دلبسته بودم كه در جواني به كتابخانه ملي مي‌رفتم و با علامه روزگار «محدث ارموي» كه مسوول بخش خطي كتابخانه بود، آشنا شدم و اين آشنايي بدانجا كشيد كه «محدث ارموي» داماد خانواده ما شد و نيز بخت خوشي داشتم كه دوستي يگانه در شناخت نسخه‌هاي خطي يگانه بود و او دوست يگانه‌ام علامه « سيد عبدالله انوار» است.

 چهره ديگر جلال كه اين روزها فراوان به آن پرداخته مي‌شود، نقش او و راي او و مواضع او درباره مسائل اجتماعي است. از ياد نبريم جلال مردابي نبود كه در يك جا بماند. جريان جاري مواجي بود كه هميشه در حركت بود. سكون نداشت. به رم، قم، مكه و مسكو سفر كرد. كوره‌راه‌هاي ايران را زير پايش گذاشت. در باب مسائل اجتماعي نظر داد. به ياد مي‌آورم به سال 1345 شنيدم كه از دانشسراي عالي اخراجش كرده‌اند. برايش نامه‌اي نوشتم و وي را به خرمشهر دعوت كردم. در آن نامه آورده بودم: اگر تهران سرد است به خرمشهر بياييد كه هواي گرم و مردم گرم و مهرباني دارد و وي پاسخ داد: از وقتي از مدرسه بيرونم روانده‌اند، خيال سفر دارم اما كي و به كجا؟ نمي‌دانم. در دي‌ماه 1345 همراه دوستش هنرمند نامي هوشنگ پوركريم به خرمشهر آمد و افتخار ميزباني‌اش را داشتم. در آن سفر نظرم را درباره «غربزدگي» پرسيد. از سر جواني گفتم: با برخي آراي وي هماهنگ نيستم و وي با مهرباني گفت: سخنان من و آراي من آيات محكم نيست. جوان بنويس... 

مي‌توان با جلال در آراي اجتماعي‌اش هماهنگ و همراه نبود. اما نمي‌توان از ياد برد كه وي كوشيد پاسخي به پرسش‌هاي زمانه خويش بدهد. اينكه در اين روزگار هر جا چاله‌ چوله‌اي است و هر جا ستمي مي‌رود جلال را مقصر بدانيم و به او دشنام دهيم و به دشمني رويارويش بايستيم، كاري‌ است نه چندان خوش. جلال به روزگار خويش، نقش خويش بر زمانه نهاد. به پاكدلي و آزادگي در راه مردمش گام‌ها زد. به جد و جهد و به جان كوشيد... از او بياموزيم، بسيار بياموزيم. 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون