نسخهپيچي روي كاغذ بيفايده است
نازنين متيننيا / پنجره جمعيتي آنچيزي است كه جامعهشناسان اينروزها به وضعيت آمار جمعيتي كشور ما ميگويند و نظريه ميدهند؛ وقتي بالاترين قشر جمعيتي يك جامعه جوانان آن جامعه باشند، يعني در پنجره جمعيتي هستيم و اين وضعيت يعني بهترين وضعيت براي سازندگي يك جامعه. روي كاغذ و در تعريف شفاهي اين نظريه، همهچيز خوب به نظر ميرسد. جمعيت جوان، همان نسل سوميهايي هستند كه اين روزها يا در آخرين سالهاي دهه سوم زندگي خود هستند يا در آغاز دهه چهارم، ميتوانند كار كنند، تشكيل خانواده دهند، ميزان اميد و رضايت از زندگي را در آمارها بالا ببرند و در نهايت نسلهاي بعدي را به دنيا بياورند و تربيت كنند؛ اتفاق و روندي كاملا طبيعي براي هرجامعهاي. اما نه تنها در آمار كه همه مديران را هم نگران كرده كه حتي در واقعيت جاري زندگي روزمره هم از اين پنجره جمعيتي و سازندگياش براي جامعه، كمتر نشاني ديده ميشود. در آمارهاي منتشر شده، ايران همچنان از كشورهايي است كه براي رسيدن به اميد به زندگي و دوري از افسردگي بايد تلاش كند و در زندگي واقعي، كافي است تا كمي وقت بگذاري و دقت كني و ببيني كه فارغ از آمارهاي رسمي،آمارهاي غير رسمي هم در اطراف تو ديده مي شود و معلوم ميكند كه مثلا از يك جماعت 30 نفره جوان، حداقل نيمي از آنها يا در حال مصرف قرصهاي آرامبخش و... هستند يا يك دورهاي اين قرصها را خوردهاند و حالا تحتنظر مشاور و روانپزشك، هستند. عجيبتر اينكه اين آمار واقعي و روزمره، كمتر در خبرها ميآيد و در شكل رسمي و آنجا كه قرار است از جوانها حرف زده شود، همه به مشكلات بيكاري، عدم علاقه به ازدواج و تشكيل خانواده و در نهايت ناهنجاريهايي مثل اعتياد اشاره ميكنند و حرفي از مشكلات روحي و رواني آنها زده نميشود. اما در واقعيت كافي است تا در يك جمع جواني، اسم قرصهاي مثل «فلوكستين»، «كلونازپام» و... را بياوري تا ببيني كه اكثريت، تجربههايي چندماهه و چند ساله از مصرف اين قرصها دارند و زندگيشان وابسته به آن است. حالا نه اينكه مصرف اين قرصها بد باشد يا اشتباه، نه. همين كه جوانان اين روزها به روانپزشك و مشاور معتقدند و براي دردهاي روحي و رواني سراغ آنها ميروند، اتفاق خوبي است و نشان از پذيرش منطقي اين نسل ميدهد. اما مگر چه اتفاقي افتاده كه آمار مصرف اين قرصها، آنهم در نسل جواني كه تازه اول راه زندگياش است، آنقدر زياد است و كم نميشود؟ چطور ممكن است در يك جامعه، بيشترين جمعيت جوانان باشند، همه كارشناسان علوم اجتماعي و مديران مربوطه نگران بيكاري و ازدواج و بحرانهاي آنها باشند، وزارتخانهاي مسوول رسيدگي به امور آنها باشد، گروهي در مجلس به نام آنها و براي آنها فراكسيون تشكيل دهند و حتي هفتهاي را به نام آنها بزنند و آنقدر توجه و اهميت سرازير شود به سمت اين جوانان، اما در واقعيت تعداد زيادي از آنها براي خوابيدن و آرامش «كلونازپام» بخورند و «فلوكستين» داروي «دز پايين» آنها باشد و يكوقتهايي هم كارشان به بيمارستان و بستري شدن برسد. نه، نسبتهاي اين معادله درست نيست و اين عدم تناسب هم دقيقا از همان جايي ميآيد كه وقتي بحث به جوانان ميرسد، اولويتها در كار و ازدواج و ادامه زندگي ميآيد. زندگي امروز و حال جوانهاي امروزي، نقشي در تصميمگيريها ندارد. نه اينكه حل مشكل بيكاري، حل مشكل ازدواج و باقي مشكلها اتفاق بيراهي باشد، نه. اما وقتي از حل بنيادي مشكلات حرف ميزنيم، نميتوانيم از اين آمارهاي واقعي چشمپوشي كنيم و جماعتي را به كار، ازدواج و اميد به زندگي دعوت كنيم كه شماري از آنان هنوز نميتوانند شبها سرآرام روي بالشت بگذارند و صبحها بدون بغض بيدليل از خواب بلند شوند و به زندگي لبخند بزنند. انگار آسيبشناسي جمعيت جوان ايراني بايد از جاي ديگري شروع شود و يكبار ديگر قبل از تشكيل هر كميته و گروهي براي مديريت بحرانهاي بزرگ اين روزهاي جوانان، بايد دقيقتر به آنها نگاه كرد. افسردگي، اضطراب، نااميدي و بيماريهايي از اين دست، جامعه جوان ايراني را روزبهروز بيشتر تهديد ميكند و تا زماني كه اين بيماريهاي همهگير ريشهيابي و درمان نشود، تمام پروژههاي دلسوزانه همسريابي، وامازدواج، كارآفريني و. . . موفقيت چشمگير نخواهد داشت. نگاه واقعي به جوانهاي امروز، دقيقا كليد همه مشكلاتي است كه از جامعهشناسان تا نمايندگان مجلس را درگير كرده و روي كاغذ هيچ جوابي نميگيرد.