الهامه كاغذچي/ رمان بيوهكشي نخستين رمان يوسف عليخاني در زماني كه به نظر ميرسد شهري نويسي مد جامعه ادبي است و روستايينويسي سنت ادبي منسوخ شده در ايران است، به عنوان يك رمان در ژانر روستايي، ركورد فروش را در ماه اول انتشارش ميشكند و بلافاصله به چاپ بعدي ميرسد. نوشتار زير نقدي است بر اين كتاب.
رالف والدو امرسون ميگويد: اجتماع، نامها و آداب و رسوم را دوست دارد و از واقعيتها و افراد آفريننده و خوداتكا بيزار است.
حقيقت تلخ اجتماع در همين جمله نهفته است. مردم از هر نژاد و رنگ و گويشي كه باشند در برابر خرافههاو آداب و رسوم سنتي عاجز جلوه ميكنند و توان مبارزه و تغيير خرافه را ندارند. تنها نسلها ميگذرد و گمان ميرود كساني برنده شدهاند كه بيچون و چرا سر به دامان باورهاي سنتي ميگذارند و در استحالهاي از تقدس به خواب ميروند. بدنامشدگان، از دسته و گروهي سر بيرون ميآورند كه در برابر رسوم وامانده و تهنشين شده قدعلم كردهاند. آنهاطرد ميشوند، كوچ ميكنند، تنها ميمانند اما مصلح حقيقي نفع بشري و جمعياند.
اين چند خط، مقدمهاي است براي شروع خوانش رماني به نام «بيوه كشي» كه نويسنده آن با همه عشقي كه به روستاي كوچك زادگاهش دارد اما جسورانه، خرافهها و ظلمي را كه در حق زن روا داشته ميشود به چالش ميكشد و در برابر حرفهاو حديثهاي نابجا سرسختانه سينهاش را سپر ميكند.
در روستايي كوهستاني و صعبالعبور خانوادهاي گالش (چوپان) به دعوت پيل آقا كه بزرگ محل است براي گلهداري مردم دهكده ميآيند؛ قشنگ خانم، حضرتقلي و هفت پسرشان به نامهاي بزرگ، داداش، عزيز، عطري، درويش، امان و كوچك. پيل آقا و همسرش «ننه گل»، تنها يك فرزند دارند. دختري به نام «خوابيده خانم» كه دليل اسمش خود داستاني خواندني است. خوابيده خانم به بزرگ، پسر ارشد گالشها دل ميبندد و با وجود دلبستگي شديد پسرخالهاش اژدر به وي، خوابيده به عقد بزرگ در ميآيد. اژدر مردي كينهتوز و بيمنطق است و خوابيده دختري زيرك، دانا و مهربان. بنا به سنت قومي روستا، زن ِ شوهرمُرده بايد به عقد برادر ِ شوهرش دربيايد. كينه و غرضورزي اژدر، بزرگ را ميكشد و بقيه برادرهايكي پس از ديگري به اين رسم شوم گردن مينهند و خوابيده خانم، با وجود ميل باطنياش و با همه دلبستگي كه به همسر اول دارد، تنها به خاطر احترام به آداب و رسوم و تقاضاي پدر شوهر پيرش، با هر ازدواج ميميرد و اين هفت سنگ از او زني ميسازد كه مثل كوه سخت است و سختي روزگار بروز انجام هر عكس العملي را از او سلب ميكند. او مجبور ميشود به عقد مرداني در بيايد كه هيچ كششي جنسي به آنها ندارد بلكه احساساتي خواهر گونه و مادرانه است كه او را وادار به تن دادن به اين شرايط ناگزيركرده و ازدواجهاي به اجبار روح او را زمينگير ميكند. برادرها يك بار ميميرند و او بيوهاي است كه هفت بار جان ميدهد!داستان بيوه كشي، داستان دنياي تلخ آدمهاي تنها و سنتهاي غريب و دست و پا گير است. سنتهايي كه با خرافه عجين ميشود و تا تباهي كامل نسلها پيش ميرود. شروع داستان تكاندهنده است. خوابيده خانم در روياي صادقهاش ميبيند كه قرار است بلايي بر سرشان نازل شود. او هفت شبانه روز خواب ميبيند كه هفت كوزه را به هفت چشمه ميبرد و به جاي آب در آنها خون پر ميشود. در رمزگشايي داستان عدد «هفت» نقش كليدي دارد. كتاب در هفت بخش طراحي شده است، خواب ديدن در هفت شبانهروز، هفت كوزه، هفت چشمه، هفت برادر، شكستن هفت باره كوزهها، تبحر امان، در پرتاب هفت سنگ از يك كمان، هفت لالايي، هفده سال و هفت ماه و هفت روز، سي و هفت ساله شدن خوابيده خانم در پايان داستان و... عدد هفت در باورهاي سنتي، فلسفي و عرفاني جايگاه ويژهاي دارد. عدد مقدسي كه از اركان اصلي آفرينش است. مثل باور به خلقت زمين در شش روز و روز هفتم كه شروع زندگي است، هفت آسمان، هفت طبقه دوزخ و بهشت. زدن هفت سنگ به شيطان و... گويي در اين بازي ظريف برادرها مثل هفت سنگ بر روح برزخي ابليسي به نام اژدر اصابت ميكنند و خوابيده خانم در سي وهفت سالگياش، در اوج پختگي و شجاعت، ابليس را به زانو در ميآورد و به تباهي مكرر زنها در دايره بسته خرافه پايان ميدهد. ماجرا در زماني بيزمان و در مكاني به نام ميلك روي ميدهد. ميلك دهكدهاي است كه براي گذر از برفهاي سنگينش بايد از خانه تا مدرسه و طويله را نقب زد. با شخصيتهايي غالبا خنثي كه بود و نبودشان نفع و ضرري براي دنيا ندارد. آنها تنها به جبر جغرافيايي و اقليمي بسنده ميكنند و دنياي بزرگترشان تنها در «قزوين» خلاصه ميشود. از ميان اين مردمان تنها «اژدر» كه كاراكتر منفي داستان يا همان ضد قهرمان است ميل به كشف دنياي بزرگتري دارد. داستان در راستاي نقد و واكاوي اثرات تخريبگر دنياي محدود و خرافهپرست ذهنهاي بسته است. آدمهايي كه پايشان را از كوره راههاي دهكده سنگلاخ شان بيرون نگذاشتهاند و زندگي محدودشان خسران و تباهي نسلها را در پي دارد. فضاي داستان در محيطي زن سالارانه و مادر بلد شكل ميگيرد. بر خلاف بارقه ذهني نخست كه در خوانش سطحي داستان در ذهن مخاطب و در جهت تخريب زن ممكن است شكل بگيرد، نويسنده با زيركي تمام زنها را در تمام امور تصميمگيرنده و محيط بر خانواده تصوير ميكند. وجود و بروز شخصيتهاي مكملي مثل ننه گل، قشنگ خانم، صد گل، مليجه و حتي خود خوابيده خانم كه قهرمان داستان است، مبين اين ادعاست. آنها بهراحتي نظر ميدهند، تصميم ميگيرند و راي شوهرانشان را تغيير ميدهند و فجايع زماني رخ ميدهد كه مردان بر تصميمات اشتباه خويش پا فشاري ميكنند. بهطوركلي تاثير شخصيتهاي مونث داستان پررنگتر و اثربخشتر است از خوابيده كه شخصيت محوري است گرفته تا ننه گل و قشنگ خانم كه در جايگاه مكمل نشستهاند.
روايتگر داستان داناي كل است. با مضموني انتقادي به افراطگري در باورهاي عاميانه و تحجر. قهرمان داستان (خوابيده خانم) عليه ضد قهرمان (اژدر) شورش ميكند و او را از پاي درميآورد، در اين ميان وجود شخصيتهاي مكمل مثل هفت برادر، قشنگ خانم و حضرتقلي، ننهگل و پيلآقا، شخصيت دوستداشتني «عجبناز» و... به فضاسازي داستان كمك شاياني كرده است. ديالوگها آنچنان قابل هضم و فضاسازيها آنقدر خوب از آب در آمدهاند كه سطر به سطر داستان به جان مينشيند و مخاطب، خود را يكي از اهالي ميلك تصور ميكند. فراز و فرودهاي بجا، زمانبنديهاي مناسب و استفاده از المانهاي خاص، كشش اثر را دوچندان كرده است. خلق فضاهاي بكر و اشارات غيرمستقيم خواننده را درچنان دنيايي از تخيل فرو ميبرد كه برگشتن از آن غمانگيز جلوه ميكند. همچنين است ديالوگهاي بسيار ملموس و زيباي دختر بچهاي به نام عجب ناز. كشف دنياي او و تنهاييهايش، گفتوگوي شيرين او با مادر و عموي هم بازياش (كوچك) كه از قابللمسترين قسمتهاي رمان است.
يكي از نكات درخشان اين اثر مكانيابي آن است. در شرايطي كه زندگي شهري با همه دغدغههايش انسان عصر حاضر را در كافيشاپها، كوچههاي تنگ و باريك، آسمانخراشها و پاركهاي سر گذر احاطه كرده، يوسف عليخاني با گشادهدستي خواننده اثرش را ميبرد به آن سوي كوهها. جايي كه در استعارهاي بسيار بيبديل مردم با سيمرغ به دهات اطراف و قزوين رفت و آمد ميكنند. اگرچه در سطرهاي شروع بنا به استفاده از لهجه بومي ممكن است خوانش اثر براي خواننده سخت جلوه كند، اما مخاطب در همان چند صفحه اول با درك فضا و موقعيت كاراكترها با لهجهها خو ميگيرد و آن روي شيرين ماجرا نمود پيدا ميكند و همچنين تنوع شخصيتهاي روستا نيز ممكن است ابتدا بهساكن مخاطب را دچار سردرگمي كند اما رفتهرفته و در طول متن و با توجه به نوع داستان درمييابيم كه حضور شخصيتهاي روستايي در پيشبرد داستان موثر و چشمگير هستند. از آنجايي كه رمان حاضر سعي در به چالش كشيدن عقايد پس مانده و متحجر دارد، وجود كاراكترها، حرف و حديـثها و باورهايشان، تشريح عكسالعملهاي گوناگون به اتفاقات و نوع نگرش آنها به تصميمگيريها در بنمايه شكلگيري قصه ضروري به نظر ميرسد. به عنوان مثال وقتي كه صحبت از مراسم ازدواج يا خواستگاري يا حتي تصوير كردن مراسم عزا در يك روستا به ميان ميآيد، اولين شرط آن ساختن كاراكترهاي كافي براي پيشبرد قصه است. آن هم در روستايي كه تنها چند خانواده، دوشادوش هم زندگي ميكنند. چنان كه به نقل از متن داستان، پشتبام خانه هر يك، حياط خانه ديگري است.
داستان از يك خط زماني ممتد پيروي نميكند و خاطرات، در پيراهن زمان گذشته بر جان داستان مينشيند اما نشانهاي از جريان سيال ذهن در ميان نيست. تنها مرور خاطرات، به صورت فلاشبك، به معلومات و دانستههاي مخاطب كمك ميكند. اشارههاي تعمدي به نوع انتخاب اسامي يكي ديگر از ويژگيهاي اثر است. اسمها به هيچ عنوان كليشه نيستند و خوانش اثر را با افت همراه نميكنند. حتي در نشانهگذاريهاي اسمي، تعمدي حكيمانه نهفته است. بخت خوابيده كه چون نامش در خواب فرورفته و نيشهاي پردرد اژدر كه هيچ كس از رذالتهايش در امان نيست، قشنگ خانم كه مثل نامش تا سنين كهولت زيباست و پيلآقا كه بزرگ دهكده است و...
سراسر داستان پر است از كنايهها و اشارات غيرمستقيم كه خواننده را وادار به رمزگشايي متن ميكند. مثل تعمدي كه در اسمها نهفته است. به جز اسامي اشخاص كه ذكر آن در بالا آمد، نكات قابل اشاره و ويژهاي در متن وجود دارد. مثل وجود دزدها كه براي بردن گوسفندان، به سمت كافر كوه و سياهكوه ميگريزند! اشاره به نام اژدركوه و اژدرچشمه كه كمين گاه اژدر است، اشاره بسيار زيبا و لطيف به دو شاخه ريواس كه خوابيده خانم خودش و بزرگ، همسر اولش را در آن ميبيند، اشاره به افسانه خلقت زن و مرد در باورهاي اسطورهاي است كه مشي و مشيانا (نخستين زن و مرد) از شاخههاي ريواس به وجود آمدهاند، اشاره به آمدن پاييز زودرس، گريه بيموقع عجبناز بعد از رفتن پدرش و آخرين ديدارشان، بوي نامطلوبي كه خوابيده را بيتاب ميكند يا اشاره به سنتهايي مثل كمتر شير دادن به دختر براي آنكه شيردل و ياغي نشود، در آغوش نگرفتن فرزند در جمع بزرگان، واگويه كردن خوابهاي آشفته براي آب روان و...
با اين همه قابل ذكر است كه نويسنده ميتوانست براي آرامش خاطر خواننده به صورت پانوشت به توضيح برخي از كلمات و اصطلاحات محلي كه ممكن است قابل فهم نباشد و خوانش اثر را با كندي مواجه كند همت بگمارد. كلماتي مانند المبه، كتاريحرفان، كولام، اوشانان و... همچنين است بعضي اشارات كه در توصيفشان به گونهاي افسانهاي اغراق شده يا برعكس! مثل خوني كه بعد از مردن بزرگ تا هفتهها! آب چشمه را خونآلود كرده است، تصور كشيده شدن گوسفندان به سياهچالهها، در حالي كه ميدانيم قاتل تنها يك مرد معمولي است، رد شدن سريع از كنار احساسات زن شوهرمرده و مادر داغدار فرزند كه به نظر ميرسد جاي بيشتري براي پرداخت داشته است و از اين دست است تلاش نكردن برادرها براي تغيير اوضاع و بيموضع بودن آنها در برابر مرگ يكديگر. اگرچه شايد بتوان به دليل مشقات زندگي كوهنشيني و مصائب فراوانش، سخت شدن احساسات را توجيه كرد و توقع عزاداريهاي طولاني و عشقهاي آنچناني را نداشت، به خصوص در شرايطي كه به نقل از متن كتاب جمعيت روستا در حال نابودي است و دخترها بيشوهر ماندهاند اما بار درام و عاطفي داستان عكسالعملهاي خاصتري را طلب ميكند و همچنين درك نشدن شرايط خاص زنها توسط يكديگر خود حكايتي جداست!
خواننده در تمام طول داستان از مشخصات ظاهري آدمها چيزي دستگيرش نميشود. اين امر در توصيف هفت برادر ملموستر است. هيچ يك از آنان نشان ظاهري ندارند. اما به طرز زيبايي و در كوتاهترين سطور به شكلي كامل شاعرانه معرفي ميشوند. تنها چيزي كه از آنها ميدانيم اين است كه بزرگ، نوازنده ني است، مردي صبور و شجاع و مهربان و نويسنده بيشترين فضاي داستان را حتي بعد از نيمه كتاب همچنان به اين شخصيت مكمل ميپردازد و شش برادر بعدي كه به نظر ميرسد تنها در حد يك نام و سايه باقي ماندهاند اينچنين معرفي ميشوند: عزيز كه بندباز است تصميم به گريز از سرنوشت محتوم و تلخ خويش ميگيرد كه ناموفق است. برادرهاي ديگر در برابر سرنوشت سر تعظيم فرود ميآورند. داداش كه دومين برادر است با چاقوي جيبياش خراطي ميكند، عطري چوب باز است، درويش عاشق جمع كردن چكمه، امان نشانهگير زبردستي است كه هفت سنگ را با هم پرواز ميدهد و هميشه فقط كلاغهاي دزد را نشانه ميرود و كوچك كه تنها به خاطر ترس از مرگ
زود هنگام ريش ميگذارد تا بزرگتر جلوه كند و سردردهاي دايمي خانهنشينش كرده است.
نويسنده با كنارهگيري از بروز لحظات فراواقعگرايانه، سعي در ترسيم فضاهاي سادهاي دارد كه به همذاتپنداري مخاطب ميانجامد. وي چنان لالايي ميخواند و شعلههاي چراغ را به گردونههاي در حال حركت تشبيه ميكند، آنچنان با قلمش صداي كوكوهه و چوچوهه را به گوش مخاطب ميرساند كه خواننده در سادگي فضاهاي حيرتآور و ناب غرق ميشود. آدمهاي داستان او معمولياند اما كليت داستان سازهاي از نيروهاي خير و شر و رودررويي شب و روز، تابستان و زمستان، سياه و سفيد، گرم و سرد، تلخ و شيرين و... هستند و در شخصيتپردازياش جانب انصاف را رعايت كرده است. كاراكترهاي او به جز ضدقهرمان داستانش همگي خاكستري هستند. مردماني با شخصيتهاي سياه و سفيد و رمان حامل درونمايهاي انتقادي به باورهاي خرافه و خانمانبرانداز است.
جاي خوشوقتي است كه در اين روزگار بشود داستاني چنين سرشار خواند و با آن به دنياهاي دورتري رفت كه از زندگي كسالتبار امروزي ما فاصله گرفته است. بشود از چشمههاي خنك كوهستان آب نوشيد، چراغهاي روستا را از فاصله تماشا كرد. از كوهها ريواس چيد و در فصل گردوتكاني و برداشت فندق با ميلكيها همراه شد. با دردهايشان زندگي كرد و با لالاييها خوابيد. ماه را نورانيتر و برف را سپيدتر و باران و رنگينكمان را زيباتر ديد. دل به نواي خوش نيلبك مرد چوپان سپرد و با صداي چوچوهه و كوكوهه فصلها را تشخيص داد. بر سماورهاي ذغالي چاي دم كرد و زير كرسي به خوابي خوش فرو رفت. اين همه خود كافي است تا رمان بيوهكشي، داستاني بشود كه ركورد فروش را ميشكند و در حدود يك ماه پس از انتشارش به چاپ بعدي ميرسد.
دقت نويسنده به زعم مرد بودنش، به حركات و احساسات زنانه و حتي دختربچهاي به نام عجبناز حيرتآور است. ديالوگها و حركات دختربچه آنچنان زيبا ترسيم شدهاند كه مايه بهت است. با اين همه يوسف عليخاني ميتوانست همين تبحر را در احساسات خوابيده خانم و در مواجهه او با مرگ عزيزانش به رخ بكشد. يادمان باشد كه تفاوت داستان با اخبار جرايد در پرورش تخيل و شاخ و برگ دادن به اتفاقات است. نويسنده حاذق كسي است كه بتواند از جريانات كوچك و روزمره، رماني بسازد كه از اتفاقات معمولي و پيش پا افتاده فاصله گرفته است و ذهن خواننده را با داستان خويش همراه كند. در داستان هر ناممكني بنا به ژانر قصه ممكن ميشود و نويسنده ميكوشد كه با گفتن به در، ديوار بشنود و اينگونه است كه در طول قرون داستاننويس بار بزرگ به چالش كشيدن اعمال ضد نفع اجتماع و تغيير خلق و خوي و كردار نسلها را به دوش ميكشد.
« زيگموند فرويد» ميگويد: دانش بايد توهمهاي متافيزيكي، پيشداوريها و خرافهها را پشت سر بگذارد اما مفهوم عقلانيت يعني آزادي، حقيقت و عدالت را به عنوان سنت از نسلي به نسلي منتقل كند! و نويسنده ماندگار كسي است كه از اين دانش برخوردار باشد. پايان داستان هم مانند شروع آن شگفتانگيز تمام ميشود. خوابيده خانم كه تا 37 سالگي، در مقابل همه رسومات سر خم ميكند و بنا به وصيت كوركورانه بزرگترها زندگياش تباه ميشود، در برابر تباهي زندگي دخترش قد راست ميكند و تابوهاي جامعه كوچك و سنتيشان را ميشكند. او به صورت نمادين و ابراهيموار به جاي ذبح اسماعيل، بره كوچك عجبناز را به دست خود او قرباني ميكند و تمام توانش را به كار ميگيرد تا شر اژدر را كم كند. دايره بسته سنتها را ميشكند و براي شروع زندگي جديد و شرايط مطلوب و آرماني دخترش كه سمبل نسل نو و آزادتر است دنياي تنگ و كوچك ميلك را ترك، و از زادگاهش هجرت ميكند. قرباني كردن بره، در حقيقت ذبح كردن خرافهها و سنتهاي دست و پا گير است كه با دستان لرزان عجبناز و حمايت مادرش شكل ميگيرد. خوابيده خانم كه حاضر نيست تنها داشتهاش از يك زندگي عاشقانه اما كوتاه، دردهاي او را تجربه كند، دست به هجرت بزرگ ميزند. به گذشته پرمخاطرهاش پشت ميكند و جان كلام را در گوش دخترك كه ترس از مواجهه با دنياي غريب بيرون وجودش را فرا گرفته نجوا ميكند: «همه جا، جاي ماست به شرطي كه خاطرههايمان با ما نيايند»!