• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۶ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5474 -
  • ۱۴۰۲ چهارشنبه ۱۳ ارديبهشت

پيرمرد و دريا، ادبيات و زندگي

مرتضي ميرحسيني

به قول ويل دورانت، زندگي و ادبيات در وجودش تنگاتنگ عجين شده بودند و «در اين انديشه بود كه نويسندگي را با رفتار و كردار پيوند زند و تفكر را با عمل مردانه -سخن مردان واقعي- زندگي بخشد.» داستان «پيرمرد و دريا» را كه با آن، در چنين روزي از سال 1953 برنده جايزه پوليتزر شد، با همين نگاه نوشت. داستان بلندي كه نخستين‌بار در مجله لايف منتشر شد و تحسين بسياري از غول‌هاي ادبي ديگر را برانگيخت. فالكنر درباره‌اش گفت «زمان ثابت خواهد كرد كه اين كتاب از تمام آثار ما برتر است.» همينگوي در اين داستان، ماجراي پيرمرد ماهيگيري را روايت مي‌كند كه پس از دوره‌اي طولاني از بداقبالي، بار ديگر -به تنهايي- به دريا مي‌زند و در جست‌وجوي شكاري بزرگ، بيشتر از حد معمول از ساحل دور مي‌شود. پيش از اين، بارها شكست خورده، اما هنوز تسليم نشده و باور به امكان پيروزي را از دست نداده است. «من طناب‌ها را درست و محكم مي‌گيرم. تنها منم كه بختم يار نيست. اما كه مي‌داند؟ شايد امروز طور ديگري شود. هر روز، روز تازه‌اي است. بهتر است بخت با من آشتي كند، اما من هم بايد كمي هوشيار باشم تا هرگاه بخت باز آمد، آمادگي داشته باشم.» تصميم دارد خودش را ابتدا به خود و بعد به ديگر ماهيگيران، كه همگي از او جوان‌تر هستند، اثبات كند. ماهي به قلابش گير مي‌كند و به اعماق آب مي‌رود. پيرمرد حدس مي‌زند با ماهي بزرگي مواجه شده، اما نمي‌داند اين ماهي چقدر بزرگ است و صيد آن به چه نبرد دشواري تبديل خواهد شد. فقط اين را مي‌داند كه هر اتفاقي كه افتاد، نبايد بازنده اين مبارزه باشد. «به پشت سرش نگاه كرد و ديد كه خبري از خشكي نيست. پيش خود انديشيد فرقي نمي‌كند. هميشه مي‌توانم با ديدن روشنايي به خشكي برسم. دو ساعت ديگر به غروب خورشيد مانده است و شايد اين ماهي پيش از غروب آفتاب بالا بيايد. اگر تا آن وقت بالا نيامد، شايد هنگام برآمدن ماه بالا بيايد. اگر همراه ما بالا نيامد، شايد تا برآمدن خورشيد بالا بيايد... راهي كه ماهي برگزيد، آن بود كه در اعماق آب‌هاي تاريك و دور از همه دام‌ها و تله‌ها و حيله‌ها بماند. راهي كه من برگزيدم آن بود كه به آنجا بروم و او را دور از دسترس همه مردم پيدا كنم. دور از دسترس همه مردم دنيا. حالا ما به‌هم پيوسته‌ايم.» سپس فرياد مي‌زند «آهاي ماهي، آنقدر با تو مي‌مانم تا بميرم»، چه آنكه باور دارد -يا مي‌كوشد باور داشته باشد- «مرد براي شكست آفريده نشده است، مرد را مي‌شود كشت، اما نمي‌توان شكست داد.» ماهي هم به آساني و بدون مبارزه براي بقا تسليم ماهيگير نمي‌شود. نبرد بدون نتيجه قطعي براي دو طرف ماجرا، ساعت‌ها به درازا مي‌كشد و شب فرامي‌رسد. پيرمرد تا يك قدمي نااميدي پيش مي‌رود، اما مقاومت مي‌كند و 
وا نمي‌دهد. مي‌انديشد «نااميد شدن كار احمق‌هاست. گذشته از اين، به گمان من گناه است... به فكر گناه نباش پيرمرد. حالا بدون گناه به اندازه كافي مشكل داري كه درباره‌اش بينديشي تا به گناه برسي. تازه من از گناه سر در نمي‌آوردم و مطمئن هم نيستم كه اعتقادي به آن داشته باشم. شايد كشتن ماهي گناه بوده باشد. به گمانم گناه بود، حتي اگر براي اين كشته باشمش كه خودم را زنده نگه دارم و شكم چند نفر ديگر را سير كنم. اگر اين‌جور باشد، هر كاري گناه است. به فكر گناه نباش. حالا براي فكر كردن درباره گناه خيلي دير شده و تازه بعضي مردم پول مي‌گيرند تا به گناه فكر كنند. بگذار همان‌ها به فكر گناه باشند. تو براي اين به دنيا آمده‌اي كه ماهيگير شوي و ماهي براي اين به دنيا آمده كه ماهي شود.» سرانجام، پيرمرد با دست‌هاي زخمي و تني خسته، ماهي را مغلوب مي‌كند. اما شكار آنقدر بزرگ است كه در قايق كوچك او جا نمي‌شود. پس آن را به كنار قايق مي‌بندد. در مسير بازگشت به ساحل، كوسه‌ها به قايق حمله مي‌كنند. پيرمرد با اين مهاجمان مي‌جنگد و چندتايي از آنان را مي‌كشد، اما كوسه‌هاي ديگري از راه مي‌رسند و گوشت ماهي شكارشده را مي‌خورند. از شكار پيرمرد، جز اسكلت چيزي باقي نمي‌ماند. پيرمرد با بقاياي صيد خود به ساحل مي‌رسد. كساني كه در ساحل ايستاده‌اند با ديدن اسكلت ماهي به آن بزرگي، هم تعجب و هم ماهيگير پير را تحسين مي‌كنند، اما خود او بدون توجه به آنان به كلبه فقيرانه‌اش برمي‌گردد و از شدت خستگي به خوابي عميق فرو مي‌رود.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون