دادگاههاي تفتيش عقايد را تعطيل كنيد و براي تماشاي فيلم به سالن لومير برويد
علي كريم
هرگاه نام كشور عزيزمان ايران به بهانه جشنوارهاي سينمايي، فرهنگي يا در ميادين ورزشي در هر گوشه جهان و در هر زماني طنينانداز ميشود، به خود ميبالم و باور دارم گامي بزرگ در راستاي توسعه پايدار سرزمينمان برداشته ميشود؛ همان چيزي كه همگي بر عدم تحققش همنظريم و منتقد آن هستيم.
سينماي ايران، به عنوان يكي از برجستهترين جلوههاي فرهنگي سرزمين صلحطلب ما، آيينهاي از تمدن و فرهنگ هفتهزارساله اين مرزوبوم است. در برهههايي از تاريخ، فيلمسازان ايراني با آثار خود تاثيراتي استراتژيك و عميق خلق كردهاند كه حتي سالها تلاش سياسي و اجتماعي نتوانسته به آن دست يابد. اما افسوس كه اين هنر پرنفوذ و تاثيرگذار و نخبگانش، در بزنگاههاي سياسي و اجتماعي تاريخ معاصر، بيش از همه در معرض خشمها و تغييرات الگويي قرار گرفته و آسيب ديدهاند و حتي گاهي در گمنامي جان دادهاند.
در كنشها و جنبشهاي اجتماعي و سياسي، پس از شهروندان عادي، اين هنر و هنرمندان هستند كه آسيب ميبينند. گاه حتي در مناقشات سياسي و تغيير دولتها در همين ساختار جمهوري اسلامي ايران، دوباره سينماگران صدمه ميبينند. خاطره تلخ لغو يكطرفه قرارداد فيلم اينجانب و چند پروژه ديگر كه با بنياد سينمايي فارابي بسته شده بود و در ابتداي دولت سيزدهم فسخ شد، گواهي بر اين حقيقت تلخ است.
با حسرت به ياد داريم چه بزرگهنرمندان و نخبگاني كه در تغييرات ساختاري پس از تحولات سال ۱۳۵۷ ناگزير به ترك وطن شدند و در آن سوي مرزها چشمبهراه وطن ماندند! اندك كاوشي در تاريخ معاصر، حقيقتي تلخ را آشكار ميكند: روزي يا شبي، در يك مرامنامه نانوشته، جامعه هنري، مردم، انقلابيون و هر كس ديگري چشم بر اين گنجينه كه ثمره دههها تلاش و حمايتهاي ملي و مردمي بود، بستند تا اين عزيزان ناگزير به هجرتي طولاني و اجباري شوند.
افسوس من اين است كه با وجود اين تجربه تلخ در سالها گذشته و مرور مداومش توسط نخبگان معاصر، توام با حسرتي هميشگي از عدم امكان بازگشتشان، هنوز همان نگاه تكساحتي و خشمگين را بازتوليد ميكنيم. هنوز داعيهداران نخبگي در همان چارچوبهاي تكبعدي سياسي و اجتماعي گذشته گرفتارند و حتي شايد خطوط قرمزتري ترسيم ميكنند تا هنرمند و اثرش را در دوقطبي حكومتي و غيرحكومتي يا خودي و غيرخودي محدود كنند. عجيب اين است كه از داخل و خارج، جشنوارهها را هم به اين چالش فرا ميخوانيم؛ درست مانند روزهاي نخست انقلاب كه فيلمسازان را به «طاغوتي» و «انقلابي» يا مردم را به «ساواكي» و «حزباللهي» تقسيم ميكردند.
شوربختانه، برخي همميهنان و هنرمندان كه ناخواسته دچار انفصال فرهنگي شدهاند، در رفتاري تكرارشونده طي اين سالها، به نسلهاي مختلف سينماگران و آثارشان كه در ايران و در چارچوب محدوديتهاي داخلي خلق شدهاند، تاختهاند و بيرحمانه در دادگاههاي تكنفره تفتيش عقايد، زير پرچم دموكراسي مورد نظرشان، حكم صادر كردهاند. روزي در هفته فيلمهاي ايراني UCLA عليه فيلمهاي كيارستمي تابلوي «فيلمساز حكومتي» برافراشتند، روزي در جشنواره كن عليه اصغر فرهادي ايستادند و امروز نيز در برابر فيلمساز تازهنفسي كه در اين برزخ فرهنگي تنها ايدهاي را به تصوير بدل كرده تا در مسير باورها و روياهايش گام بردارد، حكم صادر ميكنند. افسوس كه ما با اين نگاه تكساحتي همچنان در چرخه پرتكرار تاريخي ميچرخيم و هرگز به سوي آينده پرواز نميكنيم.
دههها بعد، كسي به ياد نخواهد آورد چه فيلمي با چه مجوزي، در كدام جشنواره، در زمان كدام رييسجمهور يا وزير فرهنگ نمايش داده يا ساخته شد و به تاييد كدام منتقدان رسيد. تنها چيزي كه براي آيندگان ميماند، خود اثر هنري است؛ اثري عريان، فارغ از شرايط زماني، مكاني و سياسي، آغشته به رنجي زهرآگين كه با تندروي و نگاه تكبعدي بر هنرمند و اثرش روا داشتهايم. هولناك اين است كه اين لكه سياه بزرگ افترا براي هميشه در حافظه تاريخي و فرهنگي كشورمان خواهد ماند.
اي كاش دستكم مديران شايسته فرهنگي و سينمايي كنوني به تغييرات در الگوي زيستي، سياسي و اجتماعي موجود كه حتي بافتار اصلي گفتوگوهاي دولت مستقر را هم تشكيل ميدهند، بيشتر دقت ميكردند و راهي براي برونرفت از اين بافتار دوگانهسازي و مخرب پيدا ميكردند. گرچه باورم اين است كه براي كار «نو»، نياز به افراد و افكار «نو» است و با همان نمايندگان هميشگي صنفي، همان حرفهاي كهنه و سهمخواهيها، عملكردي تاثيرگذار شكل نميگيرد.
بيا تا گل برافشانيم و ميدر ساغر اندازيم
فلك را سقف بشكافيم و طرحي نو دراندازيم
نويسنده ،كارگردان و تهيهكننده