۲۸ سال از دوم خرداد ۱۳۷۶ گذشته است. در اين فاصله تحولات بسياري- چه در عرصه داخلي و چه عرصه خارجي- رخ داده است. خصوصا با روي كار آمدن دو دولت راستگرا- محموداحمدينژاد و سيد ابراهيم رييسي- كه وقايعي در خور تحقيق در آن ادوار رخ داد. احمدينژاد قصد بازگرداندن كشور به دوران پيشااصلاحات داشت و رييسي قصد بازگرداندن كشور به پيشابرجام. اما دستاوردهاي دولت خاتمي -اصلاحات- چه بود كه راستگراها را با آن اندازه خشم در ۸۴ پاي صندوق آورد؟
واقعيت اين است، دستاوردهاي پرشمار. مهمترين دستاورد دوم خرداد، باز شدن فضاي سياسي و انتشار روزنامههاي موسوم به «دوم خردادي» بود. كسي هم كه آن ايده را با جديت جلو برده بود، زندهياد احمدبورقاني بود. معاون مطبوعاتي وزير ارشاد-عطاءالله مهاجراني- كه بلافاصله به دهها متقاضي، مجوز نشر داده بود و خيلي زود دهها نشريه روي دكهها ظاهر شده بود. مهمترينها اما نشرياتي متعلق به گروههاي نزديك به خاتمي بودند. آنها از دوران وزارت ارشاد- دولتهاي ميرحسين موسوي و هاشميرفسنجاني- او را از نزديك ميشناختند. بعضا با او در كيهان همكاري كرده بودند يا اساسا مدتي در كسوت معاونت وزارت با او همكاري داشتند. او البته كه خود صاحب انديشه و قلم بود. كتابهايي نيز منتشر كرده بود و در دانشگاه تا همان اواخر- تا پيش از رياستجمهوري- تدريس كرده بود. فرصتي كه خود براي خود در جايگاه رياست كتابخانه ملي فراهم كرده بود، او را در سالهايي سخت درگير مطالعه كرده بود. حالا هم كه در كسوت جديد، ايدههايي را كه سالها در سر مرور كرده بود، با تيم خود به عرصه اجرايي كشور آورده بود. يكي از همان ايدهها، بها دادن به حوزه نشر -كتاب و نشريه- بود. امر مهمي كه بر عهده، احمدبورقاني گذاشته شده بود. البته كه بورقاني خود، از سالها پيش اين ايده را دنبال كرده بود و حالا گذر او به دولت خاتمي افتاده بود و اين فرصت براي تحقق آن ايده پيش روي او گذاشته شده بود. نشرياتي كه تا پيش از دولت خاتمي ناچار به رجوع مكرر براي كسب اجازه انتشار براي هر شماره بودند، حالا ميتوانستند، با خيال آسوده، بدون نگراني منتشر شوند. تا پيش از آن نشرياتي همچون آدينه و دنياي سخن، بايد نسخه اوزاليد هر شماره را به وزارت ارشاد ميفرستادند تا پس از بررسي و تأييدِ يك به يك صفحات كه ممهور به مُهر ميشدند، اجازه نشر دريافت ميكردند. ضمن اينكه وضعيت وخيم دوران وزارت ميرسليم هم ديگر قابل بازگشت نبود. دوراني كه در آن ماهها كتابها در انتظار مجوز ميماندند و سپس با انبوهي مميزي به ناشر بازگردانده ميشدند و ايبسا كتابهايي كه پيشتر بارها تجديد چاپ شده بودند و اما حالا بايد در بررسي مجدد سانسور ميشدند! هر چه بود حداقل «بازار نشر» حالا از زير فشار خارج شده بود.
اما اين تنها مطبوعات نبود كه نفس راحت كشيده بود. تئاتر، سينما، موسيقي و تجسمي هم شروع به نفس كشيدن كرده بود. دهها تئاتر كه بر سر صحنه آورده شده بود و دهها فيلم كه به پرده سينما راه يافته بود. اوضاع به كلي عوض شده بود. آنچه كه تا ديروز، ممنوع اعلام شده بود، حالا به يكباره با فضاي باز، آزاد شده بود. مثل حمل «آلات و ادوات موسيقي» كه تا سالها جرم تلقي ميشد، حالا آزاد شده بود. گالريها هم رونق گرفته بود. همانطور كه بازار كنسرت هم داغ شده بود. اما هر چه اين فضا بيشتر پاييده بود، خشم اصولگرايان افراطي را بيشتر برانگيخته بود. همانها كه تا پيش از اصلاحات، با دست باز به تجمعات يورش ميبردند و سخنرانيها را برهم ميزدند و از دگرانديشان، زهر چشم ميگرفتند. حالا با رونق گرفتن آزاديها، احساس خطر ميكردند و صدايشان درآمده بود. هرچند هياهويشان در ميان صداي نسل پر شوري كه به صحنه آمده بود، اينك گم شده بود.
اما دوم خرداد، همهاش اين نبود. توسعه سياسي مهمترين وعدهاي بود كه خاتمي درصدد تحققش برآمده بود. همان ايدهاي كه در مناظرههاي انتخاباتي صريحا به آن اشاره كرده بود. اما مگر خاتمي با برنامه و دست پر به صحنه آمده بود؟ حقيقت اين است كه او حتي انتخاب نخست گروههاي چپ حامي خود نبود. انتخاب نخست آنها، مهندس ميرحسين موسوي بود. كسي كه پس از آن استعفاي جنجالي و برخورد عتاب آلود آيتالله خميني، اشتياقش را به امور اجرايي از دست داده بود و پس از تحولاتي كه در بهار و تابستان ۶۸ رخ داده بود او نيز براي هميشه از امور سياسي كناره گرفته بود. او دعوت گروههاي چپ، خصوصا مجمع روحانيون مبارز به رهبري مهدي كروبي را نپذيرفته بود. پس از آن بود كه خاتمي به عنوان گزينه بعدي مطرح شده بود. ۱۳ بهمن ۱۳۷۵، روزي است كه سيد محمدخاتمي به عنوان كانديداي قطعي گروههاي چپ معرفي شده بود. از آن روز تا سوم خرداد ۷۶ فقط چهار ماه براي تدارك برنامه فاصله بود. فرصتي تنگ كه البته چندان به كار برنامهريزي كلان نيامده بود.
مساله اما احتمال اندك برگزيده شدن او بود. حريف قدرتمند او، همه نهادهاي قدرتمند را پشت سر خود داشت. آنها با همه امكانات براي حمايت از ناطق نوري به صحنه آمده بودند تا او را بر صندلي رياستجمهوري بنشانند. جالب اينكه خود خاتمي هم به تصور «عدم پيروزي» پا به آن كارزار گذاشته بود. او همچون همه همفكرانش باور نداشت كه پيروز آن رقابت خواهد شد. آن رقابت در همه ابعاد نابرابر بود. هيچ يك از امكانات جناح رقيب را جناح خاتمي در اختيار نداشت. همين ناباوري به پيروزي، پيروزي خاتمي را دوصد چندان شيرين ميكرد. چون هرچه به روز انتخابات نزديك ميشد حمايت اقشار مختلف هم از او بيشتر ميشد. آنچه اين حمايت را از كانديداي رقيب متمايز ميكرد، حمايت پرشور هنرمندان، خصوصا اعضاي خانه سينما بود كه حمايت اقشار جوان را پشت سر خاتمي آورده بود. حمايت تشكلهاي دانشگاهي هم بود كه اقشار تحصيلكرده را به حمايت از خاتمي ترغيب كرده بود. نويسندگان، روشنفكران و بسياري ديگر كه سالها از سياستِ درهاي بسته آسيب ديده بودند به خاتمي اقبال نشان دادند و از او حمايت كردند. در نقطه مقابل اما گروههاي اندكي از سينماگران از كانديداي رقيب حمايت كردند. افرادي همچون داريوش ارجمند، جهانگير الماسي، حبيبالله كاسهساز، فرجالله سلحشور و سينماگراني از اين دست. رقابت در سطح جامعه به گونهاي متفاوت از سطح اركان دولتي پيش ميرفت. آن سال، آخرين سال رياستجمهوري اكبر هاشميرفسنجاني بود و آن ماهها، آخرين ماههاي صدارت او بر آن مسند. دوراني كه همه تصور ميكردند با اقتدار كامل او، شاهد تحولات شگفت در عرصههاي مختلف خواهند بود، چندان شگفت و غير منتظره، پيش نرفته بود و در عرصه سياسي كارنامه قابل قبولي به دست نياورده بود. خصوصا در مواجهه با تشكلهاي سياسي باسابقه، نظير نهضت ملي آزادي -مهندس مهدي بازرگان و ياران- كه با آنها بسيار سختگيرانه رفتار شده بود و عليه آنها پروندههايي هم تشكيل شده بود. در همان دوران است كه پس از انتشار بيانيهاي، ۲۳ نفر از چهرههاي ملي- مذهبي دستگير و به زندان برده ميشوند. از جمله مهندس مهدي سحابي كه با او به شكل بدی رفتار ميشود. او در كتاب خاطراتش- نيم قرن خاطره و تجربه- مينويسد: «دستگيري ما در غروب روز ۲۳ خرداد سال ۶۹ در منزلمان در خيابان دولت، خيابان شهيد اخلاقي اتفاق افتاد. من براي خريد نان بيرون رفته بودم و هنگام بازگشت، آقايان دم در خانه ايستاده بودند. آنان چند ساعت در خانه ما به ويژه اتاق كار من جستوجو كردند و به اندازه چهار گوني مدارك سياسي و غير سياسي، مقالات، كارهاي تحقيقي كه براي سخنرانيها انجام داده بودم و بسياري از اوراق مربوط به سازمان برنامه را با خود بردند....برخورد آقايان در منزل ما محترمانه بود.ولي وقتي وارد زندان شديم، رفتار آنان تغيير كرد. در زندان به غير از زماني كه در سلول خود بودم، چشمبند بر چشم داشتم. در بازجويي چند نفري دورهام ميكردند و سوالاتي را پشت سر هم ميپرسيدند و اطلاعات نادرستي را به من ميدادند و هفتهها و ماهها فضايي آكنده از توهم و بيخبري از جهان بيرون در آنجا حاكم بود. حتي چندبار احساس ميكردم كه مهندس بازرگان و مهندس معينفر را در زندان و از زير چشمبند ديدم، در حالي كه آنان دستگير نشده بودند...چندين بار به سراغم آمدند و با چشمان بسته مرا به اتاقي بردند كه آقايان دور تا دور آن نشسته بودند.
بعدها كه در سال ۷۹ به مدت كوتاهي در بند ۳ زندان اوين زنداني بودم، در آنجا تعداد ديگري زنداني حضور داشتند از جمله كاظمي، عاليخاني و يكي- دو نفر از كساني كه در رابطه با قتلهاي زنجيرهاي دستگير شده بودند. در ميان آنها كاظمي گاهي با من صحبت ميكرد. او يادآوري نمود كه در آن بازجوييهاي سال ۶۹ وي نيز در آن اتاق حضور داشته است.»
در همان ايام گروهي از نمايندگان ادوار مجلس به ديدار رييسجمهور هاشميرفسنجاني ميروند تا براي آزادي عزتالله سحابي پا در مياني كنند. اما رييسجمهور در پاسخ ميگويد: «روياش زياد شده بود»! اين همان حرفي است كه در خاطرات ابراهيم اصغرزاده هم آمده است. او در مصاحبه تصويري با حسين دهباشي به تصريح ميگويد كه آقاي رفسنجاني صريحا همان حرف را بر زبان آورده است. البته كه از روحيات آن روزهاي هاشميرفسنجاني بعيد نبود. اما مهمتر دستاوردي بود كه از او بر جا مانده بود. دورهاي كه به نام «سازندگي» هشت سال سپري شده بود. حالا آن دوران در انتهاي راه به يك انتخابات سرنوشتساز رسيده بود. آيا قرار بود از درون آن انتخابات فردي با ويژگيهاي يك راستگراي محافظهكار به نام ناطق نوري بيرون بيايد يا فردي با ويژگيهاي يك چپگراي تحولخواه به نام سيدمحمدخاتمي؟ همه ناظران ناطق نوري را برنده قطعي آن رقابت پيشبيني ميكردند. شانس خاتمي در حد يك رقيب بازنده قابل احترام بود. رقيبي با «پرنسيب» كه قصد داشت در همان مدت زمان كوتاه، بسياري از باورها را تغيير دهد. اما جالب اينكه باورها تغيير كرد. او ناباورانه برنده آن رقابت شد. صحنه تغيير كرد. زلزله سياسي رخ داده بود. اركان قدرت بهشدت تكان خورده بود و حالا ورق به شكلي ناباورانه به سود چپگرايان برگشته بود. آنها نزديك به يك دهه از عرصه قدرت كنار گذاشته شده بودند، حالا اما با پرچمي تازه و با شمايلي تازه به صحنه بازگشته بودند. روي پرچمشان عبارت «اصلاحات» را نوشته بودند. همراه با شعارهاي تازهاي كه براي بسياري از رأيدهندگان هم تازگي داشت. بحث «جامعه مدني» داغ شده بود و تشكلهاي دانشجويي رونق گرفته بود و شور و نشاط به جامعه بازگشته بود. هيچگاه جامعه تا آن روز- پس از تجربه خوش روزهاي نخست پس از پيروزي انقلاب- آنقدر نشاط و شادابي به خود نديده بود. حالا آن نشاط به شكل جدي به جامعه بازگشته بود. اما آن نشاط چندان دير نپاييد كه مورد هجوم افكار تنگنظرانه گروههاي تندرو و جزمانديش قرار گرفت. تجمعات دانشجويي بر هم زده شد. سخنرانيها، دچار اختلال شد و بساط بسياري از مطبوعات موسوم به دوم خردادي در يك اقدام عجيب، به يكباره برچيده شد! اما آنچه تحولات دوم خرداد را تحت تأثير قرار داد، سه رخداد عمده بود: واقعه كوي دانشگاه تهران، قتلهاي زنجيرهاي و كنفرانس برلين.
اين سه رخداد، هر چند در ظاهر همان روزها مديريت و جمع شدند اما هرگز در افكار عمومي به شكلي روشن حل نشدند. موضوعاتي بحث برانگيز و دامنهدار كه تا سه دهه بعد هم همچنان بحثهايي را دامن زدند. خاتمي در جايي گفته بود: «دولت او را هر ۹ روز يكبار با يك بحران روبرو ميكنند!» لابد قصدشان به بنبست كشاندن دولت او بود. تا جايي كه ديگر خود اذعان به شكست كند و دست از تلاش بكشد. خب دست از تلاش برنداشت. ماند، تا هشت سالش تمام شد. بعدها هم كه معلوم شد موفقترين دولت در همه ادوار دولتهاي جمهوري اسلامي در عرصه اقتصادي هم بوده است. او توانسته بود با مهار تورم، نرخ آن را به ۱۱ درصد برساند. ارز را تك نرخي كند و جلوي رشد نقدينگي را بگيرد. او توانسته بود يكي از درخشانترين ادوار حكمراني را رقم بزند، عليرغم اينكه هيچگاه اختيارات كافي نداشت و تسلطي بر نهادهاي فراقانوني نداشت .در زمان او بود كه ايده «گفتوگوي تمدنها» در مجمع عمومي سازمان ملل مطرح شد؛ ايدهاي كه با استقبال گسترده سران جهان هم روبرو شد. در همان دوره است كه تنشزدايي با غرب در دستور كار قرار گرفت و گفتوگوها براي عاديسازي روابط آغاز شد. در دوران او است كه طبقه متوسط جان گرفت. فقر كاهش يافت و ثروت ملي افزوده شد. آن هم در شرايطي كه در بازهاي از زمان، نفت به بشكهاي ۹ دلار رسيده بود. در مقايسه با دوران احمدينژاد كه قيمت نفت به بيش از صد دلار در هر بشكه ميرسد و خزانه از دلارهاي نفتي پر ميشود اما در پايان هشت ساله معجزه هزاره سوم، هشتصد ميليارد دلار ناپديد ميشود!
اما چرا جناح راست، خصوصا شاخه تندروي جناح راست قصد داشت همه دستاوردهاي دولت اصلاحات را بياعتبار و براي بسياري امور، مجددا ريلگذاري كند؟ آنها با روي كار آوردن محمود احمدينژاد در پي چه بودند؟ آيا دوم خرداد بايد راه ديگري در پيش ميگرفت تا سرنوشتي غير از آني كه در انتظارش بود پيدا ميكرد؟ چرا پس از آن همه موفقيت، كانديداي حزب مشاركت در انتخابات ۱۳۸۴ به پيروزي نرسيد؟ آيا مشكل در معرفي كانديداي مطلوب بود؟ -يعني دكترمصطفي معين-؟ يا در ترديدي كه حالا پس از هشت سال ايجاد شده بود؟ چرا اصلاحطلبان در شوراي اول شهر دچار تشتت شدند و در نهايت در انتخابات شوراي دوم شهر شكست خوردند؟ آيا اصلاحطلبان كسي را در قد و قواره خاتمي- با آن درجه از مقبوليت اجتماعي- نداشتند؟ يا اينكه جبهه اصلاحات كلا نياز به يك بازنگري در آرای خود داشت؟
جوادكاشي در يادداشت تازهاي نوشته است: «تنور ذهنيت جمعي ما در دوران مدرن، با خاطره گذشتهها و اسطورههاي تاريخي گرم ميشد. دوم خرداد يك وقفه بود. چندي پاييد اما عقب رانده شد. امروز اسطورهپردازان تازهاي به ميدان آمدهاند. سخت ميكوشند آن تنور خاموش را روشن كنند. توفيق چنداني ندارند، مگر آنكه خودشيفتگيهاي پيشين را رها كنند و از بستر دگرخواهي از نو برويند.دوم خرداد در تقابل با فضاي ايدئولوژيك انقلابي، ميخواست امكاني براي دفاع از حريم فردي ايجاد كند. جامعه مدني را تئوريزه كند و به امكانهاي دموكراسي در قلمرو حيات سياسي ايرانيان بينديشد.اين همه ميسر نبود مگر آنكه شناسنامه همه هويتها و هويتگراييهاي بنيادگرا را باطل كند. از دين هويتانديش گرفته تا سياست هويتگرا. متفكراني كه براي جنبش دوم خرداد پشتوانه نظري ساختند، به گذشته يا آينده بيتوجه بودند. «حال» نقطه كانوني آنها بود. اصولا با هر معنا و مفهوم گرم، بينسبت بودند. همه داستانها و روايتهاي اسطورهاي در پرتو نگاه آزمونپرداز آنان سرد و بيروح ميشد...دوم خرداد ناتوان از خلق قدرت جمعي بود. حداكثر توانش بسيج براي شركت در انتخابات بود. هر چه فرصت انتخابات آزاد در ايران محدودتر شد، بازار دوم خرداديها هم كساد و كسادتر شد. آنها هيچ مخيله جمعي گرمي نميساختند پس در روزگار عسرت سياست مدني، از هم گسيخته شدند و همهچيز كمرنگ و كمرنگتر شد...دوم خرداد قلمرو بيسقف را وعده ميداد اما يك وقفه كوتاهمدت بود. امروز دوباره مقدمات تنورهاي تازه تمهيد ميشود. كساني انگشتهاي اشاره را به سمت ايران باستان نشانه رفتهاند. تلاش ميكنند ذهنيت جمعي را دوباره گرم و آتشين كنند. همه جا سخن از كوروش و شاهنامه و فرهنگ و اخلاق اصيل ايراني است. اما توفيقي ندارند. گويي هيزم اسطورههاي قديم خيسند و قدرت خلق گرماي جمعي ندارند.دوم خرداد نتوانست تكاپوي فردي براي استقلال از تعلقات ايدئولوژيك را به سمت يك فرديت دگرخواه هدايت كند. به همين جهت، همزمان با حوزه سياست در عرصه فرهنگي نزول كرد. راه اصيل خروج از اجتماع اتميزه شده جامعه ايراني، بسط ميل به دگرخواهي است. دگرخواهي نه تنها فرديتها را در يك هويت همبسته تخمير نميكند، بلكه با پذيرش ديگري، به قوت بخشي آن مدد ميرسانند. دگرخواهي دشمن هويتهاي خودشيفته قديم است. اما در همان حال ميتواند امكاني براي احياي دوباره اسلاميت و ايرانيت فراهم كند. آن اسلاميت و آن ايرانيت با آنچه امروز ميشناسيم بيگانه است.»