نگاهي به كتاب «لذتهاي ناممنوع» اثر آدام فيليپس
سفري در مرز ميان تمايل اخلاق و آزادي
پريا حيدري
در جهاني كه از كودكي تا بزرگسالي با زنجيرهاي از بايدها و نبايدها شكل گرفتهايم، چه جايگاهي براي لذتهايي باقي ميماند كه ممنوع نيستند، اما ناديده گرفته ميشوند؟ «لذتهاي ناممنوع» نوشته آدام فيليپس (ترجمه فارسي: نصراله مرادياني، نشر بيدگل)، روانكاو و نويسنده برجسته بريتانيايي، تلاشي است براي كاوش در مرزهاي ناشناخته اين نوع لذتها؛ آنهايي كه به سبب عدم جذابيت تابوگونه، هرگز آنچنانكه بايد، به آنها انديشيده نشده است. آدام فيليپس كه سابقه روانكاوي و نگارش بيش از بيست كتاب را در كارنامه دارد و هفت اثر او تاكنون به فارسي شده، در «لذتهاي ناممنوع» نيز به سياق هميشگي خود، بيشتر به طرح پرسش ميپردازد تا پاسخگويي. سبك او آزاد، پرسهزن و گاه مبهم است. گويي نويسنده در حال گفتوگويي بيانتها با خود و با متوني است كه از ادبيات، فلسفه و روانكاوي وام ميگيرد؛ بدون آنكه بخواهد ما را به مقصدي مشخص برساند.
در قلب اين كتاب، ايدهاي نسبتا ساده قرار دارد: بسياري از لذتهاي ما در پيوندي ناگسستني با مفهوم ممنوعيت تعريف ميشوند؛ آنچه «نبايد» انجام دهيم، اغلب همان چيزي است كه در خفا مشتاقانه به دنبالش هستيم. اما اگر اين لذتهاي ممنوع را كنار بگذاريم، چه چيزهايي باقي ميمانند؟ و آيا ميتوان از ميان لذتهايي كه از سوي جامعه، خانواده يا اخلاق تحريم نشدهاند، معنا و شور زندگي را جستوجو كرد؟
فيليپس ما را به تاملي تازه درباره مفاهيمي چون اطاعت، خودانتقادي و حتي قهوه صبحگاهي فراميخواند و اينها را نمونههايي از لذتهاي ناممنوع ميداند. از نظر او، همانطور كه هنجارها و تابوها ميل را جهت ميدهند، حذف آنها نيز ممكن است تجربه لذت را به شكلي متفاوت بازتعريف كند. اما با وجود جذابيت اين پيشفرضها، فيليپس هيچگاه وارد مصاديق ملموس نميشود؛ او بيشتر يك جستوجوگر فلسفي است تا يك معلم اخلاق يا تحليلگر رفتاري. يكي از نقدهايي كه به درستي بر كتاب وارد شده، عدم شفافيت در مفاهيم كليدي آن است. واژههايي چون «لذت»، «ممنوعيت» و حتي «آزادي» در متن حضور دارند، اما كمتر تعريف ميشوند. فيليپس از توضيح گريزان است، شايد از آن رو كه وضوح را نوعي سلطه معنايي ميداند؛ اما اين ابهام، بهويژه براي مخاطب عام، ممكن است به نااميدي بينجامد.
از حيث ساختار نيز فصلها بيشتر يادداشتهايي مستقل هستند تا بخشهايي از يك كل منسجم. نويسنده با شور وافر سراغ متفكراني چون فرويد، نيچه، اسكار وايلد و حتي تحليلهايي بر آثار شكسپير و سروانتس ميرود، اما اين ارجاعات نيز بيشتر جنبه تاملآفرين دارند تا تبييني. مثلا فيليپس با نگاهي فرويدي، اعتياد را نتيجه «تلاش مداوم براي بقا در برابر مادري ستمگر» ميداند، اما اين گزاره را عامدانه و آگاهانه نه توضيح ميدهد و نه مستند ميكند.
از منظر روانكاوي، «لذتهاي ناممنوع» در امتداد پروژه فكري فيليپس قرار دارد: او نهتنها به دنبال درمان روان نيست، بلكه حتي روانكاوي را بيشتر همچون شعر ميبيند تا علم؛ چيزي كه نبايد آن را به درست و نادرست فروكاست، بلكه بايد ديد آيا ما را «تكان ميدهد» يا نه. اين نگرش شاعرانه به روان، هم نقطه قوت سبك فيليپس است و هم گاه آزاردهنده؛ زيرا خواننده را در گردابي از پرسشهاي بلاغي و جملههاي درخشان، اما بيسرانجام رها ميكند؛ رهايشي زيبا در پسامدرنيسمِ جهاني پرتعليق.
منتقدي در نشريهاي كتاب را «چالشبرانگيز و متراكم» خوانده است و اين تعبير به خوبي حالوهواي آن را منعكس ميكند. جاي ديگري از كتاب، فيليپس درباره ماهيت فرمانبرداري ميپرسد: «وقتي مطيع هستيم، چه كسي هستيم؟ و چه ميكنيم با خودمان؟» اين نوع پرسشگري مداوم، اگرچه به شكل فكري جذاب است، اما در غياب پاسخ، گاه به صورت فرسايشي درميآيد.
با اين حال، ويژگياي كه فيليپس را از بسياري نويسندگان حوزه روانكاوي متمايز ميكند، زبان ادبي و سبك دعوتكننده او است. او از زبان رسمي و تكنيكي روانكاوي فاصله ميگيرد و به نثر خود بُعدي زيباييشناسانه ميدهد. نوشتار او گاه شبيه جملات فلسفي نيچه است، گاه طنز خاموشِ اسكار وايلد را به ياد ميآورد و گاه به گفتوگوي دروني يك رواندرمانگر با خويشتن بدل ميشود و همين بر جذابيتهاي كتاب ميافزايد. كتاب با مقالهاي درباره بدبيني فلسفي پايان مييابد؛ اين ايده كه شايد اصلا بهتر بود هرگز به دنيا نميآمديم. اما فيليپس، به جاي اتخاذ موضعي قاطع، بار ديگر به ابهام پناه ميبرد: نه موافق، نه مخالف؛ بلكه منتقد كساني كه توان درك چندگانگي ديدگاهها را ندارند. براي او، انسان كسي است كه ميان گزينههاي متضاد سرگردان است و همين سرگرداني، بخشي از لذتهاي ناممنوع ماست. در نهايت، «لذتهاي ناممنوع» كتابي است براي خوانندگاني كه از وضوح ميگريزند و از پرسش لذت ميبرند. اگر دنبال راهحل، فرمول يا حتي چارچوبي براي درك بهتر خود هستيد، شايد اين كتاب شما را به جاي پاسخ، با سردرگمي مواجه كند. اما اگر به تامل، پرسهزني فكري و بازي با مفاهيم علاقهمنديد، آدام فيليپس همراهي انديشمند و جذاب خواهد بود. اين كتاب در ذات خود دعوتي است به بازانديشي در معنا و منشا لذت؛ دعوتي كه نه با فرياد، بلكه با نجوا مطرح ميشود. فيليپس بيش از آنكه معلم باشد، شاعري است در لباس روانكاو؛ شاعري كه ما را به جهان نامريي «لذتهاي ناممنوع» ميبرد تا بپرسيم: شايد مهمتر از آنچه نميتوانيم داشته باشيم، آن چيزي باشد كه هميشه در دسترسمان بوده و آن را نديدهايم.
فارغالتحصيل جامعهشناسي