• 1404 شنبه 7 تير
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6079 -
  • 1404 شنبه 7 تير

صداي بلند جنگ

نيره خادمي

احساس مي‌كنم هزار تكه شده‌‌ام و با هر انفجاري كه در اين دوازده، سيزده روز در ايران آوار شد، يكي از تكه‌هايم به گوشه‌اي پرتاب ‌شد. هر صدايي كه در آسمان و زمين منتشر شد، انگار خون من را به سقف خانه‌مان ‌پاشيدند. نمي‌دانم چطور بايد بگويم كه ايران را دوست دارم، ايران قلب من است، پدر و مادر و خواهر و برادر نداشته‌ام. ايران را دوست دارم با تمام جراحتي كه در قلبم احساس مي‌كنم و تهران، اين شهر شلوغ، شهري كه در آن به دنيا آمدم، در كوچه‌هايش بازي كردم، درس خواندم و حال در گوشه‌اي از آن كار مي‌كنم؛ تهران را طور ديگري دوست دارم حتي با همين سازه‌هاي ناموزون و ترافيك و شلوغي. در روزهايي هم كه براي حفظ جان، قرار بر ترك تهران شد آن را ترك نكردم. نه اینکه خیلی شجاع باشم اما نمي‌خواستم تركش كنم، يعني نمي‌توانستم، يك چيزي جلوي من را مي‌گرفت و من دوست داشتم تا جايي كه جا دارد با تهران بمانم. در تهران ماندم، شهر من خلوت شد و بعد كه تهران خلوت بدون ترافيك را ديدم، بغض كردم.  بغضم بارها تركيد براي رنج اين خاك كه در طول اين سال‌ها، سنگين و سنگين‌تر شده است. آه ‌اي رنج! آيا تو از ميراث پدران ما دست مي‌كشي؟ ‌اي صبح‌‌هاي جمعه، آرام باشيد، شب‌هاي شنبه و يكشنبه و تمام روزهاي هفته. تهران خالي شده بود، حالا اما بعضي از همسايه‌ها برگشته‌اند، يكي‌شان چند روز پيش مي‌گفت: «مگر جنگ يكي، دو روز است؟ تا ابد كه نمي‌توانستم در شهر ديگري بمانم. زندگي‌ام اينجاست.» راستش را بخواهيد زندگي من هم اينجاست و تمام فكرم اين روزها ايران است. مي‌دانيد من طي اين سال‌ها، روزهاي زيادي داشتم كه از غم و عصبانيت قلبم آتش گرفته است و روزهاي زيادي را به ياد مي‌آورم كه مستاصل بودم و گريه كردم. پلاسكو، اما تا ابد مي‌توانست چشم‌هاي من را خونبار نگاه دارد، بعد سانچي، زلزله كرمانشاه، سيل‌هاي فرورديني، آبان ۹۸، متروپل، تمام اتفاقات تلخ دي ماه همان سال، كرونا، تمام تلخي‌هاي سال ۱۴۰۱ به بعد و ماجراهاي ديگري كه شما بهتر از من مي‌دانيد چقدر كام همه ما را تلخ كرد. اين اواخر از همه‌ چيز بيزار شده بودم، يادم نمي‌رود تا همين يك‌سال پيش آن همه ناسازگاري با زنان را، پياده يك جور و سواره هم جور ديگر. ماشين‌هايي كه با چند پيامك توقيف مي‌شدند و تو نمي‌دانستي بايد به چه كسي پناه ببري. خوب به ياد دارم آن زن بي‌پناهي را كه در ميدان صادقيه فرياد مي‌زد و من جملاتش را هيچ‌گاه فراموش نمي‌كنم و يادم نمي‌رود دختري كه از شدت نگراني مي‌لرزيد. ترسناك بود، اينكه وقتي در ماشين خود نشسته بودي، يك نفر مي‌توانست جلويت را بگيرد و پلاك خودرو را چك كند كه اگر توقيفي براي حجاب داشت، مانند سارقان با تو برخورد شود و از وسيله شخصي خودت كه سال‌ها براي خريدنش جان كنده‌اي، پياده‌ات كند. فرقي نمي‌كرد كه راننده اسنپ بودي كه ماشين را براي مراسم عروسي‌ات گل زده‌اي يا زن تنهايي كه همراه دختر كوچكت به خريد مي‌روي، پياده‌ات مي‌كردند بعد ماشين را با جرثقيل مي‌بردند توي يك پاركينگ شايد در ناكجاآباد. استيصال خيلي‌ها را ديدم، مثلا دختري كه كسب و كار مجازي‌اش فقط به خاطر چند عكس، معطل مانده بود، حساب‌هايش را بسته بودند و برايش پرونده تشكيل شده بود. بماند، بقيه‌اش را همه مي‌دانيم، تكرار مكررات است. خواستم بگويم خيلي بغض داشتم از آن روزها و روزهاي ديگري كه شايد حالا و اينجا جاي نوشتن از آن نباشد. خواستم بگويم خيلي بغض داشتم و خيلي وقت‌ها از آتش خشم در درون خودم مي‌سوختم. خواستم تاكيد كنم، آن روزهاي تلخ و خشم زيادي كه در من انبار شده بود اما حالا و فعلا تمام آن همه خشم و اشك‌هايي كه مي‌توانست چشم‌هايم را تا ابد چشمه خون كند و قلبم را آتش بزند زير گرد و خاكي كه جنگ و حملات موشكي روي سر وطن و مردم ايران من ريخته است، گم شده و فقط نام ايران براي من مانده است تا بعد كه روزگار بخت تغيير و صلح درون را هم باز كند. در چند روز گذشته اما صداي جنگ اينجا بلند بود، تاسيسات ما را بمباران كردند و خون زنان و كودكان و مردان بي‌گناه ما ريخته شد. به خاك ما تجاوز كردند و حتي به بيمارستان‌ و دانشگاه هم رحم نكردند. بله صداي جنگ اينجا بلند بود و هميشه بلند است و ايران براي من يعني تك‌تك آدم‌هايش، تمام شهرها، ساختمان‌ها و تمام ميراث و حال و هوايش كه ‌اي كاش زودتر  بخندند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون