روايت سيوهفتم: ناصرالدينشاه، زندگي و سياست
مرتضي ميرحسيني
سالي چند بار ازدواج ميكرد. هزينههاي دربار و حرمسرايش به خزانه تحميل ميشدند و هميشه بخش زيادي از درآمدهاي ناچيز و ناكافي حكومت را ميبلعيدند. مستوفي مينويسد: «ناصرالدينشاه براي ساخت حرمسرايي كه در آن براي همه زنانش جاي كافي وجود داشته باشد، امر داد تمام عمارات كهنه كاخ گلستان را بكوبند و در دور اين مكان پرعرض و طول، حياطهاي تقريبا متحدالشكلي براي خانمهاي حرمخانه بسازند و از تمام اين حياطها به محوطهاي كه در وسط باقي ميماند در باز كنند و در سمت جنوب اين محوطه دوم، نزديك به ديوار تالار موزه و باغ گلستان، عمارتي براي خوابگاه شاه بنا نمايند كه اين عمارت مسكن شاه و حياطهاي اطراف، منزل زنهاي او باشد.» هر چند همان زمان و بعدها، قصههايي از علاقهاش به تجدد و پيشرفت كشور و تمدن جديد جعل كردند، اما بند بند وجودش در سنت استبدادي شكل گرفته بود. نه ميخواست و نه ميتوانست تغييري در فكر و باورش
ايجاد كند.
اساسا حكومت را جز در اعمال قدرت خودسرانه -تا جايي كه برايش ممكن ميشد - و لذت بردن از امتيازات آن نميفهميد و با هر آنچه در چارچوب سنت استبدادي جاي نميگرفت عميقا دشمن بود. به عقبماندهترين شكل ممكن، كشور را اداره ميكرد. «زماني كه براي رسيدگي به امور كشور به اتاق كار خودش ميرفت اگر كاغذخوان حضور را كه اكثر يكي از نيمهرجال دربار بود، احضار ميكرد، تكليف سايرين معلوم بود. هيچ كس نبايد نطلبيده وارد اتاق شود. روي صندلي جلوس ميكرد، كاغذخوان حضور روبهرو بر زمين مينشست، دستمال كاغذش را باز ميكرد و خلاصه مطالب عريضههاي متفرقه و گزارش وزرا را با يك نظر به صفحه كاغذ به عرض رسانده، عين عريضه را تقديم ميداشت. شاه گاهي با دستخط خود چند كلمه در صدر عريضه جواب مينوشت يا جواب را تقرير ميكرد و كاغذخوان حضور مينوشت و شاه ذيل آن را صحه ميگذاشت... شاه در ضمن كاغذخواني، يكي، دو، سه قليان هم ميكشيد و قهوه هم ميخورد. اگر كاغذ تازهاي رسيده بود، به وسيله پيشخدمت حامل قليان، به كاغذخوان حضور ميرسيد. در ضمن كاغذخواني ممكن بود شاه حاجت به توضيحي داشته باشد و احتياج به سوالي از يكي از درباريان پيدا كند، او را احضار و از آنچه بايد مذاكره ميكرد و سپس تصميم ميگرفت و دستخط مينمود.» چه آن زمان كه در تهران بود و چه در سفرهايش، بيشتر وقتش در شبانهروز به خوردن و تفريح و بازي با زنانش - كه هيچ وقت كمتر از چند ده نفر نبودند - ميگذشت. «شاه سر سفره ميآمد، از آبدارخانه هم دو، سه قسم كباب ميآوردند تا ممكن بود سفره شاه از تنگ بلور آب اناري كه ترشي بر آن غلبه داشت، خالي نبود. شاه عادت داشت آب انار را با نمك و گلپر
ساييده بخورد.
پلو را هم بسيار پرادويه ميخورد. در سر سفره با پيشخدمتها و رجال درباري كه حاضر بودند، صحبت ميداشت و گاهي هم براي او روزنامه خارجه ميخواندند و اين كار را گاهي دكتر طولوزان و اكثر اعتمادالسلطنه انجام ميدادند. ناهارش كه تمام ميشد، امر ميداد يكي، دو، سه ظرف از ميوهها و شيرينيها و آجيلها و گاهي تنگ آب انار را با نمك و گلپر از سر سفره برميداشتند و در روي ميزي ميگذاشتند كه در فاصله بين ناهار و عصرانه، خوردني به دسترس خود داشته باشد. ناصرالدينشاه بسيار اكول (شكمو و پُرخور) بود و پند عبيد زاكان را به كار بسته تا ميتوانست آلت جاييدن و... را بيكار نميگذاشت (جاييدن: جويدن) . روزي در حضور او از تداخل صحبت شده و بعضي ضعيفالمعدهها از مضار آن چيزهايي ميگفتند.
شاه به دكتر طولوزان گفت: حكيم! ما هم تداخل ميكنيم؟ دكتر عرض كرد: خير قربان! اعليحضرت متصل ميخورند. واقعا درست گفته بود، چون ناصرالدينشاه جز در مواقعي كه كار ميكرد يا راه ميرفت كه در آن موقع قليان و قهوه و چاي جاي خوراكيهاي ديگر را ميگرفت، متصل ميخورد. بعضيها را ديدهايم كه در يك قسمت از زندگاني خود اين عادت را دارند و همين كه قدري پا به سن گذاشتند از راه اجبار و با كمال افسوس اين كار را واميگذارند. ولي ساختمان و طرز زندگاني اين شاه طوري بود كه تا دم مرگش مثل ايام جواني در خوردن افراط ميكرد.» نكته اينجاست كه زندگي شخصياش، اصلا شخصي نبود. او رييس حكومت و شاه كشور، در حكومتي استبدادي بود، در نهايت همه تصميمها را خودش ميگرفت يا تاييدشان ميكرد و باورها و عادتهايش بر تصميمها و رويكردهاي حكومت تاثير ميگذاشت. اين تاثير، گاهي كم و گاهي زياد بود، اما هميشه وجود داشت. حكومت كهنه و ناكارآمد قاجار به رياست مردي مثل او و نيز فشار همزمان و فزاينده دولتهاي روسيه و انگليس، دورهاي طولاني از انحطاط و تباهي را براي ايران رقم زدند.
تمام شكستهاي نظامي و سياسي، تمام معاهدات بدي كه يكي پس از ديگري امضا شدند، تمام كسريها و بدهيهايي كه سال به سال روي هم آمدند، همه جلوههاي گوناگون اين تباهي و انحطاط بودند.