يادداشتي بر «جواني بدون جواني» رمان ميرچا الياده
وقتي زمان از معنا ميافتد
ليلا عبداللهي
ميرچا الياده يكي از چهرههاي شاخص قرن بيستم در حوزه تاريخ اديان، اسطورهشناسي و عرفان تطبيقي است. او متولد ۱۹۰۷ در بخارست روماني بود و عمده شهرتش در مقام يك متفكر فلسفي-ديني شكل گرفت، به ويژه با آثاري چون «تاريخ باورها و انديشههاي ديني»، «اسطوره بازگشت جاودان و قدسي و نامقدس». الياده در كنار فعاليت دانشگاهي، داستاننويسي و رماننويسي را نيز جدي دنبال ميكرد و در خلال قرن بيستم، شماري از رمانها، داستانهاي كوتاه و روايتهاي فلسفي-روايي از او منتشر شد كه در دل خود، مضامين عرفاني، اسطورهاي و رازآلود را با زبان داستاني درميآميزند. رمان «جواني بدون جواني» شاخصترين اثر او نخستينبار در ۱۹۷۶ به زبان رومانيايي نوشته شد و بعدها به زبانهاي مختلف، از جمله انگليسي (۱۹۸۹) و فرانسوي ترجمه شد و در سال جاري به زبان فارسي با ترجمه رضا دهقان در نشر ماهي. اين رمان ازجمله آثار متأخر الياده است كه در آن مرز ميان اسطوره، زبان، حافظه، هويت و زمان فرو ميريزد. درواقع، اگر آثار آكادميك الياده در پي تبيين و تحليل اسطورهها بودند، اينجا خودِ رمان به مثابه اسطورهاي مدرن رفتار ميكند. داستان درباره دومنيكو ماتئي، استاد زبانشناسي سالخوردهاي است كه در آستانه جنگ جهاني دوم تصميم به خودكشي ميگيرد. او در زندگي علمياش ناكام بوده، عشق دوران جوانياش را از دست داده و به نوعي در انزوا و اندوه فرسايش عمر قرار دارد. اما همه چيز با يك واقعه مرموز تغيير ميكند: در يك روز باراني، صاعقهاي به او برخورد ميكند ولي برخلاف انتظار، نميميرد. برعكس، به طرزي معجزهآسا جوان ميشود. از اين لحظه به بعد، دومنيكو وارد جهاني غيرخطي، رازآلود و شبحگون ميشود كه در آن، زمان، زبان، حافظه و واقعيت شكلي ديگر مييابند. در اين رمان، ميرچا الياده به شيوهاي فشرده و استعاري، مهمترين ايدههاي فلسفياش را به شكل روايي درآورده است. مضامين اصلي عبارتند از: زمان حلقوي يا اسطورهاي: زمان در اين داستان از قالب خطي بيرون ميآيد. دومنيكو در نوعي چرخش دروني گرفتار ميشود كه نه تنها او را به دوران جواني بازميگرداند، بلكه او را با گذشتههاي تاريخي و پيشاتاريخي زبان و فرهنگ پيوند ميدهد. زبانشناسي و منشا زبان: دومنيكو در حال تحقيق درباره زبان اوليه يا زبان گمشده انسان است؛ مفهومي كه نزد الياده با اسطوره «زبان قدسي» گره ميخورد. جواني دوباره به او اين امكان را ميدهد تا به اين دانش گمشده نزديك شود. دوگانگي ذهن و بدن، علم و اسطوره، فرد و تاريخ: رمان در مرز ميان انديشه علمي و امر متافيزيكي حركت ميكند. دومنيكو نه تنها جسم خود را بازمييابد، بلكه ذهن او نيز گسترش مييابد؛ او به زباني فراتاريخي دست پيدا ميكند، اما در عين حال به شكل خطرناكي منزوي ميشود.
شخصيت بهمثابه برزخ تاريخي: دومنيكو، همانطور كه در مرز ميان پيري و جواني معلق است، در برزخ تاريخي نيز قرار دارد: از فاشيسم دهه ۳۰ تا جنگ، از ايدهآليسم علمي تا بحران وجودي پسامدرن. «جواني بدون جواني» را ميتوان در رديف آثاري قرار داد كه زمان را نه پديدهاي فيزيكي، بلكه ساختاري رواني-اسطورهاي ميفهمند. دومنيكو پس از برخورد صاعقه ديگر نه در زمان «واقعي» بلكه در زمان درونياش زندگي ميكند؛ تركيبي از خاطره، پيشآگاهي، بازگشت و تكههاي زباني. درواقع، اين رمان يك تأمل درباره فرسايش حافظه انسان معاصر است. در جهان مدرن، گذشته ديگر حافظهاي مقدس نيست، بلكه باري گمشده است. دومنيكو، در عوض، در جستوجوي بازگرداندن آن ياد كلّي است؛ يادي كه در زبان ازلي، در سنت و در ساختارهاي اسطورهاي نهفته است.
رمان هنگام انتشار، به ويژه در حلقههاي روشنفكري اروپا و امريكا، به عنوان اثري پيچيده و فيلسوفانه مورد توجه قرار گرفت. منتقداني مانند الكساندر آريون و ويليام بلومنبرگ از آن به عنوان «وصيتنامه ادبي-فلسفي الياده» ياد كردند. اما شايد مهمترين نمود فرهنگي اين اثر، اقتباس سينمايي آن توسط فرانسيس فورد كوپولا در سال ۲۰۰۷ باشد. اين فيلم بازگشت كوپولا به سينما پس از تقريبا يك دهه غيبت بود و نخستين تجربه او در فيلمي مستقل و فلسفيتر پس از درامهاي حماسي دهههاي پيشين.
فيلم، وفادار به حال و هواي رازآلود و متافيزيكي داستان است و تلاش ميكند تصويري شاعرانه از زمان، حافظه و هويت ترسيم كند، اما به دليل پيشزمينه اسطورهشناسانه پيچيده اثر اصلي، بسياري از منتقدان آن را اثري دشوار و نخبهگرايانه دانستند. برخي، مانند اي. او. اسكات (منتقد نيويوركتايمز)، آن را «تركيبي از فرويد، بوديسم و پازوليني» توصيف كردند كه براي تماشاگر عام ممكن است نامفهوم جلوه كند. با اين حال، فيلم به مرور زمان در محافل فلسفي و هنري بازخواني شد و اكنون از آن به عنوان يك تلاش جسورانه براي اقتباس سينمايي از يك متن متافيزيكي ياد ميشود. «جواني بدون جواني» را ميتوان بازتاب داستاني دغدغه هميشگي ميرچا الياده دانست: بازگشت به امر قدسي در جهان مدرنِ سكولار. اين رمان نه تنها با ذهن خواننده بازي ميكند، بلكه با تجربه زمان، زبان و هويت چالشبرانگيز برخورد ميكند. دومنيكو، همانند بسياري از قهرمانان مدرنيستي، از موهبت بازگشت بهرهمند ميشود؛ اما نه براي نجات يا رستگاري، بلكه براي تجربه دوباره گمگشتگي در ميانه تاريخ و اسطوره. اگر الياده با آثار دانشگاهياش به شناخت ساختارهاي اسطورهاي كمك كرد، با اين رمان، خودِ اسطوره را زيست و اين، براي يك متفكر اسطورهشناس، نهايت همدلي با جهان پنهان نمادها است.