روايت چهلم: قرارداد رژي، خاطرات مستوفي
مرتضي ميرحسيني
آن قرارداد را يكشبه امضا نكرده بودند. به روايت مستوفي، از صحبتهاي اوليه تا رسيدن به توافق نهايي نزديك به دو سال طول كشيد. البته مردم چيزي دربارهاش نميدانستند. حتي شايعات پراكندهاي را كه درباره تقديم انحصار توتون و تنباكو به خارجيها ميشنيدند، جدي نميگرفتند تا اينكه شركت انگليسي كارش را شروع كرد. نگرانيهايي به جان مردم افتاد. «مردم خيلي از اين پيشامد، به خصوص از اجبار افراد به فروش تنباكو و توتون خود نگران شدند و زمزمه نارضامندي بلند شد.» دولت براي پيشگيري از ماجراهاي بعدي، جمعي از علماي تهران را به دربار برد و از آنان خواست پشت حكومت بايستند و مردم را به همكاري با شركت انگليسي ترغيب كنند. چنين نشد.
آن حمايتي را كه نياز داشت از علما نگرفت. حتي خشم عمومي چنان فوران كرد كه بسياري از حاميان دولت هم خودشان را كنار كشيدند و گوشهاي پنهان شدند. همزمان با تشديد اختلاف در طبقه حاكم، خبر رسيد كه ميرزايشيرازي حكم به تحريم توتون و تنباكو داده است. «ظرف دو، سه ساعت چندين هزار نسخه از اين سوال و جواب برداشته شد و دست به دست ميگشت ولي هيچ كس دعوي ديدن اصل آن را نداشت.
همه ميگفتند از روي سوادي كه از روي نسخه اصل بوده است، سواد برداشتهاند. معهذا عبارت جواب طوري مختصر و منسجم و بيسوسه و صريح تنظيم شده بود كه هيچ كس در صحت انتساب آن به ميرزايشيرازي مجتهد مرجع تقليد مردم ايران و شيعههاي عتبات و حتي هندوستان كه در سامره نشسته بود... شكي نداشت. از فردا صبح ابتدا در قهوهخانههاي شهر و بعد در همه جا قليان را ترك گفتند. حتي پيرزنها هم از عادت قديمي خود يعني كشيدن قليان صرفنظر كردند.
در ظرف يكي، دو روز طوري شد كه... كسي جرات كشيدن قليان و سيگار در مرآ و منظر عموم نداشت و مردم چنان عصباني بودند كه او را طرف حمله قرار ميدادند.» دولتيها انتظار اين ضربه را نداشتند. ميديدند كه كار از دستشان در رفته است، اما حاضر به پذيرش شكست نميشدند. كمي ديگر دستوپا زدند.
«دولت ابتدا جا خورد و در چند روزه اول اقدامي نكرد... بعد كار ترك استعمال توتون و تنباكو به منتهي درجه رسيده بود با هيچ بياني نتوانست مردم را متقاعد كند. امينالسلطان كه امالفساد دادن اين امتياز معرفي شده بود، به علماي تهران مراجعه كرد و از آنها خواست كه مجعول بودن اين سوال و جواب را بنويسند. آنها جواب گفتند كه چرا از اين پيشامد استفاده نميكنيد و امتياز را لغو نمينماييد؟» شاه اين پيشنهاد را نپذيرفت. حتي تهديد كرد كه همه مخالفان را از تهران تبعيد ميكند.
ميرزا حسن آشتياني، بزرگ علماي تهران «منتظر اجراي تهديد نشد و خود سوار الاغش شد كه از شهر بيرون برود.
عامه خبردار شدند و جلوي ميرزا را با ذكر يا غريبالغربا، ميرود سرور ما، گرفتند و مانع مسافرت او گشتند.» اعتراضها بعد از آن شديدتر شد. «يك روز صبح، چهار، پنج هزار نفر كه اكثر آنها يك نيمذرعي چهلوار را از ميان پاره كرده و كفنوار به گردن انداخته بودند، به سمت ارگ هجوم آوردند.» درگيري به تيراندازي و خونريزي كشيد و چند نفري كشته و زخمي شدند.
«مردم فرار كردند ولي بر مقاومت منفي، يعني نكشيدن قليان و سيگار افزودند. دولتيان به خود ميرزايشيرازي مراجعه كردند و خواستند كه در مجعول بودن سوال و جواب چيزي بنويسد.
او هم مثل ملاهاي تهران جواب گفت از اين پيشامد استفاده كنيد و امتياز را لغو نماييد. بالاخره دولت كه دانست با مردم ستيزه نميتواند كرد، ناچار وارد مذاكره در الغاي قرارداد امتياز گشت.» دولت عقب نشست و غرامت لغو يكطرفه قرارداد را با دريافت وامي از انگليسيها پرداخت.
«مردم كه بعد از دو ماه قليان نكشيدن به مقصود خود رسيده و سرخر خارجي را در معاملات داخلي خود از بين برده بودند، كاري به شرايط الغاي امتياز نداشتند. همين كه از لغو شدن قرارداد اطمينان حاصل كردند، داد دلي از دود قليان گرفتند و زندگاني به حال طبيعي برگشت.» البته طبيعي كه نه. در گذر از اين ماجرا، بسياري چيزها تغيير كرده بود. چند سال ديگر زمان نياز بود تا اين تغييرات آشكارتر و به همه معلوم شود.