هر كجا مرز كشيدند شما پل بزنيد (1)
اعظم دهصوفياني
در جهاني كه هر روز مرزهاي تازهاي بر نقشه كشيده ميشود، هنوز صداهايي هستند كه نه با سياست، بلكه با انسانيت معنا ميگيرند. داستان مردم ايران و افغانستان، داستاني پيچيده و سرشار از پيوندهايي عميق است. دو ملتي كه سالهاست زير فشار دشواريهاي اقتصادي، رواني و اجتماعي، روحي زخمي اما همچنان زنده دارند. براي فهم اين رابطه، نميتوان تنها از زاويه بحرانها به مساله نگاه كرد، بلكه نيازمند منطق، گفتوگو و پرهيز از برچسبزنيهاي شتابزده است. مساله مهاجران افغانستاني در ايران، صرفا يك چالش جمعيتي يا امنيتي نيست، بلكه عرصهاي است براي آزمودن ظرفيتهاي فرهنگي، اخلاقي و تمدني ما. سياستگذاري در اين حوزه، اگر با درايت و نگاهي فرهنگي همراه نباشد، نه تنها ميراث ميزباني ايران را تضعيف ميكند، بلكه زخمهايي تازه بر پيكره روابط تاريخي دو ملت وارد ميسازد. عصر روزي كه رژيم غاصب اسراييل به ايران حمله كرد «محب» دوست افغانستانيام، تصوير توييتي را برايم فرستاد كه نوشته بود: «من سه- چهار تا كتابي را كه - فهميده يا نافهميده- به زبان خودم خواندم به لطف نويسندگان و مترجمين ايراني بوده. ايران را به اندازه بدخشان در ژرفاي قلبم دوست ميدارم. رژيم پليد صهيونيست دردسر بزرگ همه بشريت است». به او جواب ميدهم: «اگر امريكا و اسراييل و كشورهاي غربي بگذارند ما خواهران و برادران در خاورميانه به دوستي و مهر در كنار هم زندگي ميكنيم». چند دقيقه بعد توييتي را كه خودش نوشته برايم ميفرستد: «برخيها فكر ميكنند به خاطر چند آدم مريض مهاجرستيز، در برابر ايران بايد عقده داشته باشيم و در چنين شرايطي حتي از موضع ايران حمايت نكنيم. هر چيزي در جاي خودش جاي بحث دارد، اما عِرق ما به ايران بر اساس احساسات و مسائل شخصي نيست. درك ما از شرايط و تاريخ، حكم ميكند در كنار ايران و همسو با آن باشيم. نميدانم عدهاي چرا نميدانند كه ديشب، چندين استاد دانشگاه كه تخصصشان فيزيك بود و سالها تجربه تدريس و تربيت داشتند، توسط رژيم اسراييل به صورت وحشتناكی ترور شدهاند.
اين حمله دقيق عليه دانش و علم فناوري ايران بود كه هميشه از آن هراس دارند. موضع داشتن عليه اسراييل بيرون از حمله و تجاوز او به ايران، يك كنش انساني است. جنايتي كه اين رژيم عليه مردم فلسطين انجام داده، از وحشتناكترين جنايات تاريخ بشر است. روشن است كه ايران تنها كشوري است كه عليه سياستهاي كثيف امريكا ايستاده. مهمتر از همه، اكنون ايران خانه دوم هزاران هموطن ماست و ما حق داريم از اين پناهگاه دفاع كنيم حتي با كلمات». چشمانم اشكي است و از همدلياش تشكر ميكنم. چند روز بعد كه موج اخراج مهاجران افغانستاني شروع شده، ويدئويي را برايم ميفرستد. ميترسم آن را باز كنم. نكند تصوير صحنههاي دردناك و غيرانساني اخراج مهاجران باشد؟! با كمال تعجب ميبينم ويدئو، گفتوگويي با يك پيرمرد افغانستاني خندان و سرزنده است كه ميگويد «ايران وطن ماست، اونجا خيلي كار كردم، در شيراز بوديم، در اصفهان بوديم، گلپايگان بوديم، قم بوديم. در افغانستان اينقدر وقت تير نكردم. كل زندگي ما در ايران بود. مردم ايران را خيلي دوست داريم خيلي، همين صاحبكارهاي ما كه صداي ما را ميشنوند، همين خانوادهاش كه هر چي كسي است، سلام به كلگيش ميرسانيم، خدا كند كه جور و تيار باشند. مصاحبهكننده ميپرسد اگر آنها بيايند افغانستان مهماننوازيشان ميكني؟ پيرمرد پاسخ ميدهد: سه تا خانه داريم، دو تا خانه به آنها ميدهيم، به يك خانه ما زندگي ميكنيم». در جوابش مينويسم: «كاش بگذارند اين دوست داشتنها تداوم داشته باشد و اينقدر اختلاف ايجاد نكنند». «فرشته»، دوست ديگرم كه دقيقا مانند خواهر است، از انگلستان روزي چند بار در واتساپ برايم پيام صوتي ميگذارد، با هر خبر حمله به ايران، پيام ميفرستد و جوياي احوال خودم و خانواده ميشود ميگويد: «...نگران خانواده خود نيستم، نگران تمام ملت ايران هستم به خصوص شماها. ايكاش ايران را نميديدم. هر راكتي كه ميخورد قلب من تيكه تيكه ميشود، واقعا حس ميكنم وطن دوم من ايران است. به خير باشيد، همه همه دست به دعا هستند براي ايران». دوست عزيزم، «سياره»، از كانادا اين متن را نوشته و دنبال عكس مناسب است تا آن را منتشر كند: «در روزهايي كه ايران در آتش بحران ميسوزد، ما مردم افغانستان، با دلي غمگين و چشماني نگران، نظارهگر رنج همسايگانمان هستيم. طبيعي است كه پيوندهاي عميق تاريخي، فرهنگي و مذهبي دو ملت ما را به هم گره زده است؛ پيوندهايي آنقدر ريشهدار كه جدايي ما از هم ممكن نيست، نه در شاديها و نه در سختيها. امروز مردم افغانستان، بهويژه آنهايي كه سالها مهمان ديار ايران بودند، آمادهاند تا همدلي و حمايت خود را نثار مردمي كنند كه روزي درهاي خانه و دلشان را به روي ما گشودند. اينجا هستيم تا بگوييم: ما در كنارتان هستيم. در غم و رنج، شريك شما خواهيم ماند. از اين روزهاي سخت با هم خواهيم گذشت. روزهاي دشوار، چهره حقيقي آدمها را آشكار ميكند. با تمام وجود و بدون ترديد ميگوييم: ايرانيان، دوستان روزهاي تلخ ما بودند. در سختترين روزهاي مهاجرت، ما ياريشان را فراموش نكردهايم. ...امروز، كه ايران روزهاي سختي را از سر ميگذراند، ما نيز با دلي سرشار از قدرداني، دست دعا برميداريم و از ته دل ميگوييم: تنهايتان نميگذاريم، همانگونه كه شما ما را تنها نگذاشتيد». دوست عزيز ديگري، «نسرين» خانم و خانوادهاش كه در تهران بوده و دسترسي به اينترنت نداشتند، چند روز بعد از آغاز حملات اسراييل تماس ميگيرد. آنقدر نگران من و خانوادهام است كه مجبورم بخندم و بگم چيزي نشده و دلدارياش بدهم. «سهيلا»، همكلاسي دوره دكترا، دايم در اينستاگرام پيام ميدهد و احوالپرسي ميكند. دوستان افغانستاني ديگرم در اينستاگرام پيام ميدهند و با ايران همدلي ميكنند، همانطور كه در همه بحرانها همدلي و غمشريكي كردند...(ادامه دارد) دانشآموخته دكتراي علوم ارتباطات