• 1404 پنج‌شنبه 26 تير
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6094 -
  • 1404 پنج‌شنبه 26 تير

چشم‌نواز اما تهي از زيستِ زمانه

حسين چياني

 پرسشي كه پس از ديدن اجراي دوباره نمايش «ددالوس و ايكاروس» به كارگرداني همايون غني‌زاده به ذهن مي‌رسد، به‌ ظاهر ساده اما بنيادين است: چگونه ممكن است نمايشي كه نخستين بار 19 سال پيش اجرا شده، امروز هم بي‌هيچ تغييري، با همان شكل و محتوا روي صحنه برود؟ آيا تئاتر، همچون شيء موزه‌اي، قابليت عرضه تكرارشونده را دارد؟ آيا زمانمندي و واكنش به زيست معاصر جوهره تئاتر نيست؟ براي پاسخ به اين پرسش، نخست بايد جايگاه چنين اجرايي را در نسبت با نوع نمايش‌هايي كه از آثار كلاسيك يا اسطوره‌اي الهام مي‌گيرند، روشن كرد. در مواجهه با آثار بنيادين، خواه دراماتيك، خواه اسطورهاي، دو رويكرد معمول ديده مي‌شود: 
نخست، رويكرد بازاجراي وفادارانه است كه در آن كارگردان مي‌كوشد اثر كلاسيك را به همان صورت اصلي بازنمايي كند، مانند اجراي وفادارانه يك «هملت» شكسپير يا «اديپ» سوفوكل.
دوم، رويكرد برداشت آزاد يا اقتباس مدرن است؛ در اين شيوه، كارگردان با اتكا به جهان اثر كلاسيك يا اسطوره‌اي، دست به بازسازي يا تغيير ساختار مي‌زند تا مفاهيم و دلالت‌هاي آن را با زمانه خود پيوند زند.
در نمايش «ددالوس و ايكاروس» ما به وضوح با گزينه دوم روبه‌روييم، چون نه‌تنها ساختار روايت به كلي دگرگون شده (به‌ جاي بال‌هاي پر از پر و موم، سازه‌هايي فلزي و صنعتي بر صحنه آمده‌اند يا تغييراتي در سطح روايت داستان اصلي) بلكه نمايش با اتكا به تكنيك فاصله‌گذاري، از دل هرگونه روايت كلاسيك يا عاطفه‌انگيز عبور كرده و به ‌روشني مي‌خواهد حرف خود را بزند، نه صرفا بازگوي اسطوره باشد. شخصيت‌هاي سياهپوش كه امور فني را در معرض ديد تماشاگر انجام مي‌دهند، نه ‌فقط بر خصلت مصنوعي صحنه تاكيد دارند، بلكه از طريق برهم زدن انسجام رواني اثر، احتمالا قرار است ما را از همدلي صرف بازدارند و اينجا نقطه‌اي ا‌ست كه نقد جدي به اجرا وارد مي‌شود. اگر فرض بگيريم چنين اجرايي مي‌خواهد حرف تازه‌اي بزند و صرفا بازتوليد روايت نباشد، بايد پرسيد: چه حرفي؟ و اين پرسش، به همان سوال اول بازمي‌گردد: آيا مي‌توان بعد از ۱۹ سال، نمايش را عينا تكرار كرد، بي‌آنكه حرفش كهنه شده باشد؟ نمايش غني‌زاده، اگر قصد دارد به عنوان مثال نقدي باشد بر جاه‌طلبي انسان مدرن در استفاده بي‌مهار از تكنولوژي، چگونه مي‌پذيرد كه مضمون چنين نقدي، پس از نوزده سال، هيچ تغييري نكرده باشد؟ آيا تكنولوژي امروز همان است؟ آيا جاه‌طلبي بشر در سال ۱۴۰۴، با جاه‌طلبي بشر در دهه ۸۰ يكسان است؟ آيا مخاطب امروز همان دريافت را خواهد داشت كه مخاطب ديروز داشت؟ پاسخ به روشني منفي است. از اين‌رو، اجراي اين نمايش بدون تغيير، نه تنها از پويايي زمانه خود فاصله گرفته، بلكه نشان مي‌دهد كه كارگردان اصولا دغدغه معناي اثر را در اولويت قرار نداده است. در عوض، همه چيز بر محور چشم‌نوازي اجرا و تاثيرگذاري بصري بنا شده است. مخاطب عام به سادگي مرعوب اجراي پرسروصدا، شبيه‌سازي پرواز، وارونه شدن بدن بازيگر و حجم تكنيكي سازه‌ها مي‌شود؛ اما اين مرعوب‌سازي، جانشين معنا شده، نه حامل آن. اگر تنها هدف اجراي مذكور، ايجاد حيرت بصري از طريق فرم باشد، چرا از اسطوره ددالوس و ايكاروس استفاده شده؟ چرا اين ‌بار را به دوش كشيده، اگر اساسا نيازي به آن نداشته؟ در اسطوره اصلي، دو لحظه كليدي وجود دارد: لحظه پرواز كه نماد رهايي و فرار از سركوب است و لحظه سقوط كه نماد مرگِ آزادي بي‌مسووليت يا غرور است. اما در اجراي غني‌زاده، نه پرواز اوج مي‌گيرد و نه سقوط فرود مي‌آيد. حدود چهل دقيقه ابتدايي نمايش، به گفت‌وگوهايي كم‌رمق و غرولندهاي مكرر ايكاروس مي‌گذرد كه هيچ پيش‌زمينه روايي يا عاطفي براي نقطه پرواز نمي‌سازند. نتيجه اينكه وقتي شخصيت‌ها سوار سازه مي‌شوند، تماشاگر حتي متوجه نمي‌شود كه به يكي از نقاط اوج داستان نزديك شده است.
باز وقتي شبيه‌سازي پرواز، با تمام دقت و هنرمندي فني اجرا مي‌شود، چون در خدمت روايت نيست، چون ريشه در درام ندارد، صرفا يك مانور اجرايي باقي مي‌ماند. همانقدر كه در پرواز، تعليق عاطفي نمي‌بينيم، در سقوط هم تراژدي نمي‌بينيم. تماشاگر دچار كاتارسيس نمي‌شود؛ دچار تماشا مي‌شود. شايد بتوان از منظري خوشبينانه اين‌طور تفسير كرد كه عدم تاكيد عاطفي بر لحظه پرواز آن دو يا سقوط ايكاروس، يك انتخاب عامدانه فرمي و مفهومي از سوي كارگردان بوده باشد؛ نوعي گريز از كاتارسيس تراژيك به ‌نفع نوعي بي‌حسي فلسفي يا حتي ضدتراژدي يا نمي‌دانم، چيزهايي از اين دست. اما اين رويكرد، اگر بخواهد از سطح خنثي‌سازي روايت فراتر رود و به سطح معناسازي نو برسد، نيازمند پشتوانه مفهومي است. وقتي اجرا از ايجاد كاتارسيس صرف‌نظر مي‌كند، لاجرم بايد ايده‌اي بديل يا نشانه‌اي جايگزين عرضه كند تا مخاطب در غياب تراژدي، به انديشه واداشته شود. اين همان خلئي‌ است كه در نمايش غني‌زاده به وضوح احساس مي‌شود: نه با حذف تراژدي به نقد تراژدي مي‌رسيم، نه به پساتراژدي و نه چيز ديگري كه بتوانيم به آن چنگ بزنيم. ما تنها با فقدان آن مواجهيم، بدون آنكه جاي خالي‌اش به درستي نشانه‌گذاري شده باشد.
در تحليل نهايي، نه دغدغه روايت اسطوره مطرح است، نه تحليل معاصر از مفاهيم تكنولوژي، قدرت، پدرسالاري يا شور جواني. بازي‌ها گرچه از حيث بدنمندي و كنترل اجرا قابل قبولند و طنز نمايش نيز بجا و متعادل است، اما اينها در فقدان معنا بي‌اثر مي‌شوند.
چه ‌بسا اگر نمايش بدون عنوان «ددالوس و ايكاروس» روي صحنه مي‌رفت، موفق‌تر عمل مي‌كرد؛ اما اكنون، با تكيه بر يك اسطوره بزرگ، انتظاراتي را برانگيخته كه پاسخگويي به آنها در دستور كار نبوده است. اسطوره به‌ جاي آنكه موتور پيشبرنده معنا باشد، تبديل به قاب طلايي‌اي شده است براي تصويري كه درونش خالي است. در آخر اينكه تئاتر نمي‌تواند از درگيري با زمانه بگريزد. آنچه همايون غني‌زاده به نمايش مي‌گذارد، نه پرواز است و نه سقوط؛ بلكه نوعي معلق بودن ميان گذشته و حال، ميان مضمون و فرم، ميان روايت و تماشاست. تئاتري است كه زمان بر آن گذشته، البته بي‌آنكه خود از زمان گذشته باشد. ايكاروس قرباني آزادي يا غرور يا كانسپت‌هايي از اين دست نمي‌شود كه او قرباني نمايشي‌ است كه اصولا پرواز و سقوطي در آن نيست.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون