• 1404 يکشنبه 5 مرداد
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6100 -
  • 1404 شنبه 4 مرداد

جاي خالي حضورت در من!

اميد مافي

خانه‌ هنوز بويش را مي‌دهد. راديو روشن است، اما كسي صدايش را نمي‌شنود. تلفن قديمي ديگر هيچ زنگي را به خاطر نمي‌آورد و زنگ‌هايش را زده و گردسوز ديگر نمي‌سوزد  و به فوتي  بند است. 
جور ديگري مي‌نويسم: استكان چاي هنوز گرم است، انگار همين حالا از دستان پير و چروكيده‌اش رها شده. راديوي دو موج دارد داريوش رفيعي پخش مي‌كند و براي گلنار مويه مي‌كند، صدايي خشدار و گرفته از دورها، مثل نجواي خودش كه ميان درها و ديوارها جا مانده است. تلفن قديمي، ساكت و ساكن ديگر نه كسي را منتظر مي‌گذارد و نه كسي دلتنگش مي‌شود.
صندلي‌ خانجون تهي است، اما هنوز جاي دست‌هايش روي دسته‌ها پيداست. بوي تافتون تازه و گل‌هاي خشك ‌شده در لاي قرآن، هواي اتاق را پر كرده. كسي نيست كه از من بپرسد: «چاي مي‌خوري گُلم؟» پنجره مشبك رو به حياط، نيمه‌باز است، انگار هنوز منتظر است كسي از راه برسد و بگويد: «سلام خانجون، من آمدم.» 
با آنكه اين خانه هنوز پر از نواي خاطره‌هاست، اما سكوت سنگيني روي همه ‌چيز نشسته است. گاهي باد پرده‌ها را تكان مي‌دهد تا به يادمان بياورد روزي روزگاري اينجا زندگي كنار دندان‌هاي مصنوعي و موهاي مصنوعي جريان داشت. حالا فقط سايه‌هاي ماضي روي ديوار مي‌رقصند و زمان آرام و آسان از كنار اين خاطره‌ها مي‌گذرد، بي‌آنكه كسي متوجه شود يا  بويي  ببرد حتي! 
از روزي كه مادربزرگ از رنج دنيا رها شد و از تعب تن گريخت و در گورستان كهنه شهر به آرامش رسيد، اين خانه دلگشاي كلنگي بكر و دست نخورده باقي مانده است. حتي چاي قند پهلويي كه او براي ما ريخت و باقلواي قزوين را كنارش گذاشت دست نخورده مانده. همه‌ چيز هست جز مادربزرگ كه در يك عصر خنك بهاري خاك رويش ريختيم و از خاكسپاري زني به خانه برگشتيم كه قفلي بزرگ روي حافظه‌اش به چشم مي‌خورد.زني كه تمايل عجيبي به مهرباني داشت و سرانجام به سرزمين هفت هزار سالگان سفر كرد و به ديدار خواهران و برادرانش شتافت.ياد او در اين خانه، در اين اتاق، كنار راديوي قديمي و تلفني كه يادش رفته زنگ بخورد تا هميشه باقي است و عصاي چوبي‌اش كنار پنجره تا ابدالاباد مي‌رقصد. 
برق رفته است، كبريت مي‌كشم و شمع را روشن مي‌كنم. مبل و صندلي هستند، ميز و ديوار و چيز‌هاي ديگر هم، از تو اما فقط يك جاي خالي مانده است، جاي خالي دستت بر قاشق، جاي خالي پايت در كفش، جاي خالي حضورت در من... .

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون