• 1404 يکشنبه 5 مرداد
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6100 -
  • 1404 شنبه 4 مرداد

روايت چهل‌وششم: پرونده يك قتل، از عثماني تا تهران

مرتضي ميرحسيني

برخي گفتند بابي است. گفتند از آنهاست كه كينه‌هاي گذشته را فراموش نكرده و در قتل شاه، انگيزه‌اي جز تلافي و انتقام نداشته است. نشريات خارجي هم كه از قتل ناصرالدين‌شاه نوشتند به اين اشتباه دامن زدند. به نظرشان اين قتل از گروه يا فرقه ديگري برنمي‌آمد. بابي‌ها هم انكارش نكردند. بدشان نمي‌آمد اين ماجرا كه از هر حيث ماجراي بزرگي بود، به نام‌شان نوشته شود. قبلا با شورش و ستيزه‌جويي به قاجارها زخم‌هايي زده بودند. خودشان هم البته زخمي بودند. در ايران حق فعاليت رسمي و آشكار نداشتند و مراوده با آنان ممنوع و جرم بود. حكومت نيز به همه مخالفانش و همه آنهايي كه مطيع نمي‌شدند، انگ بابي بودن مي‌زد تا تعقيب و مجازات‌شان را توجيه كند. در چنين فضايي، طبيعي بود كه بابي‌ها به دست داشتن در قتل ناصرالدين‌شاه متهم شوند و بسياري، چه در داخل و چه در خارج، اين اتهام را بپذيرند. به قول ادوارد براون «اگر بابي بودن ميرزا رضا اينچنين مورد قبول افتاده و جا باز كرده است، از اين‌رو است كه ناصرالدين‌شاه بسياري از ايرانيان را به اين بهانه زجركش كرد، خانه‌شان را به باد داد و بازماندگان‌شان را به تبعيد كشاند.» حتي دولت عثماني هم - كه ميرزا رضا مدتي در قلمروی آن مقيم بود - در گزارشي به دربار تهران نوشت كه جز سيدجمال، بابي‌ها هم در تحريك قاتل نقش موثري داشتند. اما چنين نبود. ميرزا رضا بابي نبود و عقايد اين فرقه را قبول نداشت. بابي‌ها هم در داستان او نقش پررنگي نداشتند و در قتل ناصرالدين‌شاه كاره‌اي نبودند. خودش، البته متاثر از همنشيني با سيدجمال، تصميم به انتقام از حكومت ستمگر گرفت و به كشتن چند نفر از طبقه حاكم فكر كرد. تپانچه‌اي خريد و در نهايت، تصميمش را با شليك به شاه عملي كرد. در بازجويي‌ها از او پرسيدند: «در اسلامبول آن وقتي كه در خدمت سيد شرح حال خودتان را مي‌گفتيد ايشان چه جواب مي‌فرمودند؟» گفت: «جواب مي‌فرمودند با اين ظلم‌ها كه تو نقل مي‌كني به تو وارد شده است خوب بود حداقل نايب‌السلطنه را كشته باشي. چه جان‌سخت بودي و چقدر حب حيات داشتي كه كاري نكردي. به اين درجه ظالمي كه ظلم كند كشتني است.» پرسيدند: «چرا همان نايب‌السلطنه را كه سيد گفته بود، نكشتي و به شاه شليك كردي؟» گفت: «همچو خيال كردم كه اگر او را بكشم ناصرالدين‌شاه با اين قدرت هزاران نفر را خواهد كشت. پس بايد قطع اصل شجر ظلم را كرد و نه شاخ و برگ را. اين است كه به تصورم آمد اقدام كردم.» پرسيدند: «آيا درست است كه سيد تو را مامور به اين كار كرد و حتي زيارتنامه برايت نوشت و به شما گفت كه شهيد خواهي شد و مزار و مرقد شما زيارتگاه جهان خواهد شد؟» گفت: «سيد اصلا پرستش مصنوعات را كفر مي‌داند و مي‌گويد صانع را بايد پرستيد و سجده به صانع بايد نمود نه به مصنوعات طلا و نقره. حتي طلا و نقره نمودن مزار و مرقد را هم معتقد نيست. او جان آدم را براي كار خير حقيقتا چيزي نمي‌داند و وقعي نمي‌گذارد. آن ‌همه بلاها و صدمات كشيدم، اما هر وقت حرف مي‌زدم و ذكر مصائب خودم را پيش او مي‌كردم، مي‌گفت خفه ‌شو و روضه‌خواني نكن، مگر پدرت روضه‌خوان بود، چرا عبوسي مي‌كني؛ با كمال بشاشت و شرافت حكايتت را بگو. مي‌گفت به غربي‌ها نگاه كن كه كوشش‌ها و فداكاري‌هايشان در راه خير را چه با كمال بشاشت ذكر مي‌كنند.» نيز روايتي هست، هر چند مشكوك كه ميرزا رضا هنگامي كه تپانچه را بيرون كشيد، فرياد زد: «به انتقام سيد جمال‌الدين» و بعد شليك كرد. همسرش را هم كه به بازجويي كشيدند، گفت: «من نمي‌دانم شما در عقب چه هستيد. هر چه اين مرد كرد، به اشاره سيد كرد.»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون