زيرِ تيغ
غزل لطفي
احتمالا اين يادداشت را زماني ميخوانيد كه من در اتاق عمل هستم. قرار است شكمم در قطع يكوجب شكافته شود تا تحت جراحي هيستركتومي كامل با سالپنگواوفوركتومي دوطرفه و اومنتكتومي قرار بگيرم و ارگانهاي درگير (رحم، تخمدانها و امنتوم) و تعدادي از غدد لنفاوي شكم و لگن توسط جراح خارج شوند و بررسي شود كه در جاي ديگري در حفره شكمي، درگيري وجود نداشته باشد. همه اينها كه گفتم يعني بيرون راندن كارسينوم سروز پاپيلاري درجه پايين كه مدتي است در تن من، رخنه كرده و در ادامه دوران نقاهت پس از جراحي و انجام دستورات پزشكي هم براي موفقيت كامل، بسيار مهم خواهد بود. انجام جراحي براي من علاوه بر اينكه به اين معني است كه يكي از مهمترين مراحل، بهجهت بازگشت سلامتيام طي ميشود، معناي ديگري هم دارد؛ ترس بزرگم را از بيمارستان، بيهوشي و... مستقيم نگاه كردهام و براي عبور از آن اقدام ميكنم. البته نه اينكه خيلي شجاع شده باشم؛ به خاطر بيماري مجبور هستم، چون به خوبي ميدانم كه اين جاده يكطرفه است و بايد به جلو حركت كنم و براي اينكه سلامت شوم چارهاي جز پيمودن كامل پلن درمانيام را ندارم.
به روز اولي كه شيميدرماني را شروع كردم فكر ميكنم؛ آن روز براي اينكه به ترسم غلبه كنم ۳ كار مهم انجام دادم؛ اول: پس از آنكه اولين سرم سلامتيساز [سلامتيساز، اسمي است كه من براي داروهاي شيميدرماني انتخاب كردهام] را وصل كردند و من چارهاي جز تحمل زمان تا تمام شدن سرمهايم نداشتم، تلفن همراهم را برداشتم و با دوستانم تماس گرفتم و ترسهايم را با آنها در ميان گذاشتم. اشتراكگذاري ترس، كمك ميكند تا قدرت تابآوري بيشتر شود. در موارد ديگر هم بارها تجربه كردهام. دوم: پس از اينكه كمي خودم را پيدا كردم، شروع كردم به خيالپردازي و قطرات سرم را سربازاني ميديدم كه براي جنگ با غاصبي كه قسمتي از بدنم را تسخير كرده وارد كارزار مبارزه ميشوند و نبردي سخت را آغاز كردهاند و اين جنگ تا بيرون راندن اهريمن بيماري، ادامه خواهد داشت. اين روش و كلا شبيهسازي، براي من كمككننده است تا بتوانم بر ترسهايم چيره شوم. در روزهاي پيش از جراحي هم به همين ترتيب در حال خيالپردازي بودم و به اين فكر ميكردم كه با جراحي مهمترين قسمت مبارزهاي كه شروع كردهام و به احتمال بسيار زياد آخرين مرحله و تاكتيك سرنوشتساز در شكست دادن بيماري و هجوميترين بخش آن كه به بيرون راندن سلولهاي مهاجم منتهي ميشود را طي ميكنم. جراحي هر چند هم كه سخت و ترسناك به نظر برسد اما بخشي از اين نبرد است و درنهايت، روزهاي روشنِ «من بدون كارسينوم سروز پاپيلاري درجه پايين» فرا خواهد رسيد. پس سختيهاي اين جنگ تن به تن را به جان ميخرم تا جشن كسب مجدد سلامتيام را برپا كنم و سوم: اساسيترين كاري كه به من خيلي كمك كرد؛ همين نوشتن است. در واقع نوشتن هميشه نجاتدهندهام بوده است. براي من اينطور ميشود كه با نوشتن براي هر بنبستي، مفرّي پيدا ميكنم. وقتي مينويسم ميتوانم دنيايي جديد خلق كنم. دنيايي كه با ايدهآلهايم برابري ميكند. وقتي مينويسم، ميتوانم قدمهايي را كه برداشتهام، ببينم و اميدوارتر گامهاي بعدي را بردارم. وقتي مينويسم، افق پيش رو و نقطه اوج و پيروزي، برايم شفافتر و ملموستر است و مهمترينش؛ وقتي مينويسم مطمئنتر ميشوم كه ميتوانم به هدفم برسم. پس نوشتن را هيچوقت ترك نخواهم كرد!