چگونه بايد نقد هنري را نوشت كه عامه مخاطبان هم از آن بهره برند؟
جايگاه مخاطب در نقدها
ابراهيم عمران
در دو هفته گذشته جدال غيرمستقيمي بين دو طيف از روزنامههاي اصلاحطلب و اصولگرا بابت سريال تاسيان در گرفت. در حالي كه طيفي آن را سفيدشويي ساواك ميناميد و «ماموريت را انجام شده» فرض ميكردند؛ گروهي ديگر هم سازندگان اين اثر را به كم سوادي سياسي و تاريخي متصف كرد. كم بينشي نسبت به عدم شناخت درست گروههاي چپ و كارگري و كمونيستي و اسلامي و از اين دست موارد.
همه اينها از جهتي صفحههاي روزنامهها را پر كرده بود كه مخاطب اصلي و عام اين سريال و مجموعههايي از اين دست اصولا در پي چنين بدهبستان سياسي و اجتماعياي نيستند. آنان نه ميزانسن و دكوپاژ ميشناسند و نه نحلههاي فكري و سياسي را. آنچه براي اين گروه از مخاطبان فراموش شده در نقدها مهم جلوه ميكند دل دادن دقيقهاي و لحظهاي به كاراكترها و شخصيتهاي اثر هست و بس. آنان نه خواننده اين نقدها هستند و نه اصولا دلبسته اين گروه يا آن گروه و نه اصولا اطلاع دارند كه نحلههاي فكري مدنظر دو طيف ماجرا در كجاي سپهر سياسي مجموعه قرار دارند.
آنچه اين دو طيف را در جايي به هم ميرساند و خود نيز بدان آگاه نيستند؛ نوعي دستور به عدم توليد چنين مجموعههايي است. هر چند با دو نگاه متفاوت و مجزاي فكري. طنز ماجرا آنجاست كه اين بدهبستان كلامي و نوشتاري در منظومههايي نگاشته ميشود كه متاسفانه خواننده درخوري نمييابد. چند نقد جاندار و موشكافانه روزنامههاي اصلاحطلب در نكوهش و عدم شناخت درست تيم سازنده از جريانات سياسي و وزن و اندازه آنان در سرنگوني حكومت پهلوي يا نقدهاي طيف مقابل، در حقيقت جواب دادن تيتروار به هم هست و بس. وگرنه عامه مخاطبان اين كارها در مقام و جايگاهي نيستند كه وقعي بدان داشته باشند.
اينجاست كه اين پرسش پيش ميآيد؛ پس مخاطب اين نقدها جدا از درست يا نادرست بودن آنها چه كساني هستند؟ آيا قرار هست فقط براي قشر خاصي اين نقدها نوشته شود و جامعه هدف اين نوشتهها فقط عده معدودي باشند. سوالي كه سالهاي سال جواب درستي پيدا نكرد. جالب آنكه حتي تيم سازنده اثر مورد بحث نيز نگاه چنداني بدان نمياندازد و در اين رهگذر در بيشتر مواقع بهطور غير مستقيم بهرهها نيز از آن ميبرد كه در اين مقال بحث آن نيست. پيچيدهنويسي هنري نيز در اين ميان دردي را دوا نميكند. مخاطب عادي هم اگر بر حسب تصادف چشمش به اين نقدها بيفتد، امر درخوري برايش مستفاد نميشود. بحثها و نقدهاي روزنامهاي با توجه به شمارگان اندك هم خواننده درون گروهي خاصي پيدا ميكند و دست بالا اينكه در گروههاي تلگرامي چند باري ديده شود. بحثهاي آكادميكواري كه براي استقبال يا عدم استقبال از اثري ميشود؛ هيچگاه موجب دلدادگي يا عدم دلبستگي مخاطب نميشود. اصولا جامعه هدف چنين مجموعههايي كه اين سالهاي اخير به مدد پلتفرم، بيشتر هم شدهاند، توجهي به گفته فلان منتقد يا كارشناس فرهنگي ندارند و خود و فهم خويشتن را فراتر از آن ميدانند كه به توصيه كسي گوش دهند براي ديدن يا نديدن كار و اثري. پس چاره در چيست؟ چگونه بايد نقد هنري را طوري نگاشت كه عامه مخاطبان هم بهره برند؟ به عينه شاهد بگومگوي طيف خاصي از مخاطبان تاسيان بودم. عدهاي در مقام دفاع و افرادي هم در مذمت آن سخن ميگفتند. از من هم خواستند نظري دهم. قبل از آنكه حرفي بزنم آنان را ارجاع به روزنامههايي دادم كه طي هفته در اين باره مفصل موضعگيري كرده بودند. هم لينك صفحهها را نشانشان دادم و هم اينكه اصرار داشتم آن نقدهاي مخالف و گاهي موافق را بخوانند. به جرات مينويسم در اين بين كه افراد سطح بالا از باب فهم و درك بودند، هيج يك رغبتي براي خواندن نشان ندادند.
يكي، دو نفر سرسري نگاهي انداختند و به گواه خودشان متوجه مفهوم نوشتهها نشدند. بيشترشان هم تاسيان را در راستاي خاتون ميدانستند كه بايد منتظر سومياش هم باشند. حتي طرح و ايده فيلمنامه هم مطرح ميكردند كه مثلا اينبار چه دورهاي را در برگيرد و سراغ كدام فصل از تاريخ معاصر بشود بهتر هست! حال ما هر چه بنويسيم و توصيه به خواندن كنيم براي چرايي ساخت و ايرادهاي تاريخي و سيستماتيك آن را برشماريم؛ جز خود و همكاران رسانهاي، چقدر خواننده خواهيم داشت؟ ايراد كار ما و ديده نشدن اين مباحث در كجاست...؟