• 1404 سه‌شنبه 11 شهريور
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6129 -
  • 1404 سه‌شنبه 11 شهريور

از كوچه‌هاي كلام تا چهارراه اخلاق

سنجش يك پاسخ نو به مساله شر

گزارشي از كتابِ «خطا بر قلم صنع؟»

ميثم  غضنفري

مساله شر، پرسشي بنيادين و همچنان پويا در فلسفه، الهيات و زندگي روزمره است. در جهاني كه رنج‌هاي طبيعي مانند زلزله و بيماري و شرور اخلاقي مانند جنگ و ظلم، انسان‌ها را مي‌آزارد، اين سوال كه چرا خداي قادر، عالم و خيرخواه اجازه وجود شر مي‌دهد، بيش از پيش اهميت مي‌يابد. اين مساله نه‌ تنها در بحث‌هاي نظري، بلكه در تجربه‌هاي وجودي، از هولوكاست تا فجايع روزمره، بازتاب دارد. پاسخ به اين پرسش نه ‌تنها عقل را اقناع مي‌كند، بلكه قلب انسان را در مواجهه با رنج تسكين مي‌دهد. 

كتاب «خطا بر قلم صنع؟» نوشته حسين سخنور، كه به تازگي توسط نشر طاها منتشر شده، تلاشي بديع براي بازخواني مساله شر از منظر فلسفه اخلاق است. اين كتاب يكي از آثار قابل‌توجه و روش‌مند در حوزه فلسفه دين به زبان فارسي در سال‌هاي اخير است. ارزش اصلي كتاب نه در ارايه پاسخي نهايي به «مساله شر» -‌كه خود نويسنده نيز به درستي از چنين ادعايي پرهيز مي‌كند‌- بلكه در ابتكار روش‌شناختي آن نهفته است: رويكردي ميان‌رشته‌اي و بررسي مساله شر از منظر سه مكتب بزرگ فلسفه اخلاق (پيامدگرايي، وظيفه‌گرايي، فضيلت‌گرايي). اين رويكرد، هم كتاب را از آثار مشابه متمايز مي‌سازد و هم بحث را از بن‌بست‌هاي كلامي-متافيزيكي صرف خارج كرده و به حوزه انضمامي‌تر و ملموس‌تر فلسفه اخلاق مي‌كشاند.
اما به نظر مي‌رسد مهم‌ترين دستاورد كتاب، ايجاد پيوند ميان فرااخلاق (Meta-ethics) و مساله شر است. نويسنده به جاي تكرار پاسخ‌هاي كلاسيك، استدلال‌هاي معترضان به وجود خدا را كه اغلب بر يك پيش‌فرض اخلاقي پنهان استوار است، آشكار مي‌سازد و سپس نشان مي‌دهد كه با پذيرش هر يك از دستگاه‌هاي اخلاقي (پيامدگرا، وظيفه‌گرا، فضيلت‌گرا)، مي‌توان دفاعيه‌اي منسجم در برابر اين اعتراضات ترتيب داد. همچنين تاكيد بر مسووليت انساني و پيشنهاد بررسي روان‌شناختي شر، افق‌هاي جديدي مي‌گشايد.
نويسنده، انگيزه نگارش كتاب را دغدغه وجودي رنج انساني و رابطه آن با خداي حاضر و آگاه معرفي مي‌كند، نه خداي دوردست فيلسوفان. او مساله شر را نه ‌تنها چالشي منطقي، بلكه پرسشي وجودي مي‌داند كه وجدان اخلاقي انسان را هدف قرار مي‌دهد. سخنور هدف خود را ارائه دفاعيه‌هايي مي‌داند كه نشان دهند خدا در مواجهه با شرور، مرتكب عملي غيراخلاقي نمي‌شود.
او ذيل بحث در چارچوب نظري تحقيق، مساله شر را به عنوان تناقضي ظاهري بين صفات خدا (قدرت، علم، خيرخواهي) و وجود شر تعريف مي‌كند. اين مساله از منظر خداناباوران، دليلي عليه وجود خداست. 

تعريف و اقسام شر 
قدم اولِ كتاب به تعريف شر و دسته‌بندي آن اختصاص داده شده است. نويسنده شر را به دو نوع طبيعي (مانند زلزله و بيماري) و اخلاقي (ناشي از اختيار انسان، مانند جنايت) تقسيم مي‌كند. شر طبيعي شامل بلاياي طبيعي است كه مستقل از اراده انسان رخ مي‌دهند، در‌حالي كه شر اخلاقي به اعمال عمدي انسان‌ها بازمي‌گردد. او با استناد به متفكراني مانند آگوستين، شر را فقدان خير (عدمي) مي‌داند، اما اين تعريف را كافي نمي‌بيند، زيرا تجربه رنج واقعي است و نمي‌توان آن را صرفا فقدان دانست. نويسنده به تقريرهاي مختلف شر اشاره مي‌كند: از منظر اپيكوروس، وجود شر با صفات خدا ناسازگار است؛ در مسيحيت، شر با گناه اوليه و اختيار پيوند دارد و در اسلام، ديدگاه‌هايي مانند اشعري‌گري شر را به اراده خدا نسبت مي‌دهند. او همچنين به تفاوت‌هاي فرهنگي در فهم شر اشاره مي‌كند، مثلا در سنت شرقي، شر گاهي بخشي از نظم كيهاني تلقي مي‌شود. اين فصل زمينه‌ساز بحث‌هاي بعدي است و با تحليل تاريخي و فلسفي، نشان مي‌دهد كه مساله شر نه‌تنها منطقي، بلكه وجودي و عاطفي است. نويسنده كتاب با تاكيد بر پيچيدگي شر، خواننده را براي ورود به تحليل‌هاي اخلاقي آماده مي‌كند و استدلال مي‌كند كه هر مكتب اخلاقي مي‌تواند پاسخي متفاوت به اين مساله ارايه دهد. او همچنين به اهميت اصل CORNEA (دسترسي شناختي عقلاني) اشاره مي‌كند كه ندانستن دليل شر، دليلي بر بي‌وجه بودن آن نيست و اين اصل در فصول بعدي نقش كليدي خواهد داشت.

زمينه تاريخي و تقريرهاي مساله شر
نويسنده در قدم دوم توضيح مي‌دهد كه اين مساله در فلسفه غرب به دليل برخورد تند با خداناباوري، پررنگ‌تر از سنت اسلامي است كه رويكردي ملايم‌تر به ملحدان داشت. قدمت مساله به اپيكوروس (قرن سوم ق.م) بازمي‌گردد كه تناقض شر با صفات خدا را مطرح كرد. ديويد هيوم و ايوان كارامازوفِ داستايفسكي با تاكيد بر شرور هولناك مانند هولوكاست، خيرخواهي خدا را به چالش كشيدند. هانس يوناس نيز غيبت خدا در هولوكاست را نمونه‌اي از پرسش وجودي شر مي‌داند.
كتاب، سه تقرير از مساله شر را بررسي مي‌كند: 
1- منطقي: وجود شر با صفات خدا ناسازگار است. اينجا پاسخ‌هايي مانند عدمي بودن شر (آگوستين)، خيرِ بيشتر از شر (ارسطو) يا اختيار انسان (پلانتينگا) مطرح مي‌شوند. مكي استدلال مي‌كند كه خدا مي‌توانست جهاني با انسان‌هاي معصوم اما مختار بيافريند، اما آدامز با حكمت الهي اين نقد را پاسخ مي‌دهد. 
2- قرينه‌گرايانه: شرِ بي‌وجه دليلي احتمالي عليه خدا ارايه مي‌دهد. پلانتينگا و سوين‌برن معتقدند شر ممكن است فايده‌اي ناشناخته داشته باشد و اصل CORNEA نشان مي‌دهد ندانستن دليل، دليلي بر بي‌وجه بودن نيست. 
3- وجودي: اين تقرير بر تجربه رنج تمركز دارد و نيازمند همدلي است. پلانتينگا و ملاصدرا اذعان دارند فلسفه در برابر رنج وجودي ناكافي است و الهيات مسيحي با «مراقبت‌هاي شباني» به تسكين رنج مي‌پردازد.


شرور طبيعي از منظر پيامدگرايي 
كتاب در قدم سوم با رويكردي نوآورانه، شرور طبيعي را از منظر پيامدگرايي بررسي مي‌كند. نويسنده بين «تئوديسه» (توجيه عقلي وجود شر) و «دفاعيه» (اثبات سازگاري شر و خدا) تمايز قائل شده و بر دفاعيه‌ها تمركز مي‌كند. او استدلال مي‌كند كه مساله شر وجدان اخلاقي را هدف قرار داده و خدا را به عملي غيراخلاقي متهم مي‌كند. او اصل اخلاقي «موجود خيرخواه مانع شر مي‌شود مگر با دليل موجه» را اصلاح مي‌كند تا برهان شر را به چالش بكشد.
پيامدگرايي كه با ديويد هيوم آغاز و توسط جرمي بنتام و جان استوارت ميل صورت‌بندي شد، عملي را درست مي‌داند كه بهترين پيامدها را براي بيشترين افراد داشته باشد. ميل با «اصل بيشترين خوشبختي» بر خير عمومي تاكيد كرد. نويسنده اين كتاب فايده‌گرايي قاعده‌نگر را از لذت‌گرايي متمايز كرده و بر آن تمركز مي‌كند. در اين چارچوب، شروري كه به سود بيشتر افراد منجر شوند (مانند مورد بامبي كه جان پرندگان را نجات داد يا مورد سو كه قوانين حمايت از كودكان را تقويت كرد) موجه‌اند. اين دفاعيه ادعاي خداناباوران مبني بر بي‌وجه بودن شرور را تضعيف مي‌كند و نشان مي‌دهد كه در پيامدگرايي، خدا مرتكب عملي غيراخلاقي نمي‌شود.
نكته‌اي كه شايد بتوان در مقام نقد اين بخش طرح كرد اين است كه نويسنده براي پاسخ به شرور بي‌وجه، به طراحي سناريوهاي فرضي روي مي‌آورد تا نشان دهد كه اين شرور مي‌توانند به خيري بزرگ‌تر منجر شوند. اين استدلال، هر چند به لحاظ منطقي، «ضرورت» وجود شر بي‌وجه را تضعيف مي‌كند، اما ممكن است در برابر صورت «قرينه‌گرايانه» برهان شر، كارايي كمتري داشته باشد. منتقد مي‌تواند بپذيرد كه خيري بزرگ‌تر ممكن است، اما استدلال كند كه احتمال اينكه رنج‌هاي شديد كاملا بي‌ثمر و گزاف باشد، بسيار بيشتر است. دفاعيه كتاب بر «امكان منطقي» استوار است، در حالي كه قدرت برهان قرينه‌گرايانه بر «احتمال معقول» بنا شده است.


شرور طبيعي از منظر وظيفه‌گرايي
نويسنده در قدم چهارم شرور را از منظر وظيفه‌گرايي بررسي مي‌كند. او اين مكتب را با مولفه‌هايي مانند مقدم داشتن درستي بر خوبي، غيربهينه‌ساز بودن، احترام به ارزش‌ها و اشخاص، قاعده‌گرايي، مطلق‌گرايي و عدالت‌گرايي تعريف مي‌كند. او با تمركز بر فلسفه ايمانوئل كانت، خير را در اراده‌اي مي‌داند كه براي انجام تكليف عمل مي‌كند، نه براي دستيابي به نتايج. قانون اخلاقي يا «امر مطلق» بايد كلي، استثناناپذير و مبتني بر عقل عملي محض باشد. كانت فضيلت را خير اعلي (عالي‌ترين خير) و سعادت را خير كامل مي‌داند كه تنها از طريق فضيلت و با واسطه خدا محقق مي‌شود. او اخلاق را به دين پيوند مي‌زند، زيرا تكاليف اخلاقي به عنوان اوامر الهي معنا مي‌يابند. در قرائت «امر/فرمان الهي» وظيفه‌گرايي، اخلاق به دين وابسته است. سخنور دو نوع وابستگي را بررسي مي‌كند: وابستگي شديد؛ در ديدگاه فيلسوفاني مانند دكارت، اوون و كوين، خدا خالق خصائل و قوانين اخلاقي است. عملي درست است كه خدا به آن امر كرده باشد و بدون خدا، اخلاق بي‌معناست و وابستگي خفيف؛ در ديدگاه سعديا گائون و بوبر، اخلاق مي‌تواند مستقل باشد، اما براي شناخت قواعد خاص يا كسب يقين اخلاقي به خدا نياز دارد.
در الهيات كاتوليسيسم، شر لازمه مفاهيمي چون رستگاري و فديه است. بدون شر، گناه و نجات از طريق مسيح بي‌معنا مي‌شود و مسيحيت هويت خود را از دست مي‌دهد. در اشعري‌گري اسلامي، خدا فعال ما يشاء است و هرچه در عالم رخ مي‌دهد، ازجمله شرور، عين عدل است، زيرا در ملك اوست. مولوي شر را نسبي و خير پنهان مي‌داند و تسليم به اراده خدا را توصيه مي‌كند: «خانه خود را همي سوزي بسوز / كيست آن كس كو بگويد لا يجوز»
سخنور نتيجه مي‌گيرد كه در چارچوب امر الهي، شرور نه‌ تنها وجود خدا را نفي نمي‌كنند، بلكه پيش‌فرض مساله شر هستند. اگر خدا منبع اخلاق باشد، شرور نمي‌توانند دليلي عليه او باشند، زيرا معناي شر وابسته به اراده خداست. اين تحليل، ادعاي خداناباوران را كه شرور را دليلي بر نبود خدا مي‌دانند، به چالش مي‌كشد.
نويسنده در اين بخش بر «اخلاقِ فرمان الاهي» به عنوان يك پاسخ تكيه مي‌كند. مطابق اين ديدگاه، اگر خداوند خود واضع قانون اخلاقي باشد، افعال او ذاتا نمي‌تواند غيراخلاقي باشد. پرسشي كه مي‌توان از نويسنده پرسيد اين است كه اين دفاعيه پاسخ مستقيمي به نقد كلاسيك «دوراهي ائوتوفرون»، نمي‌دهد. اگر امري صرفا به اين دليل بد است كه خدا آن را منع كرده، پس اخلاق به امري دلبخواهي بدل مي‌شود؛ پيامدي كه براي شهود اخلاقي بسياري پذيرفتني نيست. كتاب اين ديدگاه را به خوبي توصيف مي‌كند، اما شايد جاي آن بود كه به صورتي انتقادي نيز بررسي شود.

شرور طبيعي از منظر فضيلت‌گرايي 
كتاب در قدم پنجم به اخلاق فضيلت مي‌پردازد كه ريشه در اخلاق نيكوماخوس ارسطو دارد و توسط آنسكوم و مك‌اينتاير احيا شد. برخلاف پيامدگرايي و وظيفه‌گرايي كه ارزش را در نتايج يا تكليف مي‌بينند، اين مكتب بر شخصيت عامل تمركز دارد. فضايل ارسطويي (حكمت، شجاعت، عفت، عدالت) بر قاعده حد وسط استوارند. فضيلت در تاريخ معاني متفاوتي داشته: برتري در نقش اجتماعي (هومر)، حركت به سوي غايت بشري (ارسطو)، يا موفقيت دنيوي و اخروي (رالز).
در اخلاق فضيلت، خير و شر به شخصيت عامل وابسته‌اند. اگر خدا خيرخواه مطلق باشد، شرور نمي‌توانند او را غيراخلاقي جلوه دهند، زيرا قضاوت براساس شخصيت خدا و نه اعمال اوست. ناهمگني خيرها نيز نشان مي‌دهد كه فقدان خير، شر نيست. از منظر انساني، شر چالشي عملي است كه انسان‌ها را به بروز فضايل مانند شفقت دعوت مي‌كند. سوين‌برن و مولوي بر مسووليت انساني تاكيد دارند. سخنور با مثالي از فاينبرگ نشان مي‌دهد كه در برابر رنج، تسكين مهم‌تر از توضيح فلسفي است. انسان‌ها بايد با شرور مقابله كنند، نه اينكه منتظر خدا بمانند.

جمع‌بندي 
كتاب از دغدغه رنج انساني و حضور خداي آگاه و نزديك آغاز مي‌شود. پس از بررسي تعريف و اقسام شر (فصل اول) و پيشينه تاريخي و تقريرهاي آن مساله را در سه مكتب اخلاقي تحليل مي‌كند. در پيامدگرايي، شرور موجه‌اند اگر خير بيشتري به دنبال داشته باشند. در وظيفه‌گرايي، به‌ويژه امر الهي، شرور با اراده خدا سازگارند و وجودشان پيش‌فرض مساله است. در فضيلت‌گرايي، شرور نمي‌توانند خدا را غيراخلاقي جلوه دهند، زيرا قضاوت بر شخصيت اوست و انسان‌ها مسوول كاهش رنج‌اند. اين رويكرد نو، به‌جاي پاسخ‌هاي الهياتي سنتي، از فلسفه اخلاق بهره مي‌گيرد و نشان مي‌دهد كه در هيچ مكتبي، خدا مرتكب عملي غيراخلاقي نمي‌شود. سخنور با تاكيد بر مسووليت انساني، از پوچ‌گرايي در برابر شر پرهيز مي‌كند و پيشنهاد مي‌دهد كه مساله وجودي شر در آينده از منظر روان‌شناسي دين بررسي شود. اين حوزه در ايران نوپاست و نيازمند پژوهش ميان‌رشته‌اي است كه ريشه‌هاي رنج را در روانشناسي و الهيات كاوش كند. اين پيشنهاد، افقي جديد براي فهم عميق‌تر شر و تسكين رنج‌هاي انساني مي‌گشايد.
«خطا بر قلم صنع؟» با نثري روان و ساختاري منسجم، مساله شر را از منظر فلسفه اخلاق بررسي كرده و با شجاعت، مساله‌اي كهن را با ابزاري نو مي‌كاود. اين كتاب با پيوند فلسفه، الهيات و اخلاق، نه‌تنها تلاشي براي اقناع عقل است، بلكه با تاكيد بر مسووليت انساني، راهي براي تسكين رنج پيشنهاد مي‌دهد. نوآوري سخنور در تحليل شر از زواياي اخلاقي و پيشنهاد بررسي روان‌شناختي آن، اين اثر را به منبعي ارزشمند براي پژوهشگران فلسفه دين و اخلاق تبديل مي‌كند. اين كتاب به خوبي نشان مي‌دهد كه چگونه مي‌توان از موضع خداباوري دفاعيه‌هايي عقلاني در برابر برهان شر اقامه كرد، اما در عين حال، به صورت ناخواسته، عمق پرسش‌هاي فلسفي ديگري را در باب ماهيت اخلاق، شناخت انسان و معناي صفات الهي بر ما آشكار مي‌سازد. گرچه كتاب مي‌توانست به شكلي عميق‌تر به نقدهاي مخالفان بپردازد، اما رويكرد ميان‌رشته‌اي و دعوت به تأمل وجودي، آن را اثري برجسته در الهيات فلسفي ايران مي‌سازد. «خطا بر قلم صنع؟» نه يك نقطه پايان كه يك ايستگاه تأمل جدي در اين مسير بي‌پايان است. خواندن اين كتاب به همه علاقه‌مندان به پرسش‌هاي بنيادين دين و اخلاق توصيه مي‌شود.
«خطا بر قلم صنع؟» با عنوان فرعي «خداي اخلاقي و شرور گزاف» نوشته حسين سخنور به همت نشر طه به تازگي منتشر شده و در دسترس علاقه‌مندان به مباحث فلسفه و فلسفه دين قرار دارد. 


    نويسنده كتاب «خطا بر قلم صنع؟» در بخشي از بحث خود با تمركز بر فلسفه ايمانوئل كانت، خير را در اراده‌اي مي‌داند كه براي انجام تكليف عمل مي‌كند نه براي دستيابي به نتايج. قانون اخلاقي يا «امر مطلق» بايد كلي، استثناناپذير و مبتني بر عقل عملي محض باشد. كانت فضيلت را خير اعلي (عالي‌ترين خير) و سعادت را خير كامل مي‌داند كه تنها از طريق فضيلت و با واسطه خدا محقق مي‌شود. او اخلاق را به دين پيوند مي‌زند، زيرا تكاليف اخلاقي به عنوان اوامر الهي معنا مي‌يابند. در قرائت «امر/فرمان الهي» وظيفه‌گرايي، اخلاق به دين وابسته است. نويسنده كتاب «خطا بر قلم صنع» دو نوع وابستگي را بررسي مي‌كند: وابستگي شديد؛ در ديدگاه فيلسوفاني مانند دكارت، اوون و كوين، خدا خالق خصائل و قوانين اخلاقي است. عملي درست است كه خدا به آن امر كرده باشد و بدون خدا، اخلاق بي‌معناست و وابستگي خفيف؛ در ديدگاه سعديا گائون و بوبر، اخلاق مي‌تواند مستقل باشد، اما براي شناخت قواعد خاص يا كسب يقين اخلاقي به خدا نياز دارد.
   در الهيات كاتوليسيسم، شر لازمه مفاهيمي چون رستگاري و فديه است. بدون شر، گناه و نجات از طريق مسيح بي‌معنا مي‌شود و مسيحيت هويت خود را از دست مي‌دهد. در اشعري‌گري اسلامي، خدا فعال ما يشاء است و هرچه در عالم رخ مي‌دهد، ازجمله شرور، عين عدل است، زيرا در ملك اوست. مولوي شر را نسبي و خير پنهان مي‌داند و تسليم به اراده خدا را توصيه مي‌كند: «خانه خود را همي سوزي بسوز / كيست آن كس كو بگويد لا يجوز»
   براساس گفته نويسنده اين كتاب، در چارچوب امر الهي، شرور نه‌تنها وجود خدا را نفي نمي‌كنند، بلكه پيش‌فرض مساله شر هستند. اگر خدا منبع اخلاق باشد، شرور نمي‌توانند دليلي عليه او باشند، زيرا معناي شر وابسته به اراده خداست. اين تحليل، ادعاي خداناباوران را كه شرور را دليلي بر نبود خدا مي‌دانند، به چالش مي‌كشد.
   كتاب «خطا بر قلم صنع؟» تلاشي بديع براي بازخواني مساله شر از منظر فلسفه اخلاق است. اين كتاب يكي از آثار قابل‌توجه و روش‌مند در حوزه فلسفه دين به زبان فارسي در سال‌هاي اخير است. ارزش اصلي كتاب نه در ارايه پاسخي نهايي به «مساله شر» -‌كه خود نويسنده نيز به درستي از چنين ادعايي پرهيز مي‌كند‌- بلكه در ابتكار روش‌شناختي آن نهفته است: رويكردي ميان‌رشته‌اي و بررسي مساله شر از منظر سه مكتب بزرگ فلسفه اخلاق (پيامدگرايي، وظيفه‌گرايي، فضيلت‌گرايي). اين رويكرد، هم كتاب را از آثار مشابه متمايز مي‌سازد و هم بحث را از بن‌بست‌هاي كلامي-متافيزيكي صرف خارج كرده و به حوزه انضمامي‌تر و ملموس‌تر فلسفه اخلاق مي‌كشاند.
   نويسنده، انگيزه نگارش كتاب را دغدغه وجودي رنج انساني و رابطه آن با خداي حاضر و آگاه معرفي مي‌كند نه خداي دوردست فيلسوفان. او مساله شر را نه ‌تنها چالشي منطقي، بلكه پرسشي وجودي مي‌داند كه وجدان اخلاقي انسان را هدف قرار مي‌دهد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون