نگاهي به نمايش «خط چشم» به كارگرداني نازنين سالاريفر
غريبهها در قاب خانواده
آريو راقب كياني
موضوعيت خانواده و چيستي رابطههاي شكل گرفته آن، در تئاتر هميشه حائز اهميت بوده است، زيرا علاوه بر استطاعت شبيهسازي جامعه از دل آن، بستري براي شكلگيري ماهيت و هويت افراد ميشود و اين نگاه به خودي خود، به دليل دارا بودن پتانسيل زياد در خلق كنش و واكنشها از محل تعارضات و اختلافات فيمابين افراد خانواده است و تماشاگر به اين ادراك ميرسد كه با دوربين خانواده، ميتواند هر از گاهي كليت جامعه پيراموني را نظارهگر باشد.
نمايش «خط چشم» به نويسندگي و كارگرداني نازنين سالاريفر ترسيمگر خانوادهاي است كه آدمهاي آن در حلقههاي گسسته دور افتاده و صرفا متكي بر نسبيت گرد هم آمدهاند و گويي غريبه بودن آنها با هم به يك عادت همزيستانه مبدل شده است. زيستن چندگانهاي كه در آن، با آنكه اعضاي خانواده درك و فهمي همدلانه از درونيات ديگري ندارند، سببساز آن شده كه يكديگر را زنداني خويشتن قرار دادهاند. هر يك از شخصيتهاي اين خانواده، به دليل پيچيدگي در رابطهسازي، دچار ابهام هويتي و سردرگمي ماهيتي در زير چتر برچسب خانواده و در تناظر با مركز ثقل بودن خانواده شدهاند. بايد گفت هيچ عامل بيروني نيز اين توان و قابليت را ندارد كه شخصيتهاي منفك شده اين خانواده را به هم وصلت و پيوند دوباره بدهد. حتي نوه اين خانواده با حضورش عامل مضاعفي ميشود براي دورافتادگي و بيگانگي بيشتر آنها نسبت به هم. او كه در جمع اين ناخوديها، تلاش و تقلاي وافري دارد كه از تعريف خود، خودي بسازد و هويت وجودياش را در ميان آنها جستوجو و سپس به اثبات برساند، به مرور و با توجه به اينكه نه كسي او را ميشناسد و نه كسي او را به ياد ميآورد، تبديل به غيرخودي ميشود.
در طراحي صحنه اين نمايش، شخصيت پدر (با بازي نيما زندهروحيان) كه ناخوش احوال و از كار افتاده به نظر ميرسد، در راس يك شبكه جداييپذير جايگاهها مستقر شده است، گويي آنجا تاج و تخت نمايش قدرت پدرانگي است. مادر (با بازي ريحانه ساداتحسيني) در يال ديگر كانونيت پدر و البته با فاصلهاي آنچنان زياد كه با فرياد با يكديگر صحبت ميكنند و چارپايه ديگر در يال مقابل، محل اسكان فرزندان اين خانواده يعني پسر خانواده يعني يوسف (با بازي امير نجاتي) و دختر خانواده يعني ياسمين است. در طول اجراي «خط چشم» رفتهرفته مشخص ميگردد كه قدرت مخمور شده پدر رو به اضمحلال است و ورود نوه اين خانواده در قالب جريان سيال ذهن و اتصال گذشته به آينده، باعث تقابل بيشتر اعمال قدرت در بين سه نسل و ديالكتيكهاي بيحاصل بر سر مسائل بياهميت ميگردد. تماشاگر به مرور در مييابد كه عدم ارتباطگيري اشخاص، فقط به پدر و مادر بر نميگردد كه آنها را وا داشته است كه با داد زدن مكالمه كنند، بلكه حبس و زنداني شدن آدمهاي جهان نمايش در جزيرههاي سرگردنيشان، باعث شده كه صداهايشان به صداهايشان نرسد!
نازنين سالاريفر با اقتباسي كه از نمايشنامه «كودك مدفون» اثر سام شپرد داشته، تغييراتي در متن شپرد ايجاد كرده است. ازجمله فرزند دختر به خانواده سام شپرد كه سه پسر داشته، اضافه كرده است و يك بغل ذرت را تبديل به يك بغل هويج كرده است. اگر هويج با همان انگاره و تحليل ذرت در كودك مدفون نمايهاي از گذشته باشد، پسر خانواده با همان رويكرد از شخصيتسازي يعني ارايه به صورت يك كودك - مرد نسبتا كندذهن با جويدن مداوم و مدام هويج در حال جوريدن سرگذشت اين خانواده است، به طوري كه دست آخر استخوانهاي پوسيده شده كودك مدفون شده از همان زمين كاشت هويجها، برداشت ميشوند. البته كه علاوه بر پسر خانواده، دختر خانواده نيز عليل است، البته نه از نظر ذهني كه از نظر جسمي. وفاداري مادر هم از منظر رفتاري جاي معلول مينمايد و با خود سوالها و ابهامات فراواني به همراه دارد و الكن بودن كل خانواده با نگاه سمبليستي ميتواند تماشاگر را به اين نتيجه برساند آن چيزي كه بيشتر از شخصيتهاي اين خانواده، اصليت و ريشهدار است، همان هويج است، زيرا ميراثي كه بر جاي گذاشته است، نه سپيدي يخ زده و غالب لباسهاي كاراكترها است و نه ايستايي ميخكوب و در عين حال منكوب شده چارپايهها، بلكه نارنجياي است كه در ويلاي دماوند و در واقع فضاي خانوادگي غيرآشنا، كنتراست رنگي ميبخشد. اما برخلاف شپرد، مولف نمايش، كاراكتر پسر خانواده را وارث قدرت پدر قلمداد نميكند و درنهايت همه چيز اين ويلا پس از گرهگشايي به دليل طغيان مريم دوست نوه اين خانواده، به عنوان المان هنجارشكن زمانمندي اين خانواده، مكانمندي وصله شده آدمهاي آن را، از جمله چارپايه درِ ورود - خروج ويلا و چارپايه نمادين در حياط پشت را ساقط مينمايد و هيچ مأمن مختصري نيز براي كسي باقي نميماند. آدمهاي اين نمايش با آن طراحي چهره غلو شده و تاحدودي همسان و از يك جنس شده كه نشان از بازي خيالپردازانه و فانتزيگونه كارگردان با وقايع زماني دارد، از گذشتههاي دور تا آيندههاي نزديك قرار نيست ديگر هيچ جوره به يكديگر وصله پينه شوند، حتي اگر با ميكاپهاي دلفريب و خندههاي ظاهرسازي شده، يكديگر را گول بزنند!
منبع:
https: //profdoc.um.ac.ir/articles/a/1065427.pdf