حسن بلورچي
علوم مهندسي در خلأ رشد نميكند. رشد علوم مهندسي بستگي به شرايطي دارد كه جامعه براي رشد و بالندگي علم (ساينس) به وجود ميآورد. مهندسان بايد به رويكرد علم در جامعه حساس باشند. بايد بدانيم علم به لحاظ تاريخي در كجاي راه پيشرفت قرار دارد و نيز ظرفيتهاي علم براي حل مشكلات صنعت و جامعه چقدر است. جهان از اين ظرفيتها چه مقدار استفاده كرده است و ما چه ميزان. در غرب هشتصد سال در دانشگاه سوربن و هزار سال در آكسفورد به پرسش در مورد علم مشغول بودهاند. در ايران علم به مدت هشتصد سال در انحطاط بوده است. چگونه است كه در تمام سطوح آموزش ما از مدرسه تا دانشگاه دروس چنداني وجود ندارد كه به كنجكاوي در مورد چيستي علم پرداخته باشد؟ و هدف از درسهاي ساينس، فلسفه، تفكر نقادانه كه در مدارس و دانشگاههاي غرب ارايه ميشود و حجم زيادي هم دارد، چيست؟ به نظر ميرسد كه انجمن آموزش مهندسي در سالهاي اخير هيچ كنجكاوي در اين مورد غير از يك جلسه با حضور حجتالاسلام رسول جعفريان در دانشگاه خواجه نصير طوسي براي ارايه سخناني درباره رويكرد انديشوران اسلامي به علم و صنعت نداشته است.
رويكرد تاريخي به علم
حجتالاسلام رسول جعفريان مينويسد: دو حكايت مشابه در يك زمان، يكي سبب تحول در روش فكري غرب ميشود و ديگري منشا هيچ اتفاقي در ميان ما نميشود. ميگويند سرآغاز تحول در غرب، زماني بود كه روش فلسفي رايج يوناني كه بخشي ميراث قديم يونان بود و بخشي هم از مسلمانان به آنان باز سرايت كرده بود، به روش تجربي تغيير يافت. اين مهمترين يا دستكم يكي از مهمترين تحولات در روش معرفتي در غرب قرن پانزدهم و شانزدهم ميلادي است.
در اين باره داستاني از فرانسيس بيكن (1629 - 1561) نقل ميكنند، كسي كه سهم عمدهاي در شكستن بتهاي ازلي دوره قرون وسطي دارد.
مقدمه داستان مزبور اين است كه در قرون وسطي، اغلب به ميراث علمي گذشته و اقوال حكماي قديم بها ميدادند، اما به روش تجربي باور نداشتند. براي آنان آنچه از گذشتگان نقل ميشد، مهمتر از آن بود كه همان مطالب با روش تجربي و حسي بررسي و نقد و ارزيابي شود. آنان قضاياي مختلف در علوم و معارف را با كليات و قواعد فلسفي ثابت ميكردند و هر جا كم ميآوردند به اقوال گذشتگان از فلاسفه استناد كرده و براي سخن آنان اعتباري بيش از تجربه و استقراء قائل بودند. اين روشي بود كه در آغاز عصر جديد زير سوال رفت و اروپا را متحول كرد.
ماجراي بيكن و شمارش دندانهاي اسب
ميتوان گفت تحول ياد شده به صورت سمبليك در قصهاي كه بسا واقعي هم باشد، بيان شده و آن ماجرايي است كه براي بيكن پيش آمد. اين ماجرا مربوط به يك مجلس علمي از دانشمندان معاصر وي درباره شمار دقيق تعداد دندانهاي اسب بود. عقيده فلاسفه قديم بر اين بود كه تعداد دندانهاي اسب مثلا فلان مقدار است و اين بحث در آن محفل علمي كه بيكن هم بود، مطرح شد. هر كس مطلبي گفت و از قول فيلسوفي از گذشتگان عددي را نقل كرد و اينكه مثلا ارسطو گفته است كه اسب چهل دندان دارد. فرانسيس بيكن از اين رويه برآشفت و گفت: بهتر است همين الان به طويله برويم، دهان اسبي را باز كنيم و تعداد دندانهاي او را شمارش كنيم و اختلاف را برطرف سازيم. البته ديگران به سخن او خنديدند و او را مسخره كردند. معناي سخن بيكن اين بود كه در امور علمي، «تجربه» مهمتر از كليگويي يا نقل اقوال ديگران است حتي اگر ناقلان اين اقوال از بزرگان يونان و فيلسوفان مشهور باشند. تا اينجاي داستان بر همه معلوم است و هر كسي اندك آشنايي با تاريخ فلسفه و علم در غرب داشته باشد با اين حكايت آشناست.
داستان خانه زنبور
اما داستان ديگري در اين زمينه و در سرزمين ما يعني شرق و دقيقا ايران داريم كه آن هم نياز به مقدمه دارد. داستاني كه مربوط به زنبور است و اينكه خانهاش را چگونه ميسازد. از قديم در ميان حكماي ما شايع بود كه زنبور خانهاش را مسدس يا شش وجهي ميسازد و در اين باره مهندسي بسيار دقيقي دارد. اين مساله به قدري مهم و مورد وثوق بود كه در بحث علم الهي از اين نكته ياد ميشد كه چطور زنبور كه علم ندارد - چون فرض بر اين بود كه حيوانات شعور ندارند - اين اندازه خانهاش را مستحكم و منظم ميسازد و بنابراين اين اشكال به علم الهي ميشد كه اتقان عالم نياز به علم ندارد و جهان موجود نميتواند علم خدا را ثابت كند! آن وقت متكلمان در اين باره جوابهايي ميدادند و از آن جمله ميگفتند كه اين كار زنبور به الهام است يا مطالب ديگر. (براي مثال بنگريد: اشراق اللاهوت، ص 206)
ماجراي شاه عباس و ملاجلال منجمباشي
اما ماجرايي كه به اين مساله و بحث ما مربوط ميشود، حكايتي است به زنبور و شاهعباس (م 1038) و برخي اطرافيانش و بهطور خاص به ملاجلال منجمباشي دانشمند معروف وقت برميگردد. در اينجا هم عينا يك نقلقول قديمي مانند همين كه زنبور خانهاش را مسدس ميسازد، مطرح ميشود و شاهعباس عين فرانسيس بيكن به آن اعتراض ميكند. ملاجلال منجم، منجمباشي شاهعباس مينويسد: در گرجستان در خدمت نواب گيتي ستان كلب آستان علي عليهالسلام - يعني شاهعباس اول كه از 996 تا 1038 (1629 - 1588) سلطنت كرد - در وقتي كه حضرت شيخ بهاءالدين محمد و صدرين - صدر خاصه و صدر ممالك - حاضر بودند و از هر جا سخني ميگذشت؛ جلال منجم [يعني خود نويسنده] معروض داشت كه قواعد كليه حكماست كه خانههاي زنبور مسدّس است و برهان بر طبق آن گفتهاند.
نواب اشرف فرمودند كه من به برهان نظري - شما بخوانيد به تجربه عملي - ثابت كنم كه اين صورت ندارد و امر فرمودند كه چند عدد شانه عسل حاضر كردند. حقا كه خانههاي زنبور بسيار مدوّر و مخمّس به نظر رسيد و مربّع نيز گاهي ديده شد. بعضي عرض كردند كه زنبورهاي گرجستان از قواعد حكمت خبري ندارند[!] مقارن آن عسلي چند از دارالارشاد اردبيل حاضر ساختند. آنجاها نيز مشاهده شد و گاهي به غلطي - اشتباهي - مسدّس نيز بود. از مشاهده اين [يعني روش علمي تجربي] آن قاعده بر هم خورد.
ملاحظه ميفرماييد كه اين دو ماجرا تا چه اندازه به هم نزديك، بلكه داستان شاهعباس جديتر و تجربيتر است. اما اولي پايه رويكرد جديد در غرب نسبت به علوم تجربي شد و حكايت دوم منشا هيچ تحولي در ميان ما نشد. جالب است بدانيم كه شاهعباس در اواخر سال 1628 و فرانسيس بيكن در سال 1629 درگذشت و اين يعني اينكه سال درگذشت آنها تا اين اندازه به هم نزديك است، اما اتفاقي كه در آن بلاد ميافتد هرگز در اينجا نميافتد كه سهل است تا قرنها بعد هم و حتي تاكنون، همچنان از تفكر تجربي به عنوان تفكر جزئينگر پرهيز شده و بياعتبار اعلام ميشود. گاه و بيش از گاه، گفته ميشود حتي غربيها ديگر به اين حرفها باور ندارند و آنها را كنار گذاشتهاند. آن وقت شما ... .
ادامه رويكرد تاريخي در زمان حال
علم ما در ادامه سنت تاريخي همچنان قول محور است، آويخته در سخن اين و آن. هيچ فرق نميكند ژان پل سارتر چه گفته باشد ممكن است خواجه نصير طوسي برعكس آن را گفته باشد. ما ميگرديم و از ميان اقوال بزرگان آنها را انتخاب ميكنيم كه به كار قلقلك دادن احساسات روانشناختي تاريخي ما بخورد. در روش سنتي علم يعني مجموعه معارف روزبهروز در حال افزون ... همانند يك ساختمان چند طبقه كه طبقه اول كامل و سپس طبقه بعدي ساخته ميشود. روش سنتي رويكرد به علم درونگرايي است.
رضا منصوري در اين مورد مينويسد: «در اروپا تعريف علم و دانشِ علمي و دانشگاه كمابيش تحولي دست اندر دست بوده. برخلاف ايران كه مدرسهها متصلب شدند و در تاريخ جا ماندند، علم راكد شد و تازه پس از تحولات مشروطه و «حركتهاي تجددخواهي» نهادي با نام دانشگاه تاسيس شد بدون كمترين تامل در تحولات اين مفهوم حتي تا صد سال پيش. از توجه به تغيير در مفهوم علم و پيچيدگي آن هم خبري نبود. نهاد دانشگاه در ايران «غرس» شد.»
رويكرد جديد به علم
حالا چرا ما روش درونگرايي، تمركزگرايي در رويكرد به علم را انتخاب كردهايم. هيچ استدلال منطقي وجود ندارد. كاملا اتفاقي است. از اتفاقات تاريخ ما برميآيد. بر مبناي حساسيتها، حافظه شهودي ماست كه مربوط به دوران قبل از تجربهگرايي است. اگر قرار بود ما برويم و دندانهاي اسب را بشماريم در اولين برخورد با علم متوجه ميشديم كه امروزه علم ديگر نه به مثابه مجموعه معارف بل به عنوان مجموعه تئوريهاي روزبهروز در حال اصلاح تعريف و شناخته ميشود. اينگونه جديد رويكرد علم برونگرايي است، روشي است كه در همه كشورهاي موفق از آن استفاده ميشود. آنها همه اطلاعات و مهارتها را از سراسر جهان جمعآوري ميكنند. بهترين رويكرد به علم را برميگزينند و در يك مسابقه بينالمللي براي استفاده از بهترين ابزار تفكر شركت ميجويند. همه چيز به رويكرد به علم برميگردد. در ذهن ما علم معادل دانش استاتيك است كه از جايي بايد جمعآوري شود و براي آنها علم فرآيندهاي ديناميك پيوسته در تغيير. نتايج حاصل از رويكرد اول قطعا نميتواند قابل رقابت با دومي باشد.
پيشرفت علم در غرب
دكتر لورا شولتز از آزمايشگاه مغز و علومشناختي دانشگاه امايتي به روش كاملا تجربهگرانه روي آورده است(5). او كه حدود 35 سال سن دارد مسوول يك لابراتوار پژوهشي است كه همه كاركنان آن زير 25 سال سن دارند. او فوق ليسانس فلسفه و دكتري علومشناختي دارد. تا به حال 8 جايزه بينالمللي در زمينه علومشناختي را برده است. بعضي او را اينشتين علومشناختي مينامند. او نتايج خود را بيشتر در آزمايشگاه بازي كودكان به دست ميآورد. او دندانهاي اسب را ميشمارد: سخنان عالمان تعليموتربيت را به چالش ميكشد و بعضي را رد كرده است. او ميگويد: خردسالان و كودكان قبل از دوره مدرسه زيرساختهاي شناخت و روشهاي تسلط بر دنياي اطراف خود را به روش كاملا عملي به دست ميآورند. يعني همان روشي كه دانشمندان براي به دست آوردن نتايج علمي از آن استفاده ميكنند: شولتز تحقيقات خود را بر اين متمركز كرده است كه خردسالان در دوران اوليه زندگي خود چگونه ميآموزند. خردسالان قادرند، در مورد اينكه دنياي اطراف آنها چگونه كار ميكند، بر مبناي شواهد اندك، به سرعت و بسيار بياموزند. خلاقيت يك فرآيند ذهني است كه مربوط به كشف ايدههاي جديد و مفاهيم، با به دست آوردن تركيب جديدي از ايدهها يا مفاهيم موجود است كه ممكن است به وسيله ضمير خودآگاه يا ناخودآگاه به وجود آيد. خلاقيت در بدو تولد به صورت استعداد و مهارت ذاتي در انسان وجود دارد. آنچه به عنوان خلاقيت شخصي شناخته ميشود، آن قسمت از نتايجي است كه شخص ميتواند بدون يا با كمترين دخالت مربي و راهنما به دست آورد. كودكان به كمك اين استعداد است كه به شناخت دنياي اطراف خود، پديدههاي موجود در آن و يافتن رابطه بين آنها فائق ميآيند و به حل مسائل بغرنج خود ميپردازند و به تدريج به شناخت و يافتن راه تسلط خود بر دنياي اطراف خود دست مييابند.
معاوضه آموزش در مقابل اكتشاف
تحقيقات شولتز نشان ميدهد كه كودكان و حتي خردسالان همان استراتژي را كه در روش علمي (Scientific Method) كاربرد دارد، بهكار ميبرند. يعني يك روش سيستماتيك فرضيهسازي و آزمودن آنها بر مبناي شواهد عيني. شولتز نهتنها به يادگيري كودكان علاقهمند است، بلكه به اينكه آنها چگونه از طریق شواهد عيني ميآموزند و چگونه شواهدي را بر مبناي اكتشاف به دست ميآورند، توجه زیادی دارد. او يافته است كه بسياري از اجزاي روش علمي يعني جداسازي متغيرها، تشخيص اينكه چه هنگام شواهد سردرگم و مبهم است، درنظرگيري شواهد ديده نشده براي يافتن شواهد تازه، به وسيله كودكان مورداستفاده قرار ميگيرد. اين همه در واقع هسته مركزي شناخت كودك را تشكيل ميدهد. او ميگويد: همه اين تواناييها كه ما به عنوان تواناييهاي علمي ميشناسيم به دليل مساله بسيار دشوار يادگيري در شروع كودكي ظاهر ميشود. اينگونه است كه كودك ميتواند با به دست آوردن بازنمودهاي انتزاعي دقيق، از دادههاي پراكنده مبهم و مغشوش بپرهیزد. «معاوضه آموزش در مقابل اكتشاف» وجود دارد. او ميگويد: اگر من به شما آموزش بيشتر بدهم شما كمتر اكتشاف خواهيد كرد، زيرا كه ميپنداريد اگر چيز ديگري بود من خود به شما ميآموختم.
او ميگويد اميدوار است مطالعات او روي كودكان به توسعه استراتژيهاي جديدي در آموزش براي اهداف درازمدت بينجامد. يكي ديگر از آزمايشهاي جديد پروفسور شولتز مقايسه آموزش از طريق درس دادن، در مقابل اجازه دادن به كودكان به خود تجربه كردن به روش خودانگيخته است. او دريافته است كه كودكاني كه طرز كار يك اسباببازي را بهطور كامل ميآموزند، كمتر ميتوانند خود به كشف طرز كار اسباببازي ديگري بپردازند، نسبت به كودكاني كه اسباببازي را به صورت ساده در اختيار آنها قرار دادهاند و آنها خود تجربهآموزي ميكنند. اين اصل بسيار ساده امروز مبناي آموزش از مهدكودك تا بالاترين سطح قرار گرفته است: يعني توجه به استعدادهاي طبيعي، محافظت از آن از طريق خودآموزي هر چه بيشتر، اشتراك در آموزش و اتكاي به خود. هنوز ما به همه مكانيزمهايي كه مشخص كنند كودكان قبل از دوره مدرسه چگونه به آموختن حجم زيادي از اطلاعات و يافتن روابط بين آنها دست مييابند، واقف نشدهايم. حداقل تا آن زمان، كودكان معلمان واقعي ما در تنظيم استراتژي آموزش هستند. بهتر است اجازه دهيم هرچه بيشتر آنها با روشهاي خودآموخته و خودآموزي به تحصيل ادامه دهند. ما هر چه كمتر در روند طبيعي آموختن آنها دخالت كنيم، بهتر است. حداقل ميتوانيم از ويرانسازي روح و روان آنها خودداري كنيم. پژوهش و خلاقيت كار هر روز كودكان خردسال است. آنها با اين روش است كه ميتوانند دست به شاهكارهاي اعجابانگيز بزنند. چند زبان را، به شرط آنكه در محيط قرار گيرند و در كار آنها دخالت ناشيانه نشود، بياموزند. هيچ پدر و مادري نميداند كه كودك او چگونه ميآموزد و اگر قرار بود كه آنها برنامهريزي ميكردند كه كودك هر كلمه و هر حركت را چه هنگام بياموزد شايد كودك هرگز چيزي نميآموخت.
يافتههاي لورا شولتز بلافاصله در اختيار استادان در دانشگاه امايتي قرار ميگيرد و آنها در كار آموزش روزانه خود مورد استفاده قرار ميدهند. در آينده مهندسان ما بايد با همكاران خود كه به اين ترتيب آموزش ميبينند، رقابت كنند.
آموزههاي شولتز در مقايسه با آموزههاي ديني ما
نتايج به دست آمده شده در لابراتوار تجربي لورا شولتز با آموزههاي ديني ما آنجا كه ميگويد انسان بايد به فطرت خود بازگردد، منافاتي ندارد. گفته ميشود كه در كشورهاي اسكانديناوي آموزگاران مدارس ابتدايي بيشترين تحصيلات را دارند. آنان بيشتر داراي مدرك دكتري علومشناختي هستند. يعني كساني كه ميتوانند آموزشوپرورش را با قوه شناختي طبيعي دانشآموزان هماهنگ كنند تا آنها طي سالهاي آموزش آسيب نبينند. اشكال آنجا پيش ميآيد كه رييس مدرسه يا دانشگاهي بگويد دانشآموز و دانشجو بايد از اسلوبي كه او تعيين ميكند، پيروي كند، زيرا كه او ميخواهد قوه شناختي خود را دربست جايگزين قوه شناختي دانشآموز و دانشجو كند. با قوه شناختي ريزش كرده از يكي به ديگري نميتوان خلاقيتي آفريد. يكي از علتهاي علاقهمندي دانشجويان به مهاجرت اين است، چون احساس ميكنند كه خلاقيت آنها وقتي گل ميكند كه به كشورهايي ميروند كه قوه شناختي آنها را پاس ميدارند.
رابطه نظام علم و علوم مهندسي
نظام علم (سيستم علم) يك رشته بينرشتهاي است كه ماهيت سيستمها را مطالعه ميكند - از ساده به پيچيدگي در طبيعت، جامعه، علومشناختي و خود علم. بدين ترتيب جهان را ميتوان به عنوان يك سيستم از سيستمها درك كرد. وقتي رييس فرهنگستان دكتر رضا داورياردكاني اظهار ميدارد كه نظام علم در كشور ما مشوش بوده و هماكنون مشوشتر هم شده است، اين بايد ما را بسيار نگران كند. سرنوشت علوم مهندسي و صنعت به نظام علم بستگي دارد. يك مهندس وقتي علوم مهندسي را به خوبي آموخت وارد جامعه ميشود. بايد از مسوولان بودجه و امكانات دريافت كند به استخدام آنها درآيد، مورد قضاوت و سنجشگري آنها قرار گيرد. سرنوشت او و شغلش و پروژههايش به نوع رويكرد در جامعه به علم بستگي دارد. بنابراين ما بايد سرنوشت علوم مهندسي و صنعت را وابسته به سرنوشت نظام علم و رويكرد جامعه به علم بدانيم. اما اگر رابطه علم را با فقر و ثروت جامعه بدانيم، درمييابيم كه نميتوانيم منتظر قهرمان بمانيم هر يك از ما شايد بتوانيم اندكي، به اندازه سر سوزني در اين راه مفيد واقع شويم.
نظام علم و اقتضائات آن
نظام علم مجموعهاي منسجم از نهادها، فرآيندها، سياستها و بازيگران است كه با هدف جستوجو، اشاعه، كاربرد و ارزيابي دانش علمي در يك جامعه شكل ميگيرد. اين نظام نهتنها به گسترش علم ميپردازد، بلكه زمينه كاربرد اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي علم را نيز فراهم ميسازد. هماهنگي و پيوستگي ميان عناصر، كاركردها و بازيگران شرط كارآمدي نظام علم است. بنابراين برساخت نظام علم از طرفي كار دولتهاست، اما از طرف ديگر كار همگي نهادهاي علمي، دانشگاهيان، انجمنهاي علمي، نويسندگان انديشورزان است. مهندسان هم ميتوانند در اين كوشش همگاني براي برساخت نظام علم مشاركت كنند. حداقل ميتوانند توضيح دهند كه وقتي كه گفته ميشود نظام علم، پريشان بوده و حالا پريشانتر شده است. ترجمان اين در دنياي توسعه و صنعت اين است كه هوا آلودهتر خواهد شد يا شده است يا اگر دوره كارشناسي ارشد فلسفه در دپارتمان فلسفه علم يك دانشگاه مهندسي حذف شده است، دود آن مستقيما در چشمان استادان همان دپارتمان خواهد رفت. استادان همان دانشگاه تا چند سال ديگر شاهد آلودهتر شدن هوا در اطراف خود خواهند بود. آنها كه فلسفه و انديشيدن را خوار ميپندارند و از هر كوششي فروگذار نيستند، براي فرار از واقعيتها و فرو بردن علم در هالهاي از رويا مستقيما عواقب خيالپردازيهاي خود را، خود دريافت خواهند كرد. يك هرم توهمات در جامعه وجود دارد. هرمي متشكل از صفحات روي هم قرار گرفته شده، آنچه از توهمات در حكمرانان در راس ميبينيد از راس اين هرم ميآيد، قاعده اين هرم را خود ما ساختهايم.
توسعه علم براي ما در قسمت زيادي عبارت است از توسعه مرزهاي آگاهي در ذهنهاي جامعه سنتي. همه چيز به رويكرد به علم در جامعه برميگردد. سرنوشت آموزش مهندسي و صنعت به تاسيس نظام علم (Science) بستگي دارد. به نظر كارشناسان اين به چند دهه يا يكي، دو قرن زمان نياز دارد. به اين لحاظ مثل اين است كه ما در تاريخ جا ماندهايم و لازم است داستان علم را از اول شروع كنيم. يعني آنجايي كه شاهعباس در آن جلسه رشته افكارش گسست و كسي مثل فرانسيسكو بيكن پيدا نشد كه افكارش را دنبال كند. از اين جهت وظيفهاي بر عهده دانشگاهها و انجمنهاي مهندسي است تا اين بزرگترين معضل توسعه علم در تاريخ ما را توضيح دهند و خود هم از طريق برگزاري كلاسهاي آموزش فهم علم، روش علمي، تاريخ علم، فلسفه علم و احترام به عالمان علم جديد به صورت كوششي هر چند اندك اقدام كند. مهندسان بايد خود پشتيبان نظام علم خود باشند، آن را به دست آورند و متكي به اين و آن نباشند. لازم است يك محور جديد در اين زمينه باز و كنفرانسهايي برگزار شود.
عضو پيوسته انجمن آموزش عالي
عقيده فلاسفه قديم بر اين بود كه تعداد دندانهاي اسب مثلا فلان مقدار است و اين بحث در آن محفل علمي كه بيكن هم بود، مطرح شد. هر كس مطلبي گفت و از قول فيلسوفي از گذشتگان عددي را نقل كرد و اينكه مثلا ارسطو گفته است كه اسب چهل دندان دارد. فرانسيس بيكن از اين رويه برآشفت و گفت: بهتر است همين الان به طويله برويم، دهان اسبي را باز كنيم و تعداد دندانهاي او را شمارش كنيم و اختلاف را برطرف سازيم. البته ديگران به سخن او خنديدند و او را مسخره كردند. معناي سخن بيكن اين بود كه در امور علمي، «تجربه» مهمتر از كليگويي يا نقل اقوال ديگران است حتي اگر ناقلان اين اقوال از بزرگان يونان و فيلسوفان مشهور باشند.
از قديم در ميان حكماي ما شايع بود كه زنبور خانهاش را مسدس يا شش وجهي ميسازد و در اين باره مهندسي بسيار دقيقي دارد. اين مساله به قدري مهم و مورد وثوق بود كه در بحث علم الهي از اين نكته ياد ميشد كه چطور زنبور كه علم ندارد - چون فرض بر اين بود كه حيوانات شعور ندارند - اين اندازه خانهاش را مستحكم و منظم ميسازد و بنابراين اين اشكال به علم الهي ميشد كه اتقان عالم نياز به علم ندارد و جهان موجود نميتواند علم خدا را ثابت كند! آن وقت متكلمان در اين باره جوابهايي ميدادند و از آن جمله ميگفتند كه اين كار زنبور به الهام است يا مطالب ديگر.
تحقيقات شولتز نشان ميدهد كه كودكان و حتي خردسالان همان استراتژي را كه در روش علمي (Scientific Method) كاربرد دارد، به كار ميبرند. يعني يك روش سيستماتيك فرضيهسازي و آزمودن آنها بر مبناي شواهد عيني. شولتز نهتنها به يادگيري كودكان علاقهمند است، بلكه به اينكه آنها چگونه از روي شواهد عيني ميآموزند و چگونه شواهدي را بر مبناي اكتشاف به دست ميآورند، توجه زيادي دارد. او يافته است كه بسياري از اجزاي روش علمي يعني جداسازي متغيرها، تشخيص اينكه چه هنگام شواهد سردرگم و مبهم است، درنظرگيري شواهد ديده نشده براي يافتن شواهد تازه، به وسيله كودكان مورد استفاده قرار ميگيرد. اين همه در واقع هسته مركزي شناخت كودك را تشكيل ميدهد. او ميگويد: همه اين تواناييها كه ما به عنوان تواناييهاي علمي ميشناسيم به دليل مساله بسيار دشوار يادگيري در شروع كودكي ظاهر ميشود. اينگونه است كه كودك ميتواند با به دست آوردن بازنمودهاي انتزاعي دقيق، از دادههاي پراكنده مبهم و مغشوش بپرهيزد. «معاوضه آموزش در مقابل اكتشاف» وجود دارد. او ميگويد: اگر من به شما آموزش بيشتر بدهم شما كمتر اكتشاف خواهيد كرد، زيرا كه ميپنداريد اگر چيز ديگري بود من خود به شما ميآموختم.