ديويد سي. كانگ
جكي اس. اچ. وانگ
زنوبيا تي. چان
ترجمه: نوشين محجوب |
در محافل سياستگذاري واشنگتن، اين باور رايج شده كه چين قصد دارد جايگاه ايالاتمتحده را به عنوان قدرت برتر جهاني بگيرد و قلمرو خود را به طور گسترده گسترش دهد. دموكراتها و جمهوريخواهان درباره اين ديدگاه به نوعي اجماع دست يافتند.
البريدج كولبي كه در دوره رياستجمهوري دونالد ترامپ به عنوان معاون وزير دفاع در امور سياستگذاري فعاليت ميكند، اظهار داشته كه اگر چين كنترل تايوان را به دست آورد، ميتواند براي گسترش نفوذ خود در فيليپين و ويتنام نيز خيز بردارد.
راش دوشي، معاون ارشد مدير امور چين و تايوان در شوراي امنيت ملي در دولت جو بايدن و يكي از معماران سياست چين نيز معتقد است كه چين در حال اجراي يك برنامه بلندمدت براي جايگزيني ايالاتمتحده به عنوان رهبر جهاني است.
اين ديدگاه دوحزبي، سياست ايالاتمتحده درباره چين را شكل داده كه اكنون بر آمادگي نظامي، بازدارندگي نظامي و جداسازي اقتصادي متمركز است. با اين حال، اين برداشت از چين نادرست است. بررسي دقيق آنچه چين اعلام كرده، تصويري كاملا متفاوت ارايه ميدهد: چين يك قدرت مدافع وضع موجود با اهداف جهاني محدود است، نه يك دولت تجديدنظرطلب كه به دنبال گسترش چشمگير قدرت خود و تغيير نظم جهاني باشد. رهبران چين بيشتر بر چالشهاي داخلي و ثبات نظام سياسي خود متمركز هستند تا گسترش نفوذ خارجي. چين خواستههايي در عرصه سياست خارجي دارد و گاهي در روابط با همسايگان خود رويكردي قاطعانه به كار ميگيرد، اما به دنبال سلطه نظامي يا تصرف كشورهاي ديگر نيست. اين كشور نسبت به حفظ كنترل خود بر مناطقي كه از نظر ديپلماتيك به عنوان بخشي از خاك چين شناخته شدهاند، ازجمله هنگكنگ، تايوان، تبت و سينكيانگ، بسيار حساس است،اما بلندپروازيهاي چين به ندرت فراتر از اين حدود ميرود. چين در حال قويتر و ثروتمندتر شدن است، اما افزايش قدرت اين بازيگر به طور اساسي نگرانيها يا آرمانهايش را تغيير نداده است. اهداف اصلي چين، ازجمله ادعاهاي سرزميني خاص آن، با آنچه اين كشور در اواسط قرن بيستم، زماني كه ضعيف و فقير بود، دنبال ميكرد، سازگار است. در واقع، اين اهداف به دورههاي پيشين بازميگردد: مقامات سياسي از زمان سلسله چينگ، كه از قرن هفدهم تا اوايل قرن بيستم بر چين حكومت ميكرد، ادعاهاي مشابهي داشتهاند.
رويكرد نادرست امريكا در ارتباط با اژدهاي زرد
اگر چين يك قدرت مدافع وضع موجود با اهدافي مشخص و محدود باشد و نه تهديدي جدي براي برتري ايالاتمتحده، رويكرد كنوني واشنگتن درباره مهمترين رابطه دوجانبه جهان (روابط واشنگتن و پكن) اشتباه است. تمركز واشنگتن بر بازدارندگي و آمادهسازي براي درگيري نظامي، خطر ايجاد رويارويي نظامي را به وجود ميآورد كه ضرورتي براي آن وجود ندارد و ميتواند ايالاتمتحده را در شرق آسيا منزوي كند. به جاي اينكه چين به عنوان تهديدي خطرناك ديده شود، ايالاتمتحده بايد منافع اصلي چين را درك كند تا بداند چين در چه زمينههايي ممكن است آماده مذاكره و مصالحه باشد و در كجا انعطاف نشان نخواهد داد. سياستگذاران امريكايي كه ميخواهند به طور موثري بر پكن تاثير بگذارند، بهتر است به جاي تلاش براي انزواي چين با استراتژي نظاميمحور، از طريق تعاملات اقتصادي و ديپلماتيك با چين ارتباط برقرار كنند.
صداي بلند چين
بهترين راه براي درك آنچه چين ميخواهد، گوش دادن به اظهارات رهبران، نشريات و رسانههاي اين كشور است. اگرچه بسياري از ناظران اظهارات عمومي را صرفا تبليغات يا سخنان بيپايه ميدانند، دلايل محكمي وجود دارد كه نشان ميدهد چين آنچه را كه قصد دارد، بيان ميكند. رهبران و نظامهاي سياسي با دقت بسيار اهداف، روشها و منطق حاكميتي خود را هم به مردم خود و هم به جهان خارج منتقل ميكنند. حتي اگر بخش زيادي از اين اظهارات تبليغاتي براي تقويت جايگاه حزب كمونيست چين (CCP) يا پيشبرد روايتي خاص باشد، مطالعات نشان دادهاند كه حتي اغراقآميزترين تبليغات نيز ميتوانند سرنخهاي ارزشمندي درباره تفكرات رهبران ارايه دهند. دستكم، اين اظهارات نشاندهنده آن چيزي است كه رهبران چين ميخواهند شهروندانشان به آن باور داشته باشند. چين منافع اصلي خود را به طور شفاف و پيوسته بيان كرده است. در سپتامبر 2011، پيش از به قدرت رسيدن شي جينپينگ به عنوان رهبر چين، پكن اولين سند رسمي سياست خارجي خود را منتشر كرد كه منافع اصلي اين بازيگر را تعريف ميكرد. اين منافع شامل ثبات سياسي داخلي، حاكميت ملي و تماميت ارضي، نقش محوري حزب كمونيست و توسعه اقتصادي و اجتماعي بود. در دوره رهبري شي، منافع اصلي تغييري نكردهاند. همان موضوعات و پيامها در مجموعه آثار شي جينپينگ و برنامههاي آموزشي ملي كه از دبستان آغاز ميشود، مورد تاكيد قرار گرفتهاند. در توصيف چين از خودش و منافعش، به ندرت اشارهاي به آرمانهاي بزرگ براي رهبري جهاني يا حتي منطقهاي ديده ميشود. در سخنراني مهم شي جين پينگ به مناسبت صدمين سالگرد تاسيس حزب كمونيست چين در سال 2021، رهبري اين كشور به برتري جهاني اشاره نكرد. تنها اشاره به سياست خارجي در اين سخنراني، تاكيد بر مخالفت چين با اقدامات تهاجمي در خارج از مرزهايش بود. اگر قرار بود چين آرمانهاي بزرگتري را اعلام كند، سالگرد تاسيس حزب كمونيست فرصت مناسبي براي اين كار بود، اما سخنراني شي كاملا خالي از اين موضوع بود.
چين به دنبال جايگزيني ايالاتمتحده به عنوان قدرت برتر جهاني نيست
شي و ديگر رهبران چين اغلب خواستار نقش بزرگتر اين كشور در حكمراني جهاني شدهاند، اما اين به اين معنا نيست كه چين به دنبال جايگزيني ايالاتمتحده به عنوان قدرت برتر جهاني است. پيشنهاد اخير شي براي ابتكار به اصطلاح «حكمراني جهاني» كه در اوايل سپتامبر از آن رونمايي شد، به صراحت اعلام ميكند كه هدف اين بازيگر حفظ نظام بينالمللي مبتني بر سازمان ملل متحد است نه سرنگوني آن. همچنين، چين قصد ندارد تنها قدرت مسوول اين نهادها باشد. در عوض، چين از ابتداي جنگ سرد به طور مداوم بر چندجانبهگرايي تاكيد كرده است. افزايش نفوذ چين در نهادهاي چندجانبه مانند سازمان ملل، نتيجه رشد اقتصادي اين كشور و كاهش حضور ايالاتمتحده در اين نهادها نيز بوده است. با كاهش كمكهاي مالي امريكا، چين به طور طبيعي نقش پررنگتري برعهده گرفته است.
اقدامات جهاني چين براي رشد اقتصادي
و نفوذ سياسي
چين در اقدامات جهاني خود به دنبال تقويت رشد اقتصادي و افزايش نفوذ سياسي است، اما اين تلاشهاي بينالمللي عمدتا به مسائل داخلي معطوف هستند و از چالشهاي داخلي نشأت ميگيرند. براي مثال، چين ابتكار «كمربند و جاده» را راهاندازي كرد تا ظرفيت مازاد در صنايع مرتبط با ساختوساز زيرساختي را مديريت كند. رهبران چين اين ابتكار را ابزاري براي جلب حمايت بينالمللي از مدلهاي توسعه و حكمراني چين معرفي ميكنند، اما هدف آن ترويج ارزشهاي چيني يا تشويق ديگر كشورها به پذيرش نظامهاي سياسي و اقتصادي چين نيست. در عوض، ابتكار كمربند و جاده و ديگر برنامهها يكي از اهرم اقتصادي چين قلمداد ميشود براي كسب حمايت بينالمللي درباره ادعاهاي خاص حاكميتي اين كشور، بهويژه در مورد تايوان.
در مقابل خواست چين، گفتمان سياست خارجي ايالاتمتحده مملو از اشاره به برتري جهاني، نقش بيبديل امريكا به عنوان يك ملت و آرمان حفظ جايگاه اين كشور به عنوان قدرت برتر جهاني است. رهبران دموكرات و جمهوريخواه، از نانسي پلوسي تا ميچ مككانل، درباره اينكه ايالاتمتحده بايد به دنبال حفظ برتري خود باشد، همنظرند. دونالد ترامپ نشان داده كه ميخواهد نقش ايالاتمتحده در جهان را بازتعريف كند، اما همچنان به نظر ميرسد كه جهان را جايي ميبيند كه ايالاتمتحده بايد و ميتواند بر آن تسلط داشته باشد و اقدامات او تاكنون، مانند استفاده از تعرفهها و تهديد براي كسب امتياز از متحدان قديمي امريكا، اين موضوع را نشان ميدهد. هيچ گفتمان يا اقدامي در اين مقياس از سوي حزب كمونيست چين ديده نميشود، حزبي كه به صراحت حداكثر به دنبال چندقطبيگرايي است. اگرچه چين گاهي در مناقشات با كشورهايي مانند كرهجنوبي و استراليا رويكردي قاطعانه به كار ميگيرد، اما اين اقدامات اغلب در واكنش به رويدادهايي است كه چين احساس ميكند مستقيما منافع اصلياش را تهديد ميكنند.
رشد محدود چين
منتقدان اغلب به عبارات جديد در گفتمان چين اشاره ميكنند تا ادعا كنند كه چين به دنبال گسترش قدرت خود و احتمالا جايگزيني ايالاتمتحده است. براي مثال، از سال 2021، شي جينپينگ از عبارت «شرق در حال خيزش است و غرب در حال افول» استفاده كرده است. اما اين عبارت توصيفي است، نه آرماني: اين نشاندهنده ديدگاه پكن است كه قدرت چين در حال افزايش است، درحالي كه قدرت ايالاتمتحده و اروپا رو به كاهش. علاوه بر اين، وقتي شي از اين عبارت استفاده ميكند، اغلب با جمله ديگري همراه است كه كمتر مورد توجه قرار گرفته: «چين براي تغيير ايالاتمتحده يا جايگزيني آن هيچ هدافي را طرح نكرده است.»
اين عبارت كمتر از آنچه تصور ميشود، رايج است. باوجود توجهي كه در رسانههاي غربي و ميان سياستگذاران واشنگتن به اين عبارت شده، اين عبارت تنها در 32 مقاله در روزنامه «مردم» (People’s Daily)، نشريه اصلي حزب كمونيست چين كه معياري براي خطمشي رسمي حزب است، ظاهر شده است. وقتي رهبران از «شرق در حال خيزش است و غرب در حال افول» سخن ميگويند، عمدتا تلاش دارند نياز به تقويت ظرفيت دولتي براي مواجهه با چالشهاي داخلي و توسعهاي را توجيه كنند. براي مثال، در سخنراني داخلي سال 2023، شي اين عبارت را به كار برد تا موفقيت برنامههاي سياست داخلي چين را ستايش كند و آن را به عنوان الگويي براي تسريع رشد اقتصادي در كشورهاي در حال توسعه معرفي كند، درحالي كه تاكيد كرد چنين الگويي نميتواند صادر شود. به طور كلي، رهبران چين در سخنرانيها يا اسناد خود، چه براي مخاطبان داخلي و چه خارجي، پيشنهاد جايگزيني ايالاتمتحده را مطرح نميكنند. تحليل كمي از 176 سخنراني شي بين سالهاي 2012 تا 2024 كه به ايالاتمتحده اشاره داشتهاند، نشان ميدهد كه موضوع غالب، همكاري است نه جايگزيني. حتي در بحث موضوعات حساس مانند تايوان، هنگكنگ و درياي چين جنوبي، شي بر ماموريت تاريخي چين براي دفاع از مرزهايش تمركز دارد، نه تمايل به گسترش قلمرو. اشاره به ايالاتمتحده اغلب با مفاهيمي مانند تعامل، همكاري و توسعه همراه است نه تقابل. بررسيهاي كيفي براي تحليل دقيقتر زبان و زمينهاي كه رهبران چين به كار ميبرند، داستان مشابهي را روايت ميكند. مطالعه دقيق 290 سخنراني شي جينپينگ و وزراي امور خارجه او، يانگ جيچي و وانگ يي، از سال 2012 تا 2025-چه در نسخه اصلي چيني و چه در ترجمههاي انگليسي- هيچ اشارهاي به تمايل چين براي تبديل شدن به قدرتي برتر كه بتواند به طور يكجانبه قوانين جهاني را تعيين كند، نشان نميدهد. رهبران بر همكاري تاكيد دارند و خواستار آن هستند كه ايالاتمتحده و چين از به اصطلاح «تله توسيديد»، (Thucydides Trap) كه در آن دو كشور به ناچار با يكديگر برخورد ميكنند، اجتناب كنند.
بازگشت به گذشته
تمركز پكن بر سياستهاي داخلي، نگرانيها درباره حاكميت داخلي و مسائل مربوط به مرزهاي نزديك و ثبات منطقهاي موضوعات جديدي نيستند. گفتمان درباره تايوان كه برجستهترين نقطه حساس براي حاكميت چين است، نمونهاي از ريشههاي تاريخي اين مساله است. در سال 1895، لي هونگژانگ، مذاكرهكننده سلسله چينگ براي معاهده شيمونوسكي كه پايان جنگ اول چين و ژاپن را رقم زد، در پاسخ به پيشنويس ژاپني معاهده نوشت: «تايوان به عنوان يك استان چين تثبيت شده و نميتواند به كشورهاي ديگر واگذار شود.» در سال 1958، كمتر از يك دهه پس از به قدرت رسيدن، مائو نيز اظهاراتي مشابه داشت و اعلام كرد: «تايوان متعلق به ماست و ما هرگز در اين موضوع مصالحه نخواهيم كرد.»
اگرچه برخي محققان معتقدند چين به دليل كارخانههاي نيمهرسانا يا موقعيت استراتژيك تايوان به دنبال اين بازيگر است، اما ادعاهاي چين ريشه در روايت ملي دارد كه قرنها ادامه يافته است. حاكمان چيني مدتها پيش از سال 1949، زماني كه حزب ناسيوناليست (KMT) پس از شكست در برابر نيروهاي حزب كمونيست چين (CCP) از سرزمين اصلي به تايوان گريخت و كنترل جزيره را حفظ كرد، تايپه را بخشي از قلمرو خود ميدانستند. رهبران سلسله مينگ (1368-1644) بر مبارزه با دزدان دريايي و مديريت تجارت در تنگه تايوان تمركز داشتند، درحالي كه مهاجران چيني به طور فزايندهاي به اين جزيره نقل مكان ميكردند. سلسله چينگ، كه از سال 1644 از سلسله مينگ قدرت را در چين به دست گرفت، از سال 1683 تايوان را به عنوان بخشي از استان ساحلي فوجيان اداره كرد و سپس آن را به عنوان يك استان جداگانه تعريف نمود.
تلاشهاي سلسله چينگ براي يكپارچهسازي تايوان در امپراتوري نه به منظور كسب ثروت يا فتح بود. هيچ پادشاه تايواني پيش از چينگ وجود نداشت كه بتوان آن را شكست داد. در عوض، الحاق تايوان توسط چين بخشي از فرآيند بستن يك منطقه مرزي، مديريت تجارت با چينيهاي ساكن جزيره و مبارزه با دزدي دريايي بود. پس از اينكه سلسله چينگ در سال 1895 پس از جنگ اول چين و ژاپن، تايوان را به ژاپن واگذار كرد، حاكمان بعدي چين، تايوان را قلمرويي ميدانستند كه بايد بازپس گرفته شود.
رهبران KMT كه نماينده چين (كه آن زمان جمهوري چين ناميده ميشد) در طول و پس از جنگ جهاني دوم بودند، اين موضوع را روشن كردند. در كنفرانس قاهره در سال 1943، كه براي تعيين آينده آسيا پس از جنگ برگزار شد، ايالاتمتحده و بريتانيا توافق كردند كه «قلمروهايي كه ژاپن از چينيها ربوده»، ازجمله جزيره تايوان و جزاير ساحلي پنگهو (كه اكنون بخشي از تايوان هستند)، بايد در كنترل كن قرار بگيرند. با تسليم ژاپن در برابر نيروهاي متفقين در سال 1945، جمهوري چين حاكميت تايوان را در فرآيندي كه به «بازپسگيري» معروف است، بازيافت؛ اين اصطلاح در چيني به صورت گوانگفو (guangfu) به معناي «بازپسگيري شرافتمندانه سرزمينهاي ازدسترفته» ترجمه ميشود.
چرا تايوان ادعاي استقلال دارد؟
پس از سال 1949، هر دو حزب KMT (حزب كمونيست چين) در تايپه و CCP (حزب مليگراي چين) در پكن ادعا كردند كه حاكم مشروع كل چين شامل تايوان و سرزمين اصلي هستند. تنها با گذار تايوان به دموكراسي در دهه 1990 بود كه بحث درباره تغيير وضعيت حاكميتي تايوان مطرح شد، بنابراين از نظر ديپلماتيك، وجود مناقشه حاكميتي تنها 30 سال قدمت دارد، درحالي كه نگرانيهاي چين درباره تايوان به بيش از 100 سال پيش به ارزش نظامي يا اقتصادي كنوني تايوان بازميگردد.
رهبران چين حتي اگر تايوان هيچ ارزش نظامي يا اقتصادي نداشته باشد، به دنبال يكپارچگي با آن خواهند بود. ساير نگرانيهاي سرزميني چين نيز دستكم به يك قرن پيش بازميگردد. هنگكنگ و ماكائو، كه به ترتيب از سالهاي 1841 و 1557 تحت حاكميت استعماري بريتانيا و پرتغال بودند، در اواخر دهه 1990 به چين بازگردانده شدند. حاكميت چين بر تبت، چينگهاي و سينكيانگ به سلسله چينگ بازميگردد، زماني كه برخي خراجگزاران سابق سلسله مينگ در شمالغرب چين و آسياي مركزي را فتح كرد و آنها را به عنوان استانهاي جديد سازماندهي نمود. چينگ در سال 1720 تبت را تحت كنترل گرفت و تا سال 1912 بر آن حكمراني كرد تا زماني كه تبت عملا مستقل شد، اما در سال 1950 رهبران CCP آن را دوباره ضميمه كردند.
در مقابل، كنترل درياي چين شرقي و درياي چين جنوبي براي پكن از اهميت كمتري برخوردار است. مناقشات بر سر ادعاهاي دريايي در آشوبهاي نيمه اول قرن بيستم ريشه دارد تا ادعاهاي پايدار چيني. وقتي رهبران در كنفرانس قاهره 1943 مناقشات ارضي پس از جنگ در آسيا را حلوفصل كردند و اصرار داشتند كه ويتنام و كره بايد كشورهاي مستقلي شوند، نتوانستند مشخص كنند كه چگونه بايد حاكميت بر جزاير دريايي و مرزها
تعيين شود.منشا گزاره به اصطلاح «نهخط»
(nine-dash line) كه چين براي مشخص كردن ادعاهاي خود در درياي چين جنوبي استفاده ميكند، قابل توجه است. اين خط بخش بزرگي از درياي چين جنوبي، ازجمله آبهاي نزديك به سواحل ويتنام، فيليپين و مالزي را دربرميگيرد. اگرچه بسياري از ناظران معتقدند اين ادعاها جديد هستند، خط نه خط در اصل يازده خط بود كه ابتدا در نقشه رسمي جمهوري چين در سال 1948 نشان داده شد. اين خط ممكن است حتي پيشتر از آن وجود داشته باشد: مورخان اين نقشه 1948 را به نقشهاي قديميتر به نام «نقشه جزاير چيني در درياي چين جنوبي» كه در سال 1935 توسط يك نهاد دولتي جمهوري چين منتشر شد، مرتبط ميدانند. با اين حال در سال 1957CCP دو خطي را كه به خليج تونكين، پهنه آبي جداكننده شمال ويتنام از جنوب چين امتداد داشت، حذف كرد؛اقدامي كه به طور گسترده به عنوان تلاشي براي بهبود روابط ديپلماتيك با ويتنام شمالي تفسير شد. اگرچه چين در مورد تايوان يا ديگر ادعاهاي حاكميتي ديرينه خود كوتاه نميآيد، اما در مورد ساير مرزها تمايل به مصالحه نشان داده است.
ثبات در جايگاه كنوني
تحليلگران و ناظران اغلب چين را به اشتباه به عنوان يك قدرت توسعهطلب تفسير كردهاند. در واقع، اهداف چين در حال گسترش يا بلندپروازانهتر شدن نيستند. سلسله چينگ در اوج خود قلمرويي به وسعت 13 ميليون كيلومتر مربع را دربرميگرفت كه بسيار بزرگتر از 9.42 ميليون كيلومتر مربع قلمرو كنوني چين است. تمايل چين به تدوين شفاف تقريبا تمام مرزهاي كنوني خود، نشاندهنده آن است كه اين كشور ادعاهاي ديگر دولتها را مشروع ميداند. چين ادعاهاي ارضي بازپسگيرانه براي حدود چهار ميليون كيلومتر مربع از سرزمينهاي ازدسترفته در مغولستان، روسيه، قرقيزستان و تاجيكستان و غيره مطرح نميكند.
چين اغلب در مواردي كه منافع اصلياش در ميان نباشد، براي حل و فصل مناقشات و تثبيت مرزها، از ادعاهاي ارضي مورد مناقشه دست كشيده است. براي مثال، براي حل مناقشات با كرهشمالي در سالهاي 1962 و 1964، چين قله كوه بكدو و بيش از 500 كيلومتر مربع از اراضي اطراف آن را واگذار كرد. اگرچه برخي ناظران تندرو معتقدند چين ممكن است در آينده اهدافي در قبال ويتنام داشته باشد، روند كلي نشاندهنده حل و فصل مناقشات مرزي توسط چين است، نه گسترش ادعاها. پس از عاديسازي روابط چين و ويتنام در سال 1991، دو كشور گامهايي براي حل اختلافات مرزي كه برخي از آنها به قرن نوزدهم بازميگشت، برداشتند. چين و ويتنام در سالهاي 1999 و 2000 معاهدات دوجانبهاي براي تثبيت مرزهاي خود امضا كردند. هيچ نشانهاي وجود ندارد كه چين قصد بازنگري يا نقض اين توافقات با ويتنام را داشته باشد. در واقع، با وجود تنشها در درياي چين جنوبي، روابط چين و ويتنام بهبود يافته است: نيروهاي ارتش چين اخيرا در دو رژه نظامي ويتنام در ماههاي آوريل و سپتامبر شركت كردند. اگرچه چين پايگاههاي نظامي در جزاير درياي چين جنوبي ساخته و در برابر همسايگان كوچكتر جنوب شرق آسيا رويكردي قاطعانه به كار گرفته است، اما اين كشور تنها عامل يا راهحل مناقشات مرزي رقابتي در درياي چين جنوبي نيست. رويكرد قاطعانه چين -يا پروژههاي بازسازي جزاير توسط هر كشوري در اين منطقه- تلاشي براي تهديد موجوديت يك كشور ديگر نيست. آنچه در اين ميان قابل تأمل است، مناقشات تاريخي است كه نيازمند توسل به ديپلماسي ماهرانه براي حل و فصل اختلافات است. چين از ادعاهاي خود دست نخواهد كشيد، اما ممكن است در مديريت منابع مشترك آماده مصالحه باشد. مهمتر اينكه، راهحل چين به احتمال زياد از طريق نظامي هدايت نخواهد شد.
تهديد واقعي
از آنجا كه واشنگتن خواستههاي چين را به درستي درك نكرده، سياست امريكا در قبال چين مسير نادرستي را طي كرده است. سياستهاي كنوني كه با هدف انزواي ديپلماتيك و اقتصادي چين طراحي شدهاند و خروج امريكا از نهادهاي اقتصادي چندجانبه مانند مشاركت ترانس-پاسيفيك و مشاركت جامع اقتصادي منطقهاي، براي مقابله با يك قدرت تجديدنظرطلب ساخته شدهاند كه به دنبال جايگزيني ايالاتمتحده و گسترش قلمرو خود به شيوهاي تهاجمي است، اما اين سياستها تاثير چنداني بر كشوري كه تمركز اصلياش حفظ وضع موجود و ثبات داخلي است، ندارند. سياستگذاران امريكايي بايد چين را نه به عنوان يك تهديد جدي، بلكه به عنوان يك رقيب عادي ببينند. رقابت سالم در فناوري، تجارت و حتي آموزش ميتواند براي هر دو طرف مفيد باشد، بدون اينكه واكنشهاي ناشي از ترس از تهديد وجودي طرف مقابل را برانگيزد. اين بدان معناست كه تقويت قدرت نظامي ايالاتمتحده در اقيانوس آرام غيرضروري و زيانبار است.
سياست نظاميمحور در قبال چين و ديگر كشورهاي شرق آسيا منابع را براي آمادهسازي براي سناريوهاي بعيد هدر ميدهد كه در بلندمدت قدرت نظامي امريكا را تضعيف ميكند. همچنين اين رويكرد احتمال تشديد تنشها با چين را افزايش ميدهد، به جاي كاهش آنها. ميتوان به متحدان اطمينان داد حضور نظامي در اقيانوس آرام حفظ شود و امنيت امريكا بدون نياز به حضور نظامي گسترده در منطقه تامين گردد.
تلاش براي استفاده از زور براي شكلدهي به وضعيت آينده تايوان حتي گمراهكنندهتر است. از آنجا كه ادعاهاي چين بر تايوان ايدئولوژيك و تاريخي است، نه صرفا استراتژيك، تلاش براي بازدارندگي بيشتر احتمال تحريك را دارد. هدف بايد حفظ وضع موجود باشد كه در چهار دهه گذشته كارآمد بوده است. سياستگذاران امريكايي ميتوانند همان سياستي را كه جرج دبليو بوش و ديگر روساي جمهور انجام دادند، اجرايي كنند؛ مراد تاكيد قاطع بر اين گزاره است كه تغيير يكجانبه وضع موجود تايوان غيرقابل قبول خواهد بود، اين محتملترين راه براي تضمين ادامه وضع موجود است. چين به صراحت اعلام كرده كه در مورد تايوان مصالحه نخواهد كرد، يعني خط قرمز اصلياش استقلال تايوان است. هر اقدامي كه ايالاتمتحده براي اطمينان دادن به پكن در اين زمينه انجام دهد، به منافع اصلي چين احترام ميگذارد و احتمال حفظ وضع موجود را براي مدت طولانيتر افزايش ميدهد.
تمركز بر جنگ زيانبار است، زيرا مسائل اصلي ماهيت نظامي ندارند. شركتهاي امريكايي اغلب همكاري با شركتهاي چيني را دشوار مييابند، دولت چين ميتواند قاطع و سرسخت باشد بالاخص در شرايطي كه منافع امريكا و چين در بسياري از مسائل كليدي همراستا نيست. اما اين وضعيت عادي در سياست جهاني است و مسائل مورد بحث اجزاي استاندارد رقابت سالم هستند. اتكا به ديپلماسي، به جاي ژستهاي نظامي، ميتواند تنشها را كاهش دهد و مشكلات جهاني را حل كند. ايالاتمتحده و چين فضايي براي همكاري در زمينههايي مانند گذار انرژي، حفاظت از محيطزيست و پيشگيري از همهگيريهاي بعدي دارند. هيچ يك از اين مسائل جهاني با رويكرد نظاميمحور ايالاتمتحده حل نميشود. امريكا براي تعامل موثر با چين، بايد اين كشور را همانگونه كه هست درك كند، نه آنگونه كه سياستگذاران هر دو حزب امريكا تصور كرده و به عنوان واقعيت پذيرفتهاند. بررسي خواستههاي چين نشان ميدهد كه اهداف اين بازيگر بسيار كمتر از آن است كه بسياري از سياستگذاران باور دارند توسعهطلبي و رويارويي اهداف پكن نيست.
باور به اين متغيرها نه تنها نه غيرواقعي است، بلكه به سود دو بازيگر نيز نميباشد. چين به روشني به جهان و به خودش اعلام كرده كه چه ميخواهد. اگر واشنگتن ميخواهد به شكلي سازنده با چين تعامل كند، بهتر است به اين سخنان گوش دهد.
كارشناس مسائل بينالملل
استاد دانشگاه و محقق مسائل چين
پژوهشگر مسائل بينالملل