گروه حوادث
واگذاري كودك؛ رها كردن، سپردن به ديگران بدون دلايل قانوني يا اخلاقي كافي يا واگذاري به مراكز نگهداري بدون ضرورت ميتواند تبعات بسيار سنگيني براي كودك، والدين و جامعه داشته باشد. كودكان به والدين خود وابستگي عاطفي عميق دارند. واگذاري آنها ميتواند باعث احساس طردشدگي، از دست دادن حس امنيت، اضطراب، افسردگي يا اختلالات رفتاري و آسيب به اعتماد به نفس و روابط آينده كودك شود. كودكي كه احساس كند ناخواسته بوده يا رها شده، ممكن است در ايجاد هويت فردي دچار سردرگمي يا مشكلات در مدرسه يا اجتماع و نسبت به خود و ديگران بياعتماد شود. در بسياري از كشورها، واگذاري كودك بدون مجوز قانوني جرم محسوب ميشود و ممكن است حق حضانت براي هميشه از والدين گرفته شود و والدين با مجازاتهاي كيفري روبهرو شوند.
پرونده شكايت زن جوان
چند روز قبل، زن جواني با حالتي مضطرب و چهرهاي آشفته به كلانتري 142 كن مراجعه و ماجراي زندگي خود را اينطور تعريف كرد: «من و برادرم از كودكي بسيار به هم نزديك بوديم. سالها گذشت و ما متوجه شديم او و همسرش نميتوانند صاحب فرزند شوند و شرايط روحيشان به شدت به هم ريخته است. مدام گريه ميكردند و از درمانهاي بينتيجه خسته شده بودند. اين وضعيت آنقدر برايم ناراحتكننده بود كه بعد از صحبت با همسرم، تصميم گرفتيم وقتي فرزندمان به دنيا آمد، او را در اختيار برادرم قرار دهيم تا مانند فرزند خود بزرگش كند؛ هم از خون خودمان باشد و هم آنها از تنهايي دربيايند.»
اين زن در ادامه گفت: «جلسهاي خانوادگي گذاشتيم و موضوع را مطرح كرديم. برادرم و همسرش از خوشحالي اشك ميريختند، چون سالها منتظر چنين فرصتي بودند، هيچ اعتراضي نكردند و حتي نگذاشتند موضوع به جايي برسد كه برگه يا قراردادي بنويسيم. بين ما اعتماد كامل بود. قرار گذاشتيم كه هر زمان دوست داشتيم، بتوانيم بچه را ببينيم و كنار او باشيم. فرزندم كه متولد شد، او را به برادرم سپرديم. اوايل همه چيز خوب پيش ميرفت و حتي خودشان از ما ميخواستند به ديدن بچه برويم، اما هر چه كودك بزرگتر شد، رفتار همسر برادرم تغيير كرد.»
او گفت: «وقتي بچه حدود شش، هفت ساله شد، احساس كرديم همسر برادرم ديگر تمايلي به ديدار ما ندارد. كمكم تماسهايش را قطع كرد و بهانه ميآورد. وابستگي شديدي نسبت به كودك پيدا كرده بود و ميترسيد ما او را از آنها پس بگيريم. اين نگراني به قدري در او شديد شد كه به جنون و بدرفتاري كشيده شد؛ حتي اجازه نميداد برادرم درباره ما صحبت كند.»
طبق گفته اين زن، زماني كه كودك ۱۲ ساله شد، مادر اصلي حقيقت ماجرا را برايش بيان كرد. او در اين باره گفت: «وقتي به پسرم گفتم من مادرت هستم، همسر برادرم عصبي شد و فرياد زد. درگيري شديدي داخل خانه اتفاق افتاد و برادرم نميتوانست او را كنترل كند. از همان زمان رفتارهاي تند و خشن او نسبت به كودك شروع شد. او از روي ترس و وابستگي، بچه را كتك ميزد و تهديد ميكرد كه اگر من را ببيند، جانش به خطر ميافتد.»
اين زن گفت: «چند ماه بعد متوجه شديم كه كودك به شدت افسرده، مضطرب و گوشهگير شده است. او حتي در مدرسه هم با كسي صحبت نميكرد. معلم موضوع را با برادرم در ميان گذاشت و پيشنهاد كرد به مشاور مراجعه كنند. در جلسات مشاوره، بچه حقيقت را گفت و مشخص شد مادرخواندهاش مدتهاست او را تهديد و زنداني ميكند تا با ما ارتباط نگيرد.» پس از اطلاع از موضوع، زن جوان به همراه همسرش و با استناد به نظريه مشاور، از همسر برادرش به اتهام كودكآزاري شكايت كرد.
فرزندخواندگي بايد با آگاهي و پشتوانه قانوني همراه باشد
مشاور كلانتري 142 كن درباره اين پرونده ميگويد: «اين پرونده نشان ميدهد كه حتي تصميماتي كه از دل محبت و خيرخواهي گرفته ميشوند، در صورت نبود آگاهي رواني و قانوني، ميتوانند به بحراني جدي تبديل شوند. در موضوع فرزندخواندگي حتي اگر ميان اعضاي خانواده باشد، رعايت اصول حقوقي و روانشناختي يك ضرورت است، نه يك گزينه اختياري. اولين موضوع مهم اين است كه فرزندخواندگي نميتواند فقط براساس اعتماد و روابط خانوادگي پيش برود؛ زيرا هر كودكي، حتي اگر از بستگان درجه يك باشد، نيازمند يك ساختار شفاف در مورد سرپرستي، حق ملاقات و نحوه تصميمگيري است. بدون اين ساختار، احتمال سوءبرداشت، سوءظن و بروز رفتارهاي هيجاني بسيار بالا ميرود.»
اين مشاور در ادامه ميگويد: «والديني كه قصد پذيرش فرزند را دارند بايد از نظر روحي و رواني آماده باشند. در اين پرونده، همسر برادر از ابتدا دچار نوعي آسيب روحي ناشي از ناتواني در فرزندآوري بوده، بدون آنكه براي درمان يا مشاوره اقدام كند. همين آسيب پنهان، بعدها به شكل رفتارهاي پرخاشگرانه نسبت به كودك بروز پيدا كرد. در چنين شرايطي، مشاوره پيش از واگذاري كودك ميتوانست اين وضعيت را پيشبيني و از آن جلوگيري كند. بايد در نظر داشت كه وابستگي افراطي به كودك ميتواند ريشه در ترسهاي درمان نشده و احساس ناامني شديد داشته باشد. وقتي فرد تصور ميكند ممكن است تنها منبع آرامش خود را از دست بدهد، ممكن است دست به رفتارهايي بزند كه حتي از نظر خودش منطقي و قابل قبول است، اما در حقيقت مصداق آسيبزايي براي كودك است.»
او ميگويد: «اگرچه برادر اين زن نيت خوبي داشته و ميخواسته همسرش را آرام كند، اما ناتواني او در مديريت بحران و بيتفاوتي نسبت به علايم هشداردهنده، باعث شد دامنه آسيب گستردهتر شود. نقش والدين در چنين شرايطي صرفا محبت نيست؛ بلكه نظارت، مسووليتپذيري و مداخله به موقع نيز بخشي از وظيفه سرپرست است. كودكي كه در چنين محيطي بزرگ ميشود، به تدريج دچار دوگانگي هويت و سردرگمي در روابط ميشود. او نميداند به چه كسي اعتماد كند و از چه كسي بايد بترسد. همين تضاد، منجر به اضطراب دايمي و كاهش اعتمادبهنفس در او ميشود.»
مشاور كلانتري ۱۴۲ كن ميگويد: «يكي از مهمترين نكاتي كه در اين پرونده مشاهده ميشود، انكار واقعيت توسط مادرخوانده است. او با جلوگيري از ديدار كودك با مادر اصلي، تلاش كرده يك واقعيت اجتماعي را پنهان كند. اين نوع پنهانكاري، نهتنها اثر رواني شديدي بر كودك دارد، بلكه ميتواند او را نسبت به روابط خانوادگي بياعتماد كند. نبايد فراموش كرد كه اگر واقعيتها در زمان مناسب و با حمايت رواني گفته شوند، كودك ميتواند با آن كنار بيايد؛ اما وقتي واقعيت به شكل ناگهاني و تحت فشار احساسي بيان ميشود، تبديل به يك شوك رواني ميشود كه تبعات جدي دارد.»
او همچنين ميگويد: «خانوادهها بايد بدانند كه حتي در نزديكترين روابط نيز قانون و مشاوره بايد در كنار محبت قرار گيرد. واگذاري فرزند بدون ثبت قانوني و مشاوره، به معناي بيدفاعكردن كودك در برابر هرگونه تنش احتمالي است. براي پيشگيري از تكرار چنين مواردي، ضروري است كه مراكز مشاوره و اورژانس اجتماعي در موضوعات خانوادگي حضور پررنگتري داشته باشند و به خانوادهها يادآوري كنند كه مشورت با متخصص، نشانه ضعف نيست؛ بلكه يك ضرورت تربيتي است. در نهايت اين پرونده نشان ميدهد كه فرزندخواندگي تنها يك اقدام عاطفي نيست؛ بلكه تصميمي است كه بايد با آگاهي، آمادگي رواني و پشتوانه قانوني همراه باشد. سلامت روان و امنيت كودكان خط قرمزي است كه حتي نزديكترين افراد نيز نبايد از آن عبور كنند.»
كودكآزاري نشاندهنده مشكلات عميق در ساختار خانواده و جامعه است
كودكآزاري كه به صورت جسمي، رواني، جنسي يا غفلت از كودك ظاهر ميشود، نشانهاي از مشكلات عميق در فرد آزاردهنده و همچنين در ساختارهاي خانواده و جامعه است. افرادي كه مرتكب كودكآزاري ميشوند ممكن است دچار اختلال شخصيت (مانند اختلال ضد اجتماعي يا مرزي)، افسردگي يا اضطراب كنترل نشده، عصبانيت مزمن يا پرخاشگري كنترل نشده و سابقه كودكآزاري در دوران كودكي خودشان (چرخه تكرار خشونت) باشند. فشارهاي كاري، بيكاري، مشكلات زناشويي، تنهايي يا نداشتن حمايت اجتماعي ميتوانند استرسهايي ايجاد كنند كه زمينهساز بروز رفتارهاي آزاردهنده با كودكان شوند. همچنين در جوامعي كه نظارت كافي از طرف نهادهاي اجتماعي، مدرسه يا مراكز حمايت از كودك وجود ندارد، احتمال ادامهدار شدن يا پنهان ماندن كودكآزاري بيشتر است.
اگر شك داريد كودكي در خطر است سكوت نكنيد و با پليس يا اورژانس اجتماعي تماس بگيريد.