• 1404 چهارشنبه 2 مهر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک سپه fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6146 -
  • 1404 چهارشنبه 2 مهر

نگاهي به كتاب «روشنگري، انقلاب و رمانتيسم» نوشته فردريك بيزر

عظيم‌ترين بي‌باكي انديشه

محمدحسن ابوالحسني

فردريك بيزر در ايران مفسر و مورخ فلسفي نسبتا شناخته‌ شده‌اي است كه چندين كتاب از او چاپ شده. تخصص وي در زمينه ايده‌آليسم و روشنگري آلماني و فلسفه آلمان در قرن نوزدهم است. اخيرا كتابي ديگر از او به زبان فارسي ترجمه و منتشر شده. «روشنگري، انقلاب و  رمانتيسم (پيدايش انديشه سياسي مدرن آلماني از 1790 تا 1800) » با ترجمه مسعود آذرفام و توسط نشر ني منتشر شده است. اين كتاب در 658 صفحه و سه فصل كلي به بررسي جوانب سياسي انديشه آلماني در انتهاي قرن هجدهم مي‌پردازد.نويسنده اين كتاب را ادامه و پيرو مطالعاتش درباره فلسفه آلمان در دهه 1780 به شمار آورده كه در كتاب «فرجام عقل: فلسفه آلماني از كانت تا فيشته» ارائه شده.معمولا وقتي از سياست آلماني و انديشه سياسي در آلمان سخن به ميان مي‌آيد، افراد به ياد كارل ماركس و ماركسيسم يا هيتلر و نازيسم مي‌افتند. برخي تصور مي‌كنند آلمان در نيمه دوم قرن نوزدهم در عالم سياست به تكاپو افتاد و انديشه سياسي آلماني نيز در همين زمان رشد كرد، اما بيزر تصوير متفاوتي به ما عرضه مي‌كند. او معتقد است ريشه و خاستگاه گرايش‌هاي سياسي اصلي آلماني را بايد در دهه 1790 جست، يعني در زماني كه متفكران آلماني به انقلاب فرانسه واكنش نشان مي‌دهند. در آن زمان نطفه سه جريان سياسي بسته مي‌شود: ليبراليسم،  محافظه‌كاري  و  رمانتيسم. 

اسطوره آلمان  غيرسياسي

كتاب با دو فرض رايج به مقابله برخاسته: فرض اول اين است كه انديشه آلماني در قرن هجدهم و حتي در حين انقلاب فرانسه، غيرسياسي بود. اين نظر توسط مادام دو استال در كتاب درباب آلمان (1806) بيان شد و بعدا توسط هاينه، ماركس و انگلس مورد  استقبال قرار گرفت. فرض دوم نظر رايج ميان فيلسوفان تحليلي مبني بر اين است كه ارزش سنت فلسفي آلمان در استدلال‌هاي آن نهفته است و هر مطالعه تاريخي و روايي از اين فلسفه كه به دنبال بازآفريني واكنش تاريخي و جايگاه سياسي فيلسوفان باشد، فاقد ارزش بوده يا در حد تفنن است. فيلسوفان تحليلي تنها به زنجيره استدلالي كه با خوانش چند متن منتخب قابل بازسازي باشد، اهميت مي‌دهند. مولف هر دو فرض را به چالش مي‌كشد.تز اصلي بيزر اين است كه فلسفه آلماني - شامل معرفت‌شناسي، اخلاق و زيباشناسي-  ملهم  از اهداف سياسي  بوده  است.

مادام دو استال روشنفكران آلماني در پايان قرن هجدهم را اينچنين توصيف كرد: «آنها عظيم‌ترين بي‌باكي انديشه را با مطيع‌ترين شخصيت درآميختند.» طبق اين نظر شكافي بين فكر و عمل آلماني‌ها وجود دارد، بين نظر و عمل آنها. تفكر آلماني‌ها هيچ محدوديتي را تاب نياورده و بسيار جسور بود، اما شخصيت آنها خود را مطيع قدرت حاكم قرار داد. آلماني‌ها در قلمروی سياست مطيع بودند، چون دولت اقتدارگرا راه ديگري برايشان باقي نمي‌گذاشت. نظر مادام دو استال گسترش و شيوع يافت و بسياري تصور كردند روشنفكران آلماني در انتهاي قرن هجدهم از سياست بيزارند، چراكه مجبورند در جهان سياسي‌اي زندگي كنند كه نه مي‌توانند آن را تاب آورند و نه تغييرش دهند؛ پس اين روشنفكران براي گريز از واقعيت خشن سياسي به متافيزيك، الهيات و شعر روي آوردند. در مقابل اين ادعاها، بيزر به اين واقعيت اشاره مي‌كند كه بسياري از فيلسوفان و روشنفكران آلماني در اين زمان، نقش و جايگاه سياسي داشتند و به فعاليت‌هاي سياسي مي‌پرداختند؛ مثلا موزر فرماندار اميرنشين اسنابروك بود، ياكوبي عضو هيات رايزنان سلطنتي در دو دوك‌نشين بود، ويلند چندين سال دبيركل جمهوري بيبراخ بود، هولدرلين احتمالا براي تاسيس حكومت انقلابي در شوابن كوشش كرد، فورستر نايب‌رييس حكومت انقلابي ماينتس بود، فيشته با عوامل فرانسوي در ارتباط بود و هردر در حيات مدني ريگا و وايمار فعال بود. هدف روشنفكران آلماني در انتهاي قرن هجدهم، آگاه كردن مردم از حقوق و تكاليف مدني و اصول دين، سياست و اخلاق بود، به همين جهت تفكر اين روشنفكران عميقا سياسي بود، اما به خاطر محدوديت‌ها و فشار حكومت وقت، سياسي در خفا (cryptopolitical) بود. اصلاح فكر عمومي يكي از اهداف مهم روشنگري بود پس افرادي مثل فيشته، نوواليس، شلينگ، ويلند، شلگل و موزر به روزنامه‌نگاري روي آوردند، چون فكر مي‌كردند از اين طريق مي‌توان به تعليم مردم پرداخته و شكاف بين نظر و عمل را پر كرد.

كانتِ  سياسي

امانوئل كانت اغلب يكي از غيرسياسي‌ترين فيلسوفان آلمان شناخته مي‌شود، كسي كه با نگارش سه كتاب بزرگ انتقادي، مبنايي براي معرفت‌شناسي، اخلاق و زيباشناسي پي افكند. اما بيزر نشان مي‌دهد كه اين تصوير غيرسياسي كه توسط مفسران ترسيم شده، تا چه اندازه سوگيرانه و خطاست. اغلب مفسران پروژه فكري كانت را در دو راستا دانسته‌اند: دفاع از علم طبيعي در برابر شكاكيت هيومي و دفاع از آزادي اخلاقي در برابر تعين‌گرايي علم طبيعي. اين صحيح است كه كانت بين سال‌هاي 1746 تا 1764 بلندپروازي متافيزيكي دارد و دغدغه‌اش از جنس متافيزيك است. او در اين راستا به يكسان از جزم‌گرايي و شكاكيت مي‌پرهيزد. در اين دوره روش متافيزيكي كانت از عقل‌گرايي به سوي تجربه‌گرايي پيش رفت. در اواخر دهه 1740 و دهه 1750 او از روش رياضياتي تقليد كرد؛ استدلال‌هاي او در اين زمان حالت هندسي دارند يعني از اصول موضوعه و تعاريف كلي آغاز مي‌شوند و قضاياي خاصي از آنها استنتاج مي‌شود. در دهه 1760، او اين روش عقلاني-رياضياتي را به نفع يك روش تجربي‌تر كنار مي‌گذارد. طبق اين روش، متافيزيكدان‌ها به جاي تحليل كلي به جزیي كه در رياضيات مرسوم است، بايد به شكل جزیي به كلي پيش روند. با اين حال انديشه كانت در 1765 دچار يك انقلاب شد. در نوشته‌اي به نام «روياهاي يك روح‌بين» شكاكيتي كامل را نسبت به متافيزيك بروز داده و آن را امري وهمي تلقي مي‌كند. كانت كه از سال 1762 به بعد از روسو متاثر شده، تاكيد بر متافيزيك را به ضرر اخلاقيات مي‌داند و اعلام مي‎‌كند كه اخلاق و دين براي تقويت و گسترش خود به خوش‌قلبي و حسن نيت نياز دارد نه اثبات دقيق وجود خدا، مشيت و فناناپذيري. كانت تحت تاثير روسو به حقوق انسان مي‌انديشد و اينكه انسان بايد از بندگي آزاد باشد. او يوغ ناشي از بندگي را از يوغ ناشي از طبيعت و علم بدتر مي‌شمارد. ما مي‌توانيم خود را تسليم ضرورت سرنوشت كنيم، اما نمي‌توانيم تسليم جبر و تهديدي شويم كه انسان‌هاي فرادست بر ما تحميل مي‌كنند. در واقع بندگي ناشي از استبداد از هر چيز ديگري بدتر شمرده مي‌شود. 

سياست و تربيت نزد فردريش شيلر

نزد شيلر موضعي دوگانه و پيچيده را نسبت به پديده انقلاب فرانسه مي‌يابيم. به نظر مي‌رسد نمايشنامه‌هايي كه او در دهه 1780 نوشت - راهزنان، دسيسه فيسكو، نيرنگ و عشق و دن كارلوس- آكنده از آمال و روش‌هاي انقلابي است و آزادي، برابري و برادري را موعظه مي‌كند. بيزر مي‌گويد: «درست همان‌طور كه فلسفه اخلاق كانت مبناي فلسفي رويدادهاي فرانسه را عرضه كرد، نمايشنامه‌هاي شيلر نيز پيش‌بيني دراماتيك آنها بودند.» اما وقتي انقلاب به وقوع پيوست شيلر به‌طور تدريجي و فزاينده از آن فاصله گرفت و ديدگاه محتاطانه و انتقادي نسبت به آن در پي گرفت. بسياري گمان مي‌كنند كه در دهه 1790 شيلر غيرسياسي شده و به عالم هنر پناه برد. در اين دهه بود كه او «نامه‌هايي درباب تعليم و تربيت زيباشناختي بشر» را نوشت، كتابي كه سهم او به سياست نيز محسوب شده و توسط هومبولت و هگل تجليل شد. اما واقعيت اين است كه وقتي شورش باستيل رخ داد، شيلر به طرز معتدل و محتاطانه‌اي خوشحال شد و در چند سالي كه به اعدام لويي شانزدهم منتهي شد، وقايع سياسي فرانسه را با دقت دنبال مي‌كرد. او با مطالعه روزنامه مانيتور از رخدادهاي روز فرانسه مطلع مي‌شد و مطالعه كتاب «درباب تعليم و تربيت عموم» نوشته ميرابو او را عميقا تحت تاثير قرار داد. شيلر هم نسبت به مجلس ملي انقلابي مشكوك بود و هم نسبت به مردم فرانسه. او مي‌گفت هرگز انجمني متشكل از 600 نفر نمي‌تواند تصميم عقلاني بگيرد و همچنين در توانايي فرانسوي‌ها براي ايجاد ساختار جمهوري ترديد داشت. اعدام لويي شانزدهم اغلب به عنوان نقطه پاياني بر علايق سياسي شيلر پنداشته شده، اما برعكس در اين زمان بود كه او لازم دانست نگرش منسجم و نهايي خود را عرضه كند. بيزر معتقد است نامه‌هاي زيباشناختي را «بايد پاسخ شاعر به جمهوري افلاطون دانست. افلاطون هنرمندان را تبعيد كرد، اما شيلر آنها را ستود.» طبق نظر شيلر، وظيفه هنرمند، تعليم و تربيت شهروندان به گونه‌اي است كه بتوانند به صورت خير و اخلاقي عمل كنند. به نظر شيلر شور و اميال خودجوش مردم قادر نيست يك حكومت خوب را بنا كند، چراكه اين اميال بيشتر ويراني به بار مي‌آورند. او همچون كانت اعتقاد داشت كه اصول اخلاقي بايد در سياست رعايت شوند، اما حضور هنرمندان لازم است تا اميال و احساسات انسان را شريف و پالوده گرداند. در واقع هنرمند مربي اخلاقي شهروندان براي برپايي جامعه‌اي عادل و نيك است.

هردر  و  رمانتيسم

يوهان گوتفريد هردر اغلب پدر دو آموزه مهم مدرن پنداشته مي‌شود: تاريخ‌گرايي و ناسيوناليسم. او در دوره‌اي باليد كه دو جريان روشنگري و توفان و طغيان در آلمان رواج داشتند و هردر با بانيان هر دو جريان روابط صميمي و دوستانه داشت يعني امانوئل كانت و گئورگ هامان. او در كلاس‌هاي كانت شركت مي‌كرد و به‌طور مرتب با هامان ديدار داشت. اگرچه از اعضاي حلقه رمانتيك‌ها به شمار نمي‌رفت، اما نقش مهمي در پرورش انديشه سياسي آنها داشت. هردر از ايده‌آل‌هاي انسان‌گرايانه و دموكراتيك كه نزد رمانتيك‌ها يافت مي‌شد، حمايت كرده و از امتيازات و فساد رژيم قديم بيزار بود. او در مجموع آموزه ليبرالي دولت را نپذيرفت و با درك قيم‌مآبانه و اقتداگرايانه از دولت سر خصومت داشت. هردر معتقد بود دولت و ملت لزوما پيوند و همبستگي با يكديگر ندارند و دولت‌ها اغلب با زور و اعمال فشار مردم را به اطاعت وامي‌دارند؛ به همين دليل چشم انتظار زوال و نابودي دولت‌هاي ديوان‌سالار بود. هردر معتقد بود آنچه بايد يك ملت را متحد گرداند و نظام سياسي آن را شكل دهد، فرهنگ، زبان و تاريخ آن است نه حضور يك دولت اقتدارگرا و منضبط بالاي سر آن. آنچه ميان مردم تفاهم و همكاري پديد مي‌آورد، عناصر فرهنگي مشترك است نه زور و اجبار. به همين دليل از دولت‌هاي پروس، اتريش و روسيه كه سعي مي‌كردند مردمي با فرهنگ و زبان‌هاي مختلف را زير يك پرچم بگنجانند، دل خوشي نداشت. هردر به اهميت فرهنگ‌هاي بومي توجه مي‌داد و معتقد بود بنياد سياست بايد همين فرهنگ باشد. البته او همه فرهنگ‌ها را با هم برابر مي‌دانست و قائل به برتري فرهنگ آلماني و شووينيسم نبود. او آنقدر از شووينيسم آلماني فاصله داشت كه مدتي ترجيح داد خود را تبعه روسيه بداند و نه تبعه پادشاهي پروس. 

شلگل و آزادي  يوناني

فردريش شلگل را رهبر گروه رمانتيك‌ها دانسته‌اند، كسي كه توان و شوقش در مجله آتنئوم، مجله گروه، ملموس بود و انديشه‌اش بنياد زيباشناسي رمانتيك را گذاشت. او در ميان رمانتيك‌ها اولين كسي بود كه برخي جنبه‌هاي فرهنگ مدرن مثل نابرابري جنسيتي و فيليستينيسم را نقد كرد. در سال‌هاي آغازين دهه 1790، شلگل به رصد رخدادهاي فرانسه مشغول شده و انديشه‌اش با سياست و تاريخ درگير شد. شلگل از دوره دانشجويي‌اش در لايپزيگ تحت تاثير وينكلمن، شيفته يونانيان شده بود و آنها را الگوي بشريت دانسته بود. او سادگي، خلوص و هماهنگي يونانيان را در برابر فساد، پيچيدگي و ناهماهنگي حيات مدرن قرار مي‌داد و يونانيان را مي‌استود. در دوره‌اي كه شلگل در درسدن ساكن بود (1794 تا 1796) تصميم گرفت مدتي خود را وقف مطالعات كلاسيك كند؛ همان كاري را كه وينكلمن براي پيكرتراشي يوناني انجام داده بود، شلگل براي شعر يوناني انجام داد و حاصل مطالعه گسترده خود را در كتاب «يونانيان و روميان» در 1797 منتشر كرد. سياسي شدن علايق او، سمت و سوي مطالعات كلاسيكش را كمي تغيير داد بدين نحو كه او را متقاعد كرد كه مطالعات كلاسيك بايد تابع اهداف اخلاقي والاتر قرار بگيرد. او در نامه‌اي به برادرش توضيح داد كه هنر بايد در خدمت هدف والاي انسانيت قرار بگيرد. با شناخت فرهنگ و هنر يوناني مي‌توانيم نقطه اوج كمال انساني را كشف كنيم و از ناداني و بربريت فرهنگ مدرن بگريزيم. آزادي و برابري، به اعتقاد شلگل شرط تحقق قابليت‌هاي انساني است و اين شرط تنها در يك جمهوري متشكل از انسان‌هاي آزاد مي‌تواند وجود داشته باشد. جمهوري متشكل از انسان‌هاي آزاد و برابر به بهترين شكل در عصر طلايي يونان باستان جلوه‌گر شده است. در اين جمهوري ايده‌آل انسانيت محقق مي‌شود: يعني دستيابي به «فرديت، پرورش تمام قواي فكري، احساسي و شناختي در قالب كلي هماهنگ». شلگل ادعا كرد كه فرهنگ سياسي جمهوري‌هاي مدرن از يك جنبه پست‌تر از فرهنگ سياسي قدماست، چراكه جمهوري‌هاي باستان مي‌توانستند به «اجتماع اخلاقيات راستين» ببالند يعني اجتماعي كه بر اساس يك روح مشترك و عمومي سرپاست نه تبعيت از قوانين خشك. در جمهوري‌هاي باستان مهر و عشق اصيل ميان شهروندان وجود داشته، اما در جمهوري مدرن قوانين انتزاعي و خشك جايگزين آن روابط انساني حقيقي شده‌اند. 

ظهور محافظه‌كاري

ديديم كه ليبرال‌ها و رمانتيك‌ها تا چه اندازه از وقايع انقلاب فرانسه متاثر شدند و هر يك واكنش متفاوتي را به آن نشان دادند. اين واكنش‌ها بعضا تاييدآميز، اما اغلب با ترديد و شكاكيت همراه بود. در اين ميان، برخي بودند كه وقوع انقلاب فرانسه را فاجعه‌آميز دانستند. اين گروه آرمان‌هاي انقلاب در راستاي برابري و دموكراسي را ناممكن و تحقق كامل يا نسبي آنها را مخالف وضع طبيعي جامعه مي‌دانستند. محافظه‌كاران معتقد بودند جامعه داراي يك نظم طبيعي است و روالي طبيعي بر امور حاكم است؛ هرگونه تلاش انساني براي عقلاني كردن جامعه و درانداختن طرح‌هاي جديد به شكست مي‌انجامد. آنان مثال مي‌زدند كه اگر يك كلبه قديمي را ويران كنيم تا قصري بلورين بسازيم در نهايت با مشتي خاك و ويراني مواجه خواهيم بود. بعضي مفسران ادعا كرده‌اند كه  محافظه‌كاري در مخالفت با روشنگري رشد يافت، اما صحيح‌تر آن است كه در مقابل دموكراسي، ايده برابري  و آرمان‌هاي  انقلاب فرانسه  باليد  و  از سلسله‌مراتب  اجتماعي  دفاع كرد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون