من در کنار بزرگان
حسین باشهآهنگر
به تو که روزی، شبی، فیلم «سینما متروپل» رو تماشا کردی .
ممنونم .
دوست دارم یک لحظه از خاطراتم رو برات بازگو کنم.
در فیلم سکانسی وجود داره که، فقدان، اتفاق میافته. نزدیکتر و کمی دقیقتر از قبل!
خیلی خیلی ترس داشتم از اجرای اون لحظه. طفره میرفتم و دلایل کودکانه میآوردم که:
«به نظرم ندیدن این ریاکشن از دیدنش جذابترِ»
تا سپردم به حضرتِ لحظهها.
نفهمیدم چطور شروع کردم. به خودم اومدم دیدم با تمام وجود استخوان دست راستم رو میکوبم به شیشه مینیبوس. هیچ دردی نداشتم اون لحظه.
صدای تشویق عوامل پشت صحنه رو شنیدم.
باز هم هنوز چیزی حس نمیکردم. گزگز دستم شروع شد. درد تلخ.
کات
شب همون روز، سکانس دیگری داشتیم.
کارگردان اثر، گفت:
«بذار اصلا فرانک (نوشین مسعودیان) دستت رو بانداژ کنه توی همین سکانس.»
کات
وقتی نسخه نهایی رو دیدم، عجب جادویی خلق شده بود.
تمامِ آرزوهام رو میدیدم.
من، در کنارِ بزرگانی مثل مارلون براندو. من و چارلی چاپلین. من و دیوید لین. من و الیا کازان. من و علیرضا زریندست. من و محمدعلی باشهآهنگر.
کات
داستان فیلم مربوط به سالهای ابتدایی جنگ ۸ ساله است. پلانهایی که در آبادان فیلمبرداری شد، بدونِ هیچ دخل و تصرفی به نمایش دراومد. غمانگیزتر از این چیه که از دهه ۶۰ تا امروز، هنوز در آبادان، هیچ آبادانیاي صورت نگرفت. حق مردم آبادان. حق مسلم مردم بیمانند آبادان.
تقدیم به مردم شریف آبادان - خاک پای شما