گروگانگيري سياست امريكا
ديهيم محمدخانبيگي
نشست سالانه مجمع عمومي سازمان ملل متحد بار ديگر با انبوهي از شعارهاي سياسي و سخنرانيهاي پرطمطراق به پايان رسيد؛ بيآنكه دستاوردي واقعي براي توقف بحرانهاي انساني، بهويژه در غزه، حاصل شود. جهانيان انتظار داشتند پس از دو سال متوالي جنگ و ويراني در اين باريكه كوچك، ارادهاي جمعي براي ايستادگي در برابر درندهخويي رژيم اسراييل شكل بگيرد، اما باز هم همان سناريو تكرار شد: چند خطابه پرشور، چند قطعنامه بياثر و سكوتي مرگآفرين در برابر نسلكشي روزمره. اين وضعيت در تناقض آشكار با فلسفه وجودي سازمان ملل است. نهادي كه يكي از اهداف اصلياش پس از جنگ جهاني دوم، جلوگيري از تكرار فجايعي همچون هولوكاست و نسل كشيهاي خونين بود، امروز در برابر فاجعه انساني در غزه، تنها نظارهگر است. گويا در ذهنها اين امر نهادينه شده كه تا چندي بعد، غزه نه به عنوان بخشي از سرزمين فلسطين، بلكه شايد در قالب «موضوع داخلي اسراييل» در دستور كار قرار گيرد؛ چيزي كه عملا پذيرش كامل اشغالگري است. اما اين انفعال از كجا ريشه ميگيرد؟ پاسخ را بايد در شبكه پيچيده نفوذ لابي اسراييل و وابستگي ساختاري ايالاتمتحده به خواستهاي تلآويو جستوجو كرد. رژيم اسراييل طي دهههاي اخير با استفاده از ارعاب، تحريم، جنگ رواني و ابزارهاي مالي، كشورهاي مختلف را به حاشيه رانده و نهايتا ايالاتمتحده را به عروسك خيمهشببازي خود بدل كرده است. بسياري از كارشناسان امريكايي اذعان كردهاند كه اين كشور ديگر نه تنها فرمانده بازي در جريان خاورميانه نيست، بلكه به طور كامل در خدمت منافع اسراييل عمل ميكند. جان مرشايمر، استاد سرشناس دانشگاه شيكاگو و از اعضاي سابق شوراي روابط خارجي امريكا، در كتاب مشهور خود «لابي اسراييل و سياست خارجي امريكا» نشان ميدهد كه چگونه اين لابي قادر است واشنگتن را به تصميمهايي وادار كند كه حتي با منافع حياتي، امنيتي و اقتصادي امريكا در تضاد است.
نمونه بارز آن حمله به عراق در سال ۲۰۰۳ بود. مر شايمر ميگويد: نئومحافظهكاران در واشنگتن از اين ايده حمايت ميكردند اما نه تا آنجايي كه به اقدام بينجامد. اسراييل كه صدام را تهديدي جدي براي امنيت خود ميديد، با بهرهگيري از شبكه لابيمستقر در نهادهاي تصميم ساز، امريكا را به سمت جنگي پرهزينه و بيعايده سوق داد كه در آن هزاران زن و كودك و انسان بيگناه به كام مرگ رفتند. نتيجه، نه تنها نابودي عراق و بيثباتي منطقه بود، بلكه ضربهاي جدي به اعتبار جهاني امريكا وارد آورد. پل فايندلي، نماينده سابق كنگره امريكا نيز در كتاب «افراد و نهادها در مواجهه با نفوذ لابي اسراييل» ميگويد كه دفتر رييسجمهور امريكا و كليت سازوكار انتخاباتي اين كشور تحت تاثير لابي اسراييل قرار دارد و آنها هستند كه ميتوانند با پول و رسانه نظم انتخابات را كنترل كنند.
رسانه و افكار عمومي
اين نفوذ تنها به ساختار سياسي محدود نيست. در سطح رسانهاي، موضوع هولوكاست به سپري آهنين بدل شده تا هر انتقادي از سياستهاي اسراييل بياعتبار شود. بسياري از نويسندگان، روزنامهنگاران و حتي اساتيد دانشگاهي ترجيح ميدهند درباره اسراييل سكوت كنند؛ چراكه كوچكترين انتقادي ميتواند به قيمت پايان يافتن مسير حرفه يا از دست دادن كرسي دانشگاهيشان تمام شود. اين خودسانسوري تحميلي، فضاي دموكراتيك امريكا را بهشدت محدود كرده است.
پيامدهاي منطقهاي و جهاني
اين وابستگي امريكا به اسراييل، فراتر از مرزهاي فلسطين پيامد دارد. در روابط ايران و امريكا، اسراييل يكي از اصليترين موانع هرگونه نزديكي يا توافق بوده است. حتي پيش از پرونده هستهاي، تلآويو تمام توان خود را به كار گرفت تا مانع از كاهش تنشها شود و تا امروز نيز در اين مسير موفق عمل كرده است. در سطح جهاني نيز جايگاه امريكا به شدت آسيب ديده است. بسياري از كشورهاي امريكاي لاتين، آفريقا و آسيا كه پيشتر متحد واشنگتن بودند، امروز با ديده ترديد به آن مينگرند. رايگيريهاي اخير در مجمع عمومي نشان داد كه اكثريت قاطع كشورها از آتشبس فوري در غزه حمايت ميكنند؛ اما وتوي مكرر امريكا در شوراي امنيت، اين خواست جهاني را بياثر كرده است. چنين رويكردي، ايالاتمتحده را در انزواي بيسابقهاي قرار داده است. اروپا نيز دچار دوگانگي است. در حالي كه برخي دولتهاي اروپايي همچنان پشت سر واشنگتن ايستادهاند، بخشي ديگر تحت فشار افكار عمومي، سياستهاي اسراييل را محكوم كردهاند. موج اعتراضات مردمي در لندن، پاريس، برلين و مادريد، نشان داد كه فاصلهاي جدي ميان دولتها و ملتهاي غربي شكل گرفته است. اين شكاف، مشروعيت سياستهاي امريكا و اسراييل را بيش از پيش زير سوال ميبرد.
نقش قدرتهاي نوظهور
ازسوي ديگر، چين و روسيه تلاش ميكنند از اين فرصت براي تقويت جايگاه خود در نظام بينالملل بهره ببرند. پكن در ماههاي اخير بارها بر ضرورت تشكيل كشور مستقل فلسطين تاكيد كرده و در سازمانهاي بينالمللي فعالتر شده است. مسكو نيز ضمن محكوميت اقدامات اسراييل، حمايت آشكاري از محور مقاومت در منطقه نشان داده است. اين تحركات نشان ميدهد كه انفعال سازمان ملل، راه را براي قدرتگيري بلوكهاي جديد باز كرده و هژموني امريكا را بيش از پيش تضعيف ساخته است.
بحران مشروعيت سازمان ملل
در چنين شرايطي، ناكارآمدي سازمان ملل به ويژه شوراي امنيت بيش از هر زمان ديگري آشكار شده است. دبيركل سازمان، با وجود هشدارهاي صريح درباره خطر نسلكشي در غزه، نتوانسته گامي عملي براي توقف جنگ بردارد. هر قطعنامهاي كه در حمايت از فلسطينيان مطرح ، با وتوي امريكا متوقف ميشود. اين چرخه معيوب، مشروعيت نهاد بينالمللي را زير سوال برده و باعث شده برخي كشورها به فكر ايجاد سازوكارهاي موازي براي حلوفصل بحرانها بيفتند.
نتيجهگيري: خطري براي نظم جهاني
اكثر صاحبنظران حوزه روابط بينالملل معتقدند كه امريكا گرفتار بحراني بيسابقه است و آن هم فقدان اراده مستقل در تصميمگيري. اين فقدان اراده نه تنها امنيت خاورميانه را به خطر انداخته، بلكه آينده نظم جهاني را نيز تهديد ميكند. اسراييل با پنهان شدن پشت دين يهوديت و سوءاستفاده از احساسات تاريخي ناشي از هولوكاست، توانسته از قدرت و ثروت امريكا براي پيشبرد اهداف خود استفاده كند. اما ادامه اين روند، دير يا زود جايگاه هر دو را در جهان متزلزل خواهد ساخت. تجربه نشان داده است كه سياستهاي مبتني بر سركوب و اشغال، دوام تاريخي ندارند.
همانطور كه استعمار كلاسيك در قرن بيستم فروپاشيد، اشغالگري نوين اسراييل نيز محكوم به شكست است. پرسش اصلي اين است: آيا جامعه جهاني ميخواهد منتظر بماند تا فاجعهاي ديگر رخ دهد، يا آنكه پيش از دير شدن، با شجاعت در برابر اين روند بايستد؟ اگر ارادهاي جدي براي اصلاح سازوكارهاي بينالمللي و محدود كردن نفوذ لابيهاي قدرتمند شكل نگيرد، جهان نه تنها شاهد تداوم نسلكشي در غزه خواهد بود، بلكه بايد براي فروپاشي نظم كنوني و ورود به دورهاي پرآشوبتر آماده شود.
پژوهشگر انديشكده ديپلماسي ملل