روايت هفتاد و چهارم: خاطرات آرتور هاردينگ (10)
مسافران فرنگ
مرتضي ميرحسيني
لفظ سفر خارجي شاه كه وسط افتاد، انگليسيها به آن چنگ زدند. برايشان فرصت خوبي بود. از دستش ندادند. هاردينگ در خاطراتش به تفصيل از آن سفر و اندكي از حواشياش مينويسد و كوششهايي را كه انگليسيها براي پِختن مظفرالدينشاه - و بيرون كشيدنش از چنبره روسها - به كار بستند روايت ميكند. البته چيزهايي را هم ناگفته ميگذارد. مثلا دلخوريهايي كه در ماجراي اهداي نشان زانوبند براي مظفرالدينشاه پيش آمد نديد ميگيرد و پيامدهاي بعدي - و البته موقت -آن در روابط ايران و انگليس را بيان نميكند. به هر رو، خودش در آن روزها نقش بسيار فعالي داشت و آنچه از دستش برميآمد، براي تبديل اين سفر به فرصتي براي حكومت انگليس، انجام داد. مينويسد «در آستانه عزيمت شاه ايران به اروپا، من تهران را به قصد انگلستان ترك كردم تا هنگام ورود ايشان به لندن در آنجا حاضر باشم. به محض ورود به انگلستان يكسره به كاخ سلطنتي باكينگهام پالاس رفتم تا به حضور تاجدار متبوعم، اعليحضرت ادوارد هفتم شرفياب شوم و با ايشان درباره ترتيباتي كه براي پذيرايي از شاه ايران لازم بود شور و تبادل نظر كنم.» به جز بحث دربار هدايايي كه تصميم داشتند به شاه ايران تقديم كنند، بحث ديگري هم پيش آمد. آن «تعيين محلي مناسب براي سكونت معظمله در مدت اقامتش در لندن بود. مقامات رسمي دربار انگليس قبلا پيشنهاد كرده بودند كه كاخ دورچستر در اختيار مهمان عاليقدر و همراهانش قرار بگيرد، ولي بعدا معلوم شد كه اين پيشنهاد براي ايرانيان و وزيرمختارشان در لندن قابل قبول نيست، زيرا اين ساختمان كه يكي از زيباترين بناهاي لندن است، چندي پيش براي سكونت يكي از امراي افغانستان (كه تصور ميكنم حبيباللهخان باشد) تخصيص داده شده بود و سكونت شاه ايران در اين محل - به نظر مقامات رسمي ايران - او را در رديف يك امير افغان قرار ميداد. خود دربار انگلستان خاطره چندان خوشي از اقامت امير مزبور در اين كاخ نداشت، زيرا ملتزمان ركابش با ذبح كردن گوسفندي در يكي از اتاقهاي نشيمن كاخ، تمام نيمكتها و قاليهاي نفيس آن را خراب كرده بودند. با توجه به سابقه پذيرايي از چنين مهماني، در چنين كاخي بود كه ايرانيان سكونت پادشاه خود را در همان كاخ نوعي اهانت به ملت ايران و به شخص مقام سلطنت ميپنداشتند. خوشبختانه، كاخ مارلبرو كه محل اقامت خود اعليحضرت پادشاه انگلستان در زمان وليعهدياش بود، در اين تاريخ خالي بود و مقامات مسوول انگلستان آن را با كمال سرعت تعمير و تميز كردند كه براي سكونت شاهنشاه ايران و اعضاي موكب پرشمارش آماده باشد.» مقدمات را كه مهيا كرد، به آلمان رفت و به مسافران ايراني - كه آن زمان آنجا اقامت داشتند - پيوست. «اعليحضرت با استفاده از مدت اقامتشان در آلمان به منطقه آبهاي معدني كارلسباد رفته بودند تا از حمامهاي مخصوص آن براي معالجه رماتيسمشان استفاده كنند.» اقامتشان در آلمان از برنامه اوليه طولانيتر شد. در انگليس مشكلاتي مثل بيماري ادوارد هفتم پيش آمده بود و انگليسيها شرايط پذيرايي رسمي از شاه ايران را نداشتند. مظفرالدينشاه از اين تاخير، از استراحت بيشتر در كارلسباد لذت برد. چند روز يا چند هفته ديرتر - براي او كه عملا كاري جز تفريح نداشت - آنقدرها هم بد به نظر نميرسيد. به انگليس هم كه رسيد، اگر آن ماجراي اهداي نشان سلطنتي پيش نيامده بود، يكسره خوش ميگذراند. اين يك كار را بهتر از هر كار ديگري بلد بود. البته آن وسط اتفاقات جالب ديگري هم افتاد. «واقعه خندهداري هم در جريان ديدار وزير خارجه انگليس، لرد لنزداون، از شاه ايران در كاخ مارلبرو روي داد و تفصيل آن از اين قرار بود كه هنگام ورود لنزداون، مظفرالدينشاه گرامافوني را كه تازه خريده بود و خيلي به آن علاقه داشت كوك كرده بود و سوزن دياگرام آن روي صفحهاي كه تصنيفهاي عاميانه پخش ميكرد در حركت بود. شاه اين آهنگ را نپسنديد، اما وقتي خواست آن را قطع كند معلوم شد نه خودش و نه مهمان هيچكدام بلد نيستند كه چگونه بايد اين كار را انجام داد. سرانجام از روي ناچاري زنگ زدند تا يكي از پيشخدمتهاي كاخ آمد و صداي نامطلوب را با برداشتن دياگرام از روي صفحه قطع كرد.» ستجربه اين سفر خارجي به مظفرالدينشاه چسبيد. به ايران كه برگشت، مدام از خاطرات سفر، و از علاقه به سفري دوباره صحبت ميكرد.