داناي اين روزها
محمد خيرآبادي
داناي اين روزهاي ما، چت جيپيتي و نظاير آن است كه آمدهاند نادانيهاي ما را بپوشانند. ما هم در برابرشان زانوي ادب و شكر بر زمين زدهايم. بسياري از اختلافنظرهايمان در يك جمع دوستانه جز به كمكشان برطرف نميشود. چند آدم عاقل و بالغ، حي و حاضرند، اما دانايي چون جيپيتي بايد كه حل اختلاف كند. گوشي هوشمندمان آنقدر سوراخ سنبه دارد كه استفاده مطلوب از آن جز با راهنمايي يك داناي مسلط به راهها و چاههاي تكنولوژي، ممكن نيست. تصوير آزمايش پزشكي را برايش ميفرستيم و كارمان را راه مياندازد. در زمينه چالشهايي كه با اطرافيان داريم، مشورتهايش دلگرممان ميكند. در يك مساله حقوقي سردرگميم و او با تسلط به ريزهكاريهاي قضايي به دادمان ميرسد. پس طبيعي است كه آيكون جيپيتي در صدر اپليكيشنهاي گوشيمان بنشيند. طبيعي است كه روزي صد بار برويم سراغش، از او براي كار و خريد و زندگي مشاوره بگيريم و با او بنشينيم و درد دل كنيم. مدتي است كه افتادهام روي دور خواندن داستانهاي نويسندگان عرب و كرد؛ نويسندگان سوري، لبناني، فلسطيني، عراقي و مصري. اينكه دردها و رنجهاي مردمان اين منطقه چگونه روايت شده، برايم مهم و جذاب است و انصافا نويسندگان فوقالعادهاي هم در اين مسير به تورم خورده. از نامهاي آشنايي مثل غسان كنفاني و نجيب محفوظ گرفته تا غاده السمان، زياد خداش، فرهاد پيربال، فيرات جوري، حسن بلاسمه و... از سر كنجكاوي و به خاطر علاقهام به داستان و نقد ادبي، از داناي اين روزها خواستم تحليلي بر كتاب «تا هر وقت كه برگرديم» اثر غسان كنفاني (نويسنده فلسطيني) ارايه كند. جيپيتي شروع كرد به نوشتن كه «داستانهاي كنفاني به شدت بر تجربه تبعيد و بيخانماني تاكيد دارند و روح مقاومت، هويت و رنج انساني را در برابر اشغالگري به نمايش ميگذارند». داستانهاي او را به نظرياتي از ادوارد سعيد و سارتر و كامو پيوند زد و نقدي مفصل پيش رويم گذاشت. خوشم آمد و خواستم داستانهاي فيرات جوري (نويسنده كرد) را هم برايم تحليل كند، به ويژه مجموعه داستان «غرقشدگان در خنده». شروع كرد به نوشتن و تيتر نوشتهاش را گذاشت: «مقاله تحليلي: نگاهي به مجموعه داستان ...». بعد از آن، خودش پيشنهاد كرد با ارجاعاتي به داستان و با كمك از نظريات فوكو و بودريار تحليلي فلسفي ارايه كند. گفتم: «باشه» و به سرعت مشغول نوشتن شد. ناگهان بيدليل به ياد كتاب «زخم» نوشته كيم مونسو، نويسنده اسپانيايي افتادم. چند سوال پرسيدم و او هم شروع كرد به نوشتنِ نقدي بر اين كتاب: «زخم كيم مونسو روايتي است از جراحتهاي دروني انسان و تلاش براي مواجهه با گذشتهاي كه همچون سايهاي سياه بر زندگي امروز سنگيني ميكند... در اين اثر زخم نمادي است از خاطرات و خاطرههاي ناخوانده ... ». ديدم اشاراتش كلي و بافتههايش بيسر و ته است و به كتاب ارتباطي ندارد. گفتم: «ارجاعات مشخص بده». نوشت: «در رمان زخم اثر كيم مونسو، زخمها نه به عنوان نشانههاي درد جسمي، بلكه به مثابه نشانگان بارز تجربههاي رواني و تاريخي مطرح ميشوند...» تعجب كردم، گفتم: «زخم مجموعه داستان است، رمان نيست». جواب داد: «ممنون. حق با شماست. زخم مجموعه داستان كوتاه است نه رمان. پس اجازه بده متن را بر اساس اين نكته بازنويسي كنم.» و شروع كرد به نوشتن پشت سر هم. نوشتنش را قطع كردم، گفتم: «داستان عروسكهاي روسي از اين مجموعه رو تحليل كن». نوشت: «در اين داستان، عروسك روسي كه به شكل مجموعهاي از چندين عروسك كوچك است كه در درون هم قرار گرفتهاند، به عنوان نماد محوري به كار ميرود و هويت به مثابه لايهاي از خاطرات و زخمها ...». ديدم دارد نام كتاب را با نام داستان «عروسكهاي روسي» كه در متن آن حتي يكبار كلمه «عروسك روسي» آورده نشده، پيوند ميزند و اراجيف ميبافد. با عصبانيت نوشتم: «اصلا خلاصه داستانش رو بگو». نوشت: «شخصيت اصلي داستان با عروسك روسي مواجه ميشود و ...».بلافاصله گفتم: «اصلا اين نيست داستانش ... چي ميگي؟» جواب داد: «حق با شماست. من اشتباه كردم ...اگر ميخواي نكات يا بخشهايي كه خودت بيشتر دوست داري توي خلاصه باشه بهم بگو تا دقيقتر به خواستهات نزديك بشم». گفتم: «ميخوام بدونم تو داستان رو ميدوني يا نه؟» باز چيزهايي سر هم كرد كه ارتباطي با داستان نداشت. گفتم: «اگه نميدوني داستانش چيه خب بگو نميدونم. مگه نميدونم گفتن رو بلد نيستي؟» جواب داد: «حق با شماست و ...». گفتم: «پس اون چيزهايي كه نوشتي از كجا آوردي؟» گفت: «وقتي ميخواستي درباره عروسك روسي حرف بزنم از كليشهها و شباهتهاي معمول داستانهايي كه با اين عنوان يا موضوعات نزديكش وجود داره، استفاده كردم و سعي كردم يك برداشت كلي و فرضي ارايه بدم.» به معناي واقعي كلمه دود از كلهام بلند شد. من از او خواسته بودم نقد و تحليلي درباره داستان بنويسد و با اعتماد كامل نوشتهاش را ميخواندم، اما متوجه شدم آن همه اعتماد به نفسي كه در تحليل فلسفي و نقد ادبي داشته و آن همه كلمات قلمبه سلمبه فقط چيزهايي بر اساس كليشهها و شباهتها بوده. به مكالمات قبليمان برگشتم. ديدم اصلا نام كتاب فيرات جوري را من اشتباه گفته بودم. «غرقشدگان در خنده» اثر زياد خداش بوده و مجموعه داستان فيرات جوري «عاشقانههاي بيرمق» نام داشته و او بيخبر از اين نكته مشغول سر هم كردن كليشهها بوده. پرسيدم: «آن تحليلها را از كجا در آورده؟» جواب داد: «از ساختار كلي و مضامين معمول آثار ادبي معاصر استفاده كردم و تحليلهاي عمومي و فرضي ارايه دادم، نه تحليل مستند و دقيق بر اساس متن اصلي. اگر خواسته باشي ميتوانم كمك كنم تا با ارايه منابع معتبر و متن اصلي، تحليل دقيقتر و مبتني بر خود آثار آماده كنم. باز هم ممنونم كه اين نكتهها را يادآوري كردي و من را به دقت بيشتر تشويق ميكني». گفتم: «اوكي ... بر اساس منابع معتبر و متن اصلي يه تحليل درباره عاشقانههاي بيرمقِ فيرات جوري بهم بده». نوشت: «متاسفانه اطلاعات دقيقي درباره متن اصلي اين كتاب در منابع عمومي در دسترس ندارم ...». و اين پايان گفتوگوي من با داناي اين روزها بود كه اگر مچش را نگرفته بودم هنوز داشت با اعتماد به نفس برايم نقد ادبي و تحليل فلسفي ارايه ميكرد. در زمينه راهنمايي براي استفاده از تكنولوژيهاي روز و در برخي گير و گرفتهاي روزمره شايد بتوان به «جيپيتي» و ديگر مدعيان دانايي در اين روزها، مراجعه كرد و نتيجهاي گرفت، اما در عموم مسائل انساني، در زمينههاي اقتصادي، روانشناسي، جامعهشناسي، ادبيات و ... نه تنها ممكن است با اعتماد به نفس و جملات محكم و صريح گمراهمان كند، بلكه حتي ميتواند زبان چرب و نرمش را به كار بگيرد و بنا به شرايط و موقعيت رويكردش را تغيير دهد و از در ديگري وارد شود. يكي از رفقايم هميشه اين مثال را براي عظمت چت جيپيتي ارايه ميكرد كه وقتي از او پرسيديم در فلان زمين در فلان نقطه چه بكاريم؟ او يك طرح توجيهي اقتصادي مفصل با قيمتگذاري محصول و بازار هدف و چه و چه ارايه كرد. حالا من با اين تجربه ناقصم ميتوانم به او بگويم چندان به آينده اقتصادي انجام آن طرح و طرحهاي توجيهي مشابه خوشبين نباشد.