• 1404 پنج‌شنبه 1 آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک سپه fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6171 -
  • 1404 پنج‌شنبه 1 آبان

گزارشي در باب نثر و زبان در داستان‌نويسي معاصر ايران به مناسبت روز نثر فارسي

زبان را آزاد كنيد، جهان آزاد شده است ٭

چگونه نثر و زبان داستاني، ميدان انديشه و تجربه‌ انسان معاصر شد؟

شبنم كهن‌چي

زبان، يكي از مهم‌ترين ابزارهاي جهان داستان‌نويسي است. در داستان، زبان همان نثر است و نثر فارسي، سال‌هاست با فراز و فرودهايش تجربه‌ها و انديشه ما را شكل مي‌دهد. حالا در روز نثر فارسي (اول آبان) كه به بهانه بزرگداشت بيهقي به اين نام نامگذاري شده، فرصتي دست داده تا مسير صد سال اخير نثر فارسي را مرور كنيم. راهي كه از ساده‌نويسي جمالزاده آغاز شد و با انتقال تجربه از نسلي به نسل ديگر نويسندگان ايراني به امروز رسيد.
نثر فارسي طي يك قرن گذشته تحت تاثير تحولات اجتماعي، فرهنگي و سياسي ايران دچار تغييرات گسترده‌اي شده است. از دهه ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ با ايجاد فضاي باز سياسي و رونق مطبوعات، نويسندگان روشنفكر توانستند مدرنيسم را در قالب ادبيات معاصر و با تاثير از ايدئولوژي‌هاي مختلف، به‌ويژه ماركسيستي تجربه كنند. در اين دوره انتشار رمان‌ها و داستان‌هاي كوتاه اجتماعي و تاريخي باعث شد نثر فارسي به زبان روزمره نزديك‌تر و مسائل جامعه به شيوه‌اي واقعي در ادبيات منعكس شود.
از سال ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۷، نويسندگاني مانند آل‌احمد، چوبك، گلشيري، دانشور و دولت‌آبادي با نوشتن رمان، داستان كوتاه و نمايشنامه، مسير مدرن نثر فارسي را تثبيت كردند. نثر اين دوره با گرايش به رئاليسم و ذهنيت‌گرايي، بازتابي از تجربه‌هاي فردي و اجتماعي و همزمان انعكاسي از فرهنگ و زبان معاصر ايران بود. پس از انقلاب ۱۳۵۷، داستان‌نويسي و به‌ويژه داستان كوتاه، جايگاه برجسته‌اي در نثر فارسي يافت. مدرنيسم و ذهنيت‌گرايي در اين دوره گسترش يافت و نويسندگان به موضوعات متنوعي فراتر از مسائل روستا و فقر توجه كردند. همزمان، با ورود اينترنت و شبكه‌هاي اجتماعي از اواخر دهه ۷۰، شكل‌هاي جديد نوشتار مانند وبلاگ‌نويسي و مطالب عامه‌پسند، روند دگرگوني نثر فارسي را شتاب داد و ارتباط آن با فرهنگ توده و زبان گفتاري بيش از پيش شد. نثر داستاني فارسي امروز نه‌تنها بازتاب وقايع بيروني، بلكه بيان ذهنيت راوي و شخصيت‌هاست و تمركز آن بر تجربه فردي و بيان دروني انسان معاصر است تا جايگاه نثر فارسي به عنوان زباني زنده و پويا در ادبيات معاصر تثبيت شود؛ اما كمي به عقب برگرديم. 
جمالزاده و آغاز نثر معاصر
آغاز دوره‌ معاصر نثر داستاني فارسي به نوعي با انتشار مجموعه‌ داستان «يكي بود و يكي نبود» محمدعلي جمالزاده در سال ۱۳۰۰ رقم خورد. جمالزاده در اين اثر نشان داد كه نثر فارسي مي‌تواند ساده، روان و در عين حال تاثيرگذار باشد. هدف او، انتقال داستان و شخصيت‌پردازي به زباني بود كه بيشترين نزديكي را به گفتار مردم داشته باشد و در عين حال، قابليت روايت داستاني را حفظ كند. اين شيوه، در آثار بعدي نويسندگان معاصر ايران، به ويژه در آثار هدايت و چوبك، ادامه يافت و هر نويسنده ويژگي‌هاي خود را به آن افزود.
چوبك؛ ساده و روان
صادق چوبك يكي از چهره‌هاي برجسته ادبيات داستاني معاصر ايران است كه سبك نوشتاري او، برخلاف برخي هم‌نسلانش، كمتر متكي به تقليد از متون كلاسيك فارسي است. نثر چوبك بيشتر بر سادگي، رواني و انتقال موثر احساسات و روايت تمركز دارد و به جاي بازآفريني سبك كهن، واقعيت‌هاي اجتماعي و روانشناختي را با زباني نزديك به گفتار روزمره به خواننده منتقل مي‌كند. او با اين رويكرد، توانسته است فضايي ملموس و باورپذير براي داستان‌هايش ايجاد كند. جايي كه شخصيت‌ها و رخدادها با زباني مستقيم و بي‌پيرايه شكل مي‌گيرند و در عين حال انسجام و شتاب روايت حفظ مي‌شود. سبك چوبك نمونه‌اي از تلاش نويسندگان معاصر ايران است براي نزديك كردن نثر داستاني به زندگي واقعي مردم، بدون آنكه در دام تقليد از سنت‌هاي كلاسيك يا سبك‌هاي ادبي غربي گرفتار شود.
گلستان؛ بازتاب سنت در نثر
ابراهيم گلستان با آثار داستاني خود، نثري نوين و تاثيرگذار در ادبيات فارسي به وجود آورد. او با بهره‌گيري از زبان ساده، روان و در عين حال بهره‌مند از ويژگي‌هاي شعري، تصويري زنده و ملموس از زندگي اجتماعي و سياسي ايران معاصر ارائه داد. نثر گلستان ضرباهنگي منحصربه‌فرد دارد و اين ويژگي‌ها در كنار استفاده از زبان شاعرانه و نمادين به آثار او عمق و تاثيرگذاري خاصي بخشيده است. گلستان در گفت‌وگوهايش نيز منابع الهام خود را صريح بيان مي‌كند: «بحث ما اگر راجع به نثر و سبك و نوشتن است و شما اصرار مي‌كنيد براي من منبع پيدا كنيد يا دست‌كم نقطه مراجعه و رفرنس گير بياوريد، خب اول سعدي و بيهقي را بگيريد. خيام را هم بگيريد... بعد برويد سراغ هر كسي كه در فرنگ ميل داريد.» اين اظهارنظر نشان‌دهنده‌ تاثير عميق متون كلاسيك فارسي بر سبك نوشتاري گلستان است. در دوره‌اي كه نويسندگان تلاش مي‌كردند به ساده‌نويسي (نثر مرسل) روي ‌آورند، او كوشيد نثر «مسجع فني» را در پيش بگيرد. با خواندن آثار گلستان متوجه خواهيد شد نثر او بيش از هر متن كلاسيكي، تحت تاثير گلستان سـعدي بود. نثر گلستان بسياري از ويژگي‌هاي نثر سعدي را دارد؛ جملاتي با وزن عروضي لابه‌لاي جملات معمولي قرار مي‌گيرند و كليت نثر وي را آهنگين مي‌كنند. اين جمله از داستان «مد و مه» را بخوانيد: «...و سقف بوريايي بود، درويش اكبر مثنوي مي‌خواند و نقل و نبات مي‌بخشيد.»
هرچند خود گلستان معتقد بود زبان فارسي ذاتا داراي وزن و آهنگ است: «شما فكر نكنيد كه آهنگين بودن يك چيزي است كه من به ترتيب كلمه‌ها وارد كرده باشم. اينها نفس خود كلمه فارسي است كه به اين حالت در مي‌آيد.»
از ديگر نشانه‌هاي تحت تاثير سعدي بودن گلستان، وجود كلمات و جملات قصار در نثرش است كه نشانگر تاملات نويسنده هم بر زبان فارسي و هم بر فلـسفه زنـدگي اسـت. مثلا در داستان «آذر، ماه آخر پاييز» نوشته: «فردا به هيچ احتياج نخواهيم داشت، احتياج ما به فرداست.»
به اين ويژگي‌ها، رواني كلمات در جملات را نيز اضافه كنيد. روان بودني كه متن را در عين آهنگين بودن، به شعر پهلو مي‌زند، چنانكه در داستان «جوي و ديوار و تشنه» آشكار است: «بر ديوار دكان دوچرخه‌ساز دختري و پسري را در راه ميان يك جنگل نشان مي‌داد كه سوار بر دوچرخه، بارشان به پشت، گيسوان دخترك به دست باد، ميان سايه سوي انتهاي محو راه مي‌راندند.»  بعد از گلستان، داستان فارسي به نثر آهنگين و كاربست داستاني گرفتن از شعر بهاي فوق‌العاده‌اي داد. بي‌راه نيست اگر بگوييم نويسندگاني مانند محمود دولت‌آبادي يا هوشنگ گلشيري، آگاهانه يا ناآگاهانه از نثر گلستان تاثير گرفتند.
گلشيري؛ مدرن و بهره‌مند از ظرفيت‌هاي شعر
هوشنگ گلشيري يكي از نويسندگان برجسته معاصر ايران است كه توانست با تركيب نوآوري و بهره‌گيري از سنت‌هاي ادبي، نثري منحصر به فرد در داستان‌نويسي فارسي ايجاد كند. او به‌ويژه در استفاده از نثر گذشتگان و تكنيك‌هاي ادبيات كلاسيك در ساختار و محتواي داستان تبحر داشت و همواره بر اين باور بود كه نويسندگان معاصر به جاي تقليد مستقيم از آثار غربي، بايد به سرچشمه‌هاي بومي و ادبيات كهن بازگردند. گلشيري معتقد بود: «نويسندگان معاصر به جاي تقليد از رئاليسم جادويي و رئاليسم سوسياليستي، بازنويسي آثار رومن رولان، گرته‌برداري از شيوه جريان سيال ذهن و تقليد از ماركز، بهتر است به سرچشمه‌هاي ادب خود چون شيوه عطار، بيهقي و قرآن به ويژه سوره يوسف توجه كنند.»
با اين حال، در اولين كارهايي كه او براي بازآفريني لحن كهن تلاش كرده بود، چندان موفق نبود. در داستان «دخمه‌اي براي سمور آبي» مي‌خوانيم: «و من از او گذشتم. نفس‌زنان و خميده قامت، با سنگي عظيم‌تر از پيش بر دوش و مي‌دانستم كه سنگ براي آن مرد سنگين‌تر از پيش خواهد بود، چرا كه ازين پس سنگي در درون رويشش را آغاز خواهد كرد. سنگي با وزني بيش از آن سنگي كه بر دوش داشت و آن سنگ، اولين سنگ بناي دخمه او خواهد بود. آخرين سنگ بود كه ديوارهاي دخمه شكل گرفت. تنها سقفي مي‌خواست و شيشه‌هاي رنگين و سقف آنجا بود با وزن همه طاق‌هاي ضربي كه هر لحظه بيم شكم دادنشان مي‌رود و بيم فرو ريختنشان و من در آنجا بودم. در آن دخمه تاريك و نمناك.»مي‌بينيم كه لحن اين متن به متون كلاسيك نزديك است، اما هنوز با نثر معاصر در تعادل نيست؛ گويي گلشيري در اين مرحله ميان دو فضا سرگردان بود؛ اما پس از گذشت زمان و كسب تجربه بيشتر در نوشتن و خواندن متون كهن، توانست تلفيقي متعادل و موثر بين نثر كلاسيك و نثر معاصر ايجاد كند و آن را در «شازده احتجاب» به اوج برساند: «امروز حالمان چندان خوب نبود. جرگه‌چي‌ها كوه را مالانده بودند. نوكرها عرض كردند سوار شديم. حكيم ابونواس را ملتزم ركاب كرديم. عرض شد خرس هم ديده شده است. هوا سرد بود. يادمان رفته بود كليچه و سرداري خزمان را بپوشيم، اما رانديم، علمدارخان ميرشكار عرض كرد پيروها خرس خوابانده‌اند.» در كنار توجه گلشيري به متون كهن، يكي از ويژگي‌هاي نثر او توجه به ظرفيت‌هاي شعر و نيز تصويري بودن است تا جايي كه حتي گاهي متن او تبديل به شعر مي‌شود. در همان «شازده احتجاب» مي‌خوانيد: «آواز جيرجيرك‌ها نخي بي‌انتها بود، كلافي سردرگم كه در تمامي پهنه شب ادامه داشت.» يا «صبح كاذب همه اتاق را روشن كرده بود و از دور دست‌ها خروس‌ها مي‌خواندند. شازده عوعوي سگ‌ها را شنيد و صداي حركت چرخ‌ها روي قالي و بعد صداي باز و بسته شدن در را.»
شايد اين ويژگي را در داستان بلند «آيينه‌هاي دردار» بتوان با وضوح بيشتري ديد: «به جمعيت نگاه كرد، به سرها، به موهاي سياه و افشان يا خرمايي و حتي رنگ‌كرده و به رنگ بور و به پيشاني بلند و صورت اخم‌كرده‌اي كه دست بر گونه گذاشته بود يا سبيل بر پشت، نگاهش مي‌كرد. سياه‌چرده بود و لاغر، يكي مثل فرج يا طاهر كه مانده بود يا هنوز زنده بود و در او حتما به شك مي‌نگريست كه چطور هنوز هست، يا لااقل مي‌نويسد از آنچه ديگر خاك شده بود.» نثر گلشيري از يك سو بهره‌مند از ظرفيت‌هاي شعر و از سوي ديگر گزارشي است. او با بهره‌گيري از تكنيك‌هاي نثر كلاسيك، تصويرسازي شعري، ريتم و هم‌آوايي و تلفيق نوآوري و سنت، جايگاه ويژه‌اي در ادبيات داستاني معاصر ايران پيدا كرد و نسل‌هاي بعدي نويسندگان را تحت تاثير قرار داد.
براهني؛ زبان و حقيقت در نثر
رضا براهني از معدود نويسندگان و منتقداني است كه در سراسر زندگي ادبي‌اش، زبان را نه وسيله‌اي براي بيان، بلكه موجودي زنده و مستقل مي‌ديد؛ نيرويي كه خود معنا مي‌آفريند و در برابر تحميل‌هاي فرهنگي و سياسي مي‌ايستد. براي او نثر، نه شكل ساده‌تري از شعر، بلكه ميدان انديشه و تجربه‌ انسان معاصر بود. او معتقد بود: «در نثر، همين كه يك فعل عملش را انجام داد، فعل ديگر، عمل آن را بي‌مصرف مي‌كند و بعد به نوبه خود به وسيله فعل ديگر بي‌مصرف مي‌شود.» اين جمله كوتاه، نگاه او را به نثر روشن مي‌كند؛ نثر در نظر او جرياني بي‌پايان از عمل و واكنش است، زباني كه ايستايي را برنمي‌تابد و در هر لحظه خود را نفي و تازه مي‌كند. از همين‌جاست كه براهني ميان شعر و نثر خط تمايز مي‌كشد: «منطق نثر، منطق و ديالكتيك شعر نيست. ديالكتيك شعر در خلاف جهت ديالكتيك نثر حركت مي‌كند.» براي براهني، نثر وظيفه‌اي ديگر دارد؛ بايد با واقعيت زمانه درگير شود، با تاريكي‌ها و تناقض‌هايش. او وقتي از شعر سخن مي‌گويد درباره نثر اين تعريف را ارايه مي‌دهد: «شايد تصور كردن واقعيت زمانه امروز به عهده نثر گذاشته شده باشد. نثر امروز بايد ابليسي باشد، بايد به تصوير ابليس همت گمارد، ولي بايد كوششي كرد كه شعر باز هم آن معناي شعري خود را بازيافته باشد... شاعر امروز بايد حقيقت را كشف كند، حقيقت انسان را دوباره پيدا كند.»
اين «ابليسي بودن نثر» استعاره‌اي از شهامت است؛ شهامتِ ديدن و بازگفتنِ واقعيت بي‌پرده و شايد اعتراض به نثرهاي مودب و بي‌خطر. براي براهني، نثر تنها زماني معنا دارد كه خطر كند كه در جست‌وجوي حقيقت انساني باشد.
در گفت‌وگويي با ايسنا در سال ۱۳۸۵، براهني از نسبت ميان شعر و نثر گفت و از جابه‌جايي نقش زبان در اين دو گونه: «در چنين وضعي اگر بپرسيد بر شعر چه اتفاقي افتاد، بايد بگويم درست است كه هم رمان و هم شعر در زبان اتفاق مي‌افتند، اما خط فارقي بين دو زبان وجود دارد. درست است كه زبان به نسبت اثر مدام خود را به رخ مي‌كشد، اما در همان زبان به‌نسبت واقعه‌ شخصيت، جابه‌جا شدن ذهن راوي (راوي در مقام نويسنده و شخصيت) دگرگون مي‌شود. اما در شعر روايت در پشت سر مي‌ماند و انگار زبان خود را به رخ مي‌كشد. وقتي كه زبان خود را به رخ مي‌كشد، ارجاع به واقعيت معطل مي‌ماند و اين‌طور به نظر مي‌رسد كه واقعيت خود زبان منبع ارجاع زبان شعر است. در اين نگاه، نثر جايي است كه «واقعيت» مجال بروز مي‌يابد و شعر قلمروی زبان خالص و خودآگاه مي‌شود. نثر بايد به زمين نزديك باشد و شعر به آسمان زبان.» اما براهني تنها به توصيف نثر بسنده نكرد. در نظريه‌ مشهور خود «زبانيت» كه ناظر بر شعر مدرن فارسي است، زبان را از قيد معنا، دستور و كاربرد رها كرد و آن را به مركز خلاقيت ادبي فراخواند. به باور او «سال‌ها ممارست به ما ياد داده است كه به زبان به ‌صورت پديده‌اي نگاه كنيم كه اولا وسيله نيست و ثانيا در هر نوبت كه ما از آن براي شعر استفاده مي‌كنيم، آن به درون خود برمي‌گردد و مي‌شود چيز غيرقابل پيش‌بيني‌اي كه تمامي قوانين را بايد به هم بزند. حتي قوانين سنتي خود را و دستور و نحو سنتي خود را، تا زبانيت خود را به عنوان تجاوزناپذيرترين اصل شاعري حفظ و به سوي آينده پرتاب كند.»
براهني با اين نظريه مي‌خواست با «كالايي ‌شدن و شيءشدگي زبان» مقابله كند. او مي‌گويد: «كلمات را جنس ‌به‌ جنس بكنيد، از آنها سلب جنسيت كنيد و آنها را به سوي جنسيت‌هاي ديگر برانيد و براي آنها دستوري از جنس ديگري بنويسيد... در اين هنگام است كه زبان، معناي زبان ‌بودن خود را در برابر ما مي‌گذارد.»
در كتاب طلا در مس نيز همين شور رهايي را در لحني تندتر بازگو مي‌كند: «زبان را آزاد كنيد، جهان آزاد شده است. زبان را حبس كنيد، جهان حبس شده است. من مي‌گويم زبان را به سوي جنون برانيد. همه چارچوب‌ها، قانون‌ها، قراردادها و استخوان‌هايش را بشكنيد، هر عضوي را قطعه‌ قطعه كنيد و بعد به شكلي ديگر، به شكلي كه چهره واقعي ما را نشان بدهد، درون فرد فرد ما را نشان بدهد، آن را بيافرينيد. ديگر اين ادب و اديب و مودب‌نمايي بس است. اين زبان را به اتاق‌هاي خواب‌تان ببريد.» در جهان فكري رضا براهني، نثر و زبان مرزهاي ثابت ندارند. هر دو پيوسته در حال دگرگوني و شورشند. او نويسنده‌اي بود كه زبان را نه تزيين، بلكه ميدان مبارزه مي‌دانست، مبارزه‌اي براي رهايي انسان و حقيقت. نثر در نگاه او، آيينه‌اي است كه هر بار مي‌شكند تا تصويري تازه از ما نشان بدهد.
مسير نثر معاصر
مسير تحول نثر داستاني معاصر ايران و آنچه ما مرور كرديم از جمالزاده تا براهني، نشان‌دهنده‌ حركتي پيوسته ميان نوآوري و بازگشت خلاقانه به سنت‌هاي ادبي گذشته است. اين مسير، تلاشي است براي يافتن تعادل ميان سادگي و رواني زبان گفتار و بهره‌گيري هوشمندانه از ميراث كهن به گونه‌اي كه نثر معاصر توانسته هم تاثيرگذار و هم اصيل باقي بماند. البته كه در اين راه جمالزاده و گلستان و گلشيري و براهني تنها نبوده‌اند و نويسندگان بسياري عرق ريخته‌اند؛ كساني مانند شهريار مندني‌پور، ابوتراب خسروي، گلي ترقي، جلال‌آل‌احمد، احمد محمود، غلامحسين ساعدي، بهرام صادقي و... بسياري ديگر كه مجال نوشتن از آنها در اين متن نيست.
٭ عنوان مطلب جمله‌اي از كتاب «طلا در مس» رضا براهني است.
٭ ٭ منابع در دفتر روزنامه موجود است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون