هنر ايران و حفره روايتهاي جعلي
حجت اماني
تاريخ هنر در ايران از يك سو با كمبود و نابودِ منابع مكتوب و مستند مواجه است و از ديگر سو، سر به مهر ماندن برخي از نكات و ملاحظات موجب شده در مواردي با ابهاماتي روبهرو باشد. يكسويگي روايت درباري از تاريخ هنر در برههاي طولاني ازجمله ملاحظاتي درباره تاريخ هنر ايران بوده كه محل اشكال است. به طور مثال در تاريخ خوشنويسي، به نظم درآوردن و مبدع چندين گونه از خوشنويسي را مرهون تلاشهاي ابنمقله بيضاوي شيرازي (۲۷۲- ۳۲۸ قمري) دانستهاند در حالي كه هيچ نسخه معتبر و تأييد شدهاي از دستخط او باقي نمانده است. از اين رو نميتوان پذيرفت كه به طور قطع اين نسبتهايي كه به ابنمقله داده شده چگونه قابل تشخيص است. ابنمقله بيشتر عمر خود را در سمتهاي وزارت و ديوانسالاري عباسيان و كشمكشهاي سياسي و زندان سپري كرده، چگونه و بر اساس چه مستنداتي تاريخ نگاران كه از جمله درباريان به شمار ميآمدهاند او را مبدع گونههاي خطوط معرفي كردهاند؟! در حالي كه پيش از او نيز نمونههايي از خطوط منتسب به ابنمقله يافته شده كه جاي ترديد است. لذا اين فرضيه كه با سرپرستي و تلاش ابن مقله گروهي از خوشنويسان در تدوين خطوط كوشيده باشند دقيقتر به نظر ميرسد. در نگارگري نيز چنين بوده كه نگارهاي كه در كارگاه سلطنتي ساخته و پرداخته ميشده به طور معمول توسط گروهي از هنرمندان (مذهبان، جدولكشان، طلا اندازان و امثال آن) صورت ميگرفته است در حالي كه اثر به نام كلانتر كارگاه به عنوان هنرمند صاحب قلم رقم زده ميشد. در تاريخ هنر ايران همواره با عناوين و نسبتهايي در برابر گونههاي متنوع هنري به عنوان مبدع يا صاحب فنون و حرف مواجهايم كه پذيرش آنان جاي ترديد است. در برخي از رسائل خوشنويسي مبدع خط كوفي معقلي را حضرت ادريس و برخي ديگر حضرت علي(ع) معرفي نمودهاند كه به نظر ميرسد بيشتر درجهت معرفي الگو و مرشد معنوي اين صنف باشند تا به عنوان يك واقعيت تاريخي؛ چرا كه نمونههاي موجود منسوب شده با تاريخ خط و خوشنويسي مطابقت ندارد. در تاريخ نگارگري نيز برخي منابع، احمد موسي را به عنوان آغازگر نگارگري در ايران دانستهاند اما نمونههاي موجود پيش از او چنين گواهي نميدهد. به طور كلي ابداعات و تغيير و تحولاتي كه در هنرهاي ايراني شكل گرفته را نميتوان حاصل نبوغ شخصي دانست و به ريشهها و بسترهاي شكلگيري آن توجهاي نداشت. اما ذكر افراد خاص از ديدگاه راوي قابل ترديد و نياز به امكان سنجي دارد. پرواضح است كه مناسباتي از قبيل وابستگي به گفتمان قدرت، نفوذ در لايههاي جامعه نخبگان را نيز بايد در نظر گرفت.
تاريخ هنر دوره معاصر ايران نيز كم و بيش با اين مساله روبهرو است؛ در جريان شكلگيري جنبش سقاخانه كه استفاده از خط و خوشنويسي در آثار نقاشانه متداول شد هنرمندان هر كدام خود را آغازگر اين جريان معرفي كردهاند؛ حسين زندهرودي، پرويز تناولي و صادق تبريزي هر يك با نقل حكاياتي مدعي آغاز اين جريان در جنبش سقاخانه شدهاند، در حالي كه پيش از جنبش سقاخانه در ايران استفاده از خط در آثار هنري به ويژه نقاشي توسط هنرمندان عرب در خلال جنبش حروفيه در حدود دهه 40 ميلادي به صورت گستردهاي به كار رفته است. در ايران همچنين، محمدصابر فيوضي، سيا ارمجاني و منصوره حسيني از پيشگامان كاربرد خط پيش از جنبش سقاخانه بودهاند. از اين رو است كه تطبيق تاريخ هنر معاصر ايران با تاريخ هنر خاورميانه در برخي موارد مغايرت داشته و گستره كاربرد آن را محدود به داخل ساخته است.
امروزه نيز با وجود فضاي رسانهاي و مجازي به گونهاي ديگر شاهد روايتهاي تحريف شدهاي از تاريخ هنر معاصري هستیم. محتواهاي توليد شده با روايتهاي شخصي بدون استناد و اعتبار سنجي نيز به نوبه خود زمينههاي انحراف از واقعيتهاي تاريخي در هنر معاصر را فراهم آورده است. افزون بر اين، حضور افراد غيرحرفهاي با عنوان كارشناس هنري در رسانهها و اظهار نظرهاي غيرمستند از نمونههاي فراگير اين دوران به شمار آمده كه بدتر از كتابسوزيهاي عصر مغول است. بنابراين نياز و ضرورت دسترسي به پژوهشهاي دانشگاهي در اين زمينهها و قابليت بهرهبرداري از آنان جهت استفاده عموم در رسانهها و فضاي مجازي يكي از راهكارهاي جلوگيري از تحريف تاريخ هنر و انتقال آن به نسلهاي آينده است.