برنابئو: صحنه نمايش يا آزمايش؟
عباس صادقزاده
اين الكلاسيكو طعم ديگري داشت. عصر پاييزي چهارم آبان ۱۴۰۴ و انتظار براي يك بازي زيبا و بيرون كردن تمام دغدغههاي مادي و به زيبايي پناه بردن. بازياي زيبا با دستان بسته و كشوري از مصدومان و رهبر محرومي بهنام هانسي فليك. بازي پنالتي بادآورده و از دست دادن آن. بازياي كه همه چيز داشت. كيليان در دام آفسايد ميافتد و پنالتي با تكنولوژي حرام ميشود. امباپه گل ميزند و فرمين بازي را به برابري ميكشاند. داوري كه در صحنههاي جنجالي تكنولوژي رهابخش او شد. پسر خوشتيپ و دوستداشتني انگليسي با خونسردياي دوست داشتني و كمي با تحقير بعد از گل كه گويا به تيمي از ليگ دسته ۳ يك كشور درب و داغان و چپر چُلاق گل زده است. وينيسيوس كه به تعويض اعتراض ميكند. مثل يك كودك سِرتقِ گنده دماغ تو دل برو و شيطون بلا و بازيگوش و فرصتطلب. اي كاش زبان برزيلي بلد بودم و سخنهاي او را لبخواني ميكردم يا كسي كنارم بود و ميگفت كه چه ميگويد. اين بازي را هم رئال ژابي خوشپوش و خونسرد برد و تفاوت برتريها در نبردهاي دو تيم را به عدد دو رساند.
برنابئو: جايي كه زمان معنا ندارد و فقط لحظهاي است كه در آن بازيكنها جاودانه ميشوند.
چشمان ژابي چه داشت؟ آرامش و ايمان. ايمان به اينكه هيچ چيز پايان نمیيابد وقتي هنوز سفيدپوشاني هستند كه براي معنا بازي ميكنند. رئال اين بازي جوانتر، سريعتر و عميق تر از هميشه بود. مثل اسبي در تناسب كامل اندام دلم را برده بود.
اما بارسلونا؟ بارسلونا هميشه فراتر از يك تيم ظاهر شده است. يك صدا. يك رويا. يك نوع طرز زيست. در بارسلونا براي اين بازي رويايشان در واقعيت گم شد. آنها ايمان دارند. به چه؟ به فوتبال زيبا. ايمان به فوتبال زيبايي كه زير فشارهاي تغيير مانده است. نميداند كجا ميرود. اكنون هواخواهان بارسا چگونهاند؟ نسلي كه نميداند افسانه بودن يعني چه؟ ساختن از هيچ يعني چه؟»
بارسا آمده بود تا بين خيال و عقل صلح ايجاد كند. فِليك آمده بود ايمان بارساييها را زنده كند بدون اينكه روح گذشته را از آنها بگيرد. پِدري و ديونگ با جنگندگي شان ياد ژاوي و اينيستا را زنده كردند. رشفورد و يامال برق ديوانگي را برافروختند. بارسا آمده بود روايت هميشگي بازي زيبا رو نگهداره حتا وقتي جهان نتيجه ميخواهد. موفقيت نسبي هم نصيب آنها شد. برنابئو هميشه براي رئال صحنه نمايش بوده و براي بارسا صحنه آزمايش. نمايش آلونسو و گلادياتورهايش عالي بود و فليك محروم از اين آزمايش رد شد.
رئاليها به يامال نشان دادند دزدي كه از صاحبخانه دزدي ميكند و سپس از آن شكايت ميكند كيست و كشيدهاي دلنواز و آموزنده و بيداركننده به زير گوش اين جوان با استعداد و بد حاشيه رساندند. كارگردان تلويزيوني هم دنبال دوست دختر جديد يامال كه 7 سال از او بزرگتر بود، ميگشت و چيزي نيافت. در كنار هم بودن مدير دو باشگاه و خانم شهردار مادريد هم از ويژگيهاي جالب اين بازي بود. جايي كه ورزش فراتر از يك رويداد شد اين بازي ساعتي بود كه جهان ساكت شد و فقط فوتبال باقي ماند.