ادامه از صفحه اول
اعدام؛ گسترش دايره خشونت
مجازاتهاي خشن مانند اعدام حتي اگر در كوتاهمدت حس انتقام يا نظم را برانگيزند؛ در بلندمدت اثرات منفي بر فضاي عمومي جامعه دارند. هنگامي كه دولت جانستاني را مشروع ميكند، مرز ميان خشونت قانوني و غيرقانوني در ذهن مردم سست ميشود. جامعه به خشونت عادت ميكند و حساسيت اخلاقياش نسبت به جان انسان كاهش مييابد. بهعلاوه ديدن يا آگاهي از رخداد اعدامها (به ويژه علني) حس همدلي، شفقت و كرامت انساني را در ناخودآگاه جمعي تضعيف ميكند. همچنين مجازاتهاي خشن ميتوانند احساس امنيت «صوري» بدهند، ولي در واقع سطح اضطراب و احساس ناامني را بالا ميبرند، چون يادآور حضور مداوم خشونتند. در جوامعي كه اعدام ابزار سياسي يا نمايشي ميشود، قانون به تنها شيوه نمايش اقتدار تبديل ميگردد و نه عدالت. همچنين هنگامي كه مرگ به عنوان پاسخ نهايي به جرم پذيرفته شود، انگيزه براي اصلاح، درمان و بازپروري مجرم كاهش مييابد. نگاه براندازي سياسي و نااميدي از اصلاح هم كه متأثر از همين رويكرد و منطق است تقويت ميشود. اثرات بسيار زيانباري كه اعدام بر بازماندگان و خانوادههاي آنان برجا ميگذارد را بايد جداگانه تحليل كرد. همچنين هر خطاي قضايي در صدور حكم اعدام (كه در هر نظامي ممكن است رخ دهد) بياعتمادي شديد نسبت به كل دستگاه عدالت را پديد ميآورد، چون اشتباه در اعدام برگشتناپذير است.
خشم پنهان يا عدالت مهجور
اما در جوامعي كه رسانههاي مستقل و نظامهاي قضايي شفاف وجود دارد، اين هيجانات به مسير قانوني هدايت ميشود و در حد شايعه نميماند. در ايران اما فقدان اعتماد عمومي به نهادهاي رسمي و نيز كمبود اطلاعات دقيق، باعث ميشود مردم خود را در جاي دادستان و قاضي بنشانند. درنهايت، مساله اصلي نه لغزش سلبريتيها، كه بحران «اعتماد» و «عدالت ادراكشده» در جامعه است. مردم احساس ميكنند عدالت براي برخي سختگيرانه و براي برخي ديگر آسان گرفته ميشود. از اينرو، وقتي چهرهاي مشهور به خطا ميافتد، خشم فروخورده اجتماعي فوران ميكند؛ گويي فرصتي براي برقراري نوعي توازن نمادين فراهم شده است. شايد راهحل نه در سكوت و نه در غوغا، بلكه در بازسازي فرهنگ گفتوگو و آموزش سواد رسانهاي باشد؛ جايي كه پيش از قضاوت، اندكي درنگ كنيم و به ياد آوريم كه پشت هر تيتر جنجالي، انساني ايستاده است، با همان ضعفها و پيچيدگيهايي كه در همه ما وجود دارد.