سياستگران دوره قاجار
خان ملك ساساني كه معلم اختصاصي احمدشاه قاجار بود تا سال ۱۳۱۲خورشيدي در دستگاه وزارت امورخارجه قاجاريه و پهلوي به عنوان ديپلمات فعاليت داشت. وي پس از بازنشستگي، در سال ۱۳۲۸خورشيدي از سوي محمد ساعد، نخستوزير به معاونت نخستوزيري و رياست كل انتشارات و مطبوعات كشور منصوب شد. همچنين وي در زمان مديريت رسمي معارف، به نويسندگي و تاريخنگاري پرداخت. بنابراين خان ملك ساساني، باتوجه به تجربهها و فعاليتهاي سياسي و فرهنگياش، در بخشي از مقدمه كتاب «سياستگران دوره قاجار» كه توسط كتابخانه طهوري در سال ۱۳۳۸ خورشيدي چاپ و منتشر شده، نوشته است:
«سلسلههايي كه در زمان خلفاي عباسي به صورت ملوكالطوايفي در گوشه و كنار فرمانروايي ميكردند مجوز بقاي آنها در مقامات خود دستگاه خلافت بغداد بود... پس از برافتادن خاندان مغول و گوركاني كه خودشان را برخلاف حقيقت به مغولها منسوب ميكردند، خاندان صفوي نجيبترين و محترمترين خاندانهايي بودند كه با نسب صحيح و مقام روحاني در ايران به پادشاهي رسيدند. اين خاندان مانند خانوادههاي دوره عباسي و مغول از بندگي و ياغيگري و قتل و غارت به پادشاهي نرسيده بودند، بلكه تقريبا دو قرن پيش از شاه اسمعيل افراد اين خانواده محترم و پيشوا و صاحب نفوذ در ايران و مخصوصا شمال غربي ايران بودهاند. شاه اسمعيل صفوي هنگامي كه پا به تخت سلطنت گذاشت، دوازده سال داشت اين جوان كه داراي زيبايي صوري و معنوي و فكر آزاد بلند فوقالعادهاي بود اگر در جواني نمرده بود يقين است كه تحول فكري در ايران و مغرب آسيا به وجود ميآورد، زيرا كه زمينه اين تحولات از يكي، دو قرن پيش از او فراهم شده بود... پس از شاه اسمعيل جانشينان وي آن قدرت فكري را نداشتند و تعصبات جاهلانه يا وجود اشخاص غيرايراني در دستگاه سلطنت اصفهان باعث اين شد كه بسياري از روشنفكران و هنرمندان و شعرا حتي معماران و منجمان از ايران به هندوستان مهاجرت كنند و در آنجا تحولاتي در هر رشته به وجود آورند... در زمان شاه سلطان حسين عده بسياري... در دربار و دولت دستاندركار بودند كه باعث ياغيگري و هرجومرج در مشرق ايران گرديدند علت آشوب و هرج و مرج چهار، پنجساله ياغيان افغاني و همدستان غير ايراني آنها... همان سوء سياست دستگاه سلطنتي اصفهان بود. خوشبختانه ملت ايران بواسطه غرور ملي و سوابق چند هزار ساله و دين تشيع موفق شد كه نه تنها اين فتنه را به زودي خاموش كند و نگذارد يك نفر از ياغيان به وطن اصلي خود برگردد، بلكه مرزهاي ايران بزرگ را در شرق و غرب و شمال و جنوب از وجود بيگانگان و مخالفين پاك كرد و حتي دولتي مثل عثماني را كه تمام اروپا از او ميترسيدند شكست و درهم كوبيد. اشتباه نادرشاه اين بود كه گمان كرد لشگرياني كه گرد او جمع شده بودند و فتحهاي بيمانند كرده بودند براي خاطر او بوده است اين فداييان و قزلباشان همه بستگي به خاندان صفوي و تشيع و مولايي اميرالمومنين عليصلواتاله و سلامه عليه داشتند و نادرشاه همينكه روش خود را تغيير داد بهترين سربازان و فداييانش از دور او پراكنده شدند. همين اشتباه را نيز كريمخان زند كرد. باري هنگامي كه اروپا در قرن يازدهم و دوازدهم هجري از سرچشمه معلومات باستاني شرق و مخصوصا هند و ايران بهرهمند ميگرديد و پردههاي اوهام و خرافات را يكي پس از ديگري كنار ميزد و در علم و صنعت به تدريج پيش ميرفت اين حوادث ناگوار و اين هرج و مرجهايي كه در فوق به آن اشاره كرديم زيان و عقبافتادگي جبرانناپذيري به ايران وارد آورد. ديگران از افكار ايران استفاده شايان كردند و خود ايران نتوانست خود را از گرفتاريها نجات دهد و پيشرفتي سزاوار اين دو قرن بنمايد... در زمان آقامحمد خان ايران از نظر لشكركشي قوي بود و خيلي از همسايگان خود عقب نيفتاده بود ولي در زمان فتحعليشاه صنايع جنگي در اروپا پيشرفت شايان كرده و ايران از آنها عقب مانده بود. براي جبران اين عقبافتادگي خواستند با دست خارجيها اصلاحاتي بنمايند در اين كشمكش سوابق قديمي ما از دست رفت و تعليمات تازه هم به ما ندادند. در قرن سيزدهم پس از آن هرج و مرجهاي داخلي و تغيير سلطنت در سه خانواده و خشكسالي و قحطي پيدرپي و بيماريهاي گوناگون ايران جسما و معنا ضعيف و ناتوان گرديد ولي با همه اينها موقعيت جغرافيايي و سوابق فرهنگي ايران طوري بوده و هست كه هنوز حدود جغرافيايي يكي، دو قرن گذشته را خواهي نخواهي حفظ كرده... نتيجه اين هرج و مرجهاي داخلي همينطور تا زمان ناصرالدين شاه ادامه داشت. دوره سلطنت اين پادشاه كه پنجاه سال طول كشيد يكي از مهمترين ايام تاريخ ايراني ميباشد كه كتاب ما روي همين سالها نوشته شده است در آن دوره سياست خارجي براي از بين بردن كليه شؤون ملي ما بيشتر از هر وقت و هر عصر به طرف ايران هجوم آورد. بياطلاعي درباريان ناصرالدين شاه از اروپا و ندانستن زبانهاي خارجي و تعصبات جاهلانه مردم براي قبول هر چيز تازه كه آتش آن را خارجيان دامن ميزدند وضعيت بسيار نامناسبي به وجود آورده بود كه به هيچوجه براي آن پادشاه و زمامداران نسبه صميمي به او ممكن نبود كه قدمي به طرف اصلاحات و تجدد بردارند... اگر شاه شخصي درستكار و صميمي را بر سر كار ميگذاشت كه مصلحت خارجيان در آن نبود از راههاي مختلف براي آن شخص كارشكني ميكردند تا آنكه شاه نااميد شده و او را از كار بركنار ميكرد و اگر شخصي را به ميل خارجيان به كار ميگماشت مدتها به سر آن كار ميماند و امروز با كمال وضوح ميبينم كه چه زيانها از اين طرفداران خارجي به روح و جسم اين مملكت وارده شده است.»
منابع: مجموعه اسناد كتابخانه مركزي
و مركز اسناد دانشگاه تهران