نگاهی به فیلم «مچگیری» Caught Stealing ساخته دارن آرنوفسکی 2025
تعلیق کلیشه در ذهن مخاطب!
محمدرضا دلیر
دارن آرونوفسکی، یکی از منحصربهفردترین فیلمسازان سینماست. سینمای او سرشار از مضامینی است که کمتر فیلمسازی میتواند بهشان نزدیک شود و از پس روایتگریشان برآید. جهان فکری او خالق سینمای پیچیدهای شده است. دنیایی که از پس روحیات و تفکرات آرونوفسکی (Darren Aronofsky) به دنیا میآید، انسان در راس همه چیزش قرار دارد. تصویری منحصربهفرد از انسان و موجودیت او که آرونوفسکی به بهترین شکل ممکن آن را کندوکاو میکند. مرثیهای بر یک رویا، چشمه ، قوی سیاه، مادر، آثار بزرگی از دارن آرونوفسکی بودند که او به بهترین شکل ممکن با آنها مخاطب را به سفری انسانی و پرتنش میبرد.
فیلم قبلی او نهنگ که در سال ۲۰۲۲ منتشر شد، گویا آخرین بارقههای سینمای دارن آرونوفسکی را همراه خود حمل میکرد، چرا که فیلم کات استیلینگ ربط زیادی به این فیلمساز پیچیده ندارد!
فیلم «مچگیری» را به سختی میتوان متعلق به کارنامه کاری فیلمسازی دانست که تا پیش از این به خاطر رویای جاودانگی، کمال، جنون و سوررئال فیلم میساخته است.
آرونوفسکی استاد قصههای روانشناختی است، کنکاش در روان انسانها خاصیت منحصر بهفرد اوست. او در همین فیلم نیز قصد چنین کاری را دارد اما مثل آثار قبلیاش موفق به نمایش چنین جهانی نمیشود. هنک آدم افسردهای است که ترومای سنگینی را از گذشته به دوش میکشد، ترومایی که تنها در چند سکانس فلاشبک قابل لمس است. حال آرونوفسکی میخواهد از طریق این حادثه هنک را در مسیر قهرمانی بیندازد و از ورطهای که درش افتاده نجات بدهد. اما مشکلی در این میان وجود دارد و آن مشخص نبودن شخصیت و کشمکشهای درونی هنک است؛ چیزی که آرونوفسکی در مرثیهای بر یک رویا و قوی سیاه بهخوبی از پسش برآمده بود.
یکی از برجستهترین نکات مثبت فیلم، بازآفرینی دقیق فضای دهه ۹۰ است. فیلمبرداری و طراحی صحنه، رنگها و لوکیشنها، نور و حتی موسیقی، همگی حس نوستالژیک و یکپارچگی قابل قبولی ایجاد میکنند. آرونفسکی توانسته این فضا را با وسواس و جزییات بازسازی کند؛ کوچههای شهر، بارهای تاریک، ماشینهای کلاسیک و پوشش و رفتار شخصیتها درست همان حال و هوای فیلمهای جنایی آن دوره را تداعی میکنند.
در زمینه بازیگری هرچند «Caught Stealing» فاقد بازی خارقالعادهای مثل ناتالی پورتمن در «قوی سیاه» یا برندن فریزر در «نهنگ» است، اما آستین باتلر تلاش قابل تقدیری برای خلق یک شخصیت چندوجهی انجام داده است. باتلر در نقش هنک، با تلفیق بیخیالی و خامی اولیه شخصیت با تغییرات تدریجی که در طول داستان تجربه میکند، توانسته نقش خود را از یک تیپ صرف خارج کرده و به آن عمقی نسبی بدهد. هرچند این عمق هرگز به اندازه آثار موفقتر آرونفسکی نیست، اما در مجموع میتوان گفت بازی او در حد خوب ارزیابی میشود.
شاید تکرار این مطلب که هر چه از سینما داریم در ایالات متحده خلاصه میشود پربیراه نباشد. هنگامی که یک فیلمساز در دنیای سینمایی خود بهیکباره اثری متفاوت از دنیای سینمایی خود را روی پرده میبرد، برخی از مخاطبان شروع به دفع آن اثر میکنند و جملاتی تکراری مانند «فلانی هم دیگه تموم شد» یا «میگفتم که سینما از فلان سال به بعد دیگه مرده» و مهملاتی از این دست ورد زبانشان میشوند. اما حقیقت سینما آنقدر گسترده است که یاوهها در آن همچون کلوخهایی میمانند که با چند قطره آب تبدیل به خاک میشوند. «درن آرنوفسکی» دقیقا روی نقطهای ایستاده که چنین مخاطبی را در برزخ نگاه میدارد. دو سال بیشتر از اثر «نهنگ» آرنوفسکی نگذشته است و طی این دو سال بسیاری با سینمای او آشتی کرده بودند و انتظار روایتی جدید با همان ضرباهنگ پر از تعلیق دنیای آرنوفسکی را از او داشتند. به یکباره با روی پرده رفتن فیلم «مچگیری» همه متعجب شدند و دائم در ذهن خود این را مرور میکردند که حال دنیای اکشن -ابزورد آرنوفسکی را در دل نیویورک چگونه هضم کنیم.
روایت جدید درن آرنوفسکی اثری ساده و در عین حال جذاب است که مخاطب را از همان شاتهای ابتدایی درون خود نگاه میدارد. داستان در باب متصدی یک میکده در شهر نیویورک است. روایت در ابتدا همچون یک کمدی - عاشقانه وارد زندگی این جوان میشود؛ مردی که برخی او را هنک، برخی دیگر هنری و گاهی هری صدا میکنند. آرنوفسکی از همین تعدد نامها نهایت بهره را میبرد تا کاراکتر را در دنیای تروماها، دنیای عاشقانه و در نهایت دنیای لحظهای مصیبتهای ناگهانی همراهی کند. این مرد جوان دوستدختری با نام «ایوون» دارد که پرستار است و در محلهی چینیها زندگی میکند. در سکانسهای قابل تأمل، صبورانه و در عین حال برشخورده و منظم ابتدایی به گونهای با رابطه عاشقانه این دو مواجه میشویم که گویی از مدتها پیش همراه آنها بودهایم.
خصلت یک شخصیتپردازی خوب همین است که مخاطب در همان ۱۰ دقیقه ابتدایی بتواند کاراکترها را به راحتی بپذیرد و زندگیهایشان را در آغوش بگیرد. درن آرنوفسکی در طول همین شخصیتپردازی و تعریف دنیای هنک و ایوون و کاراکترهای پیرامون آنهاست که موتیفهایی مانند گربه همسایه هنک، پنیکاتکهای هنک از کابوسی که در باب تصادف گذشتهاش میبیند، صدای مادری که هیچگاه تصویرش را نمیبینیم و در نهایت دیالوگهایی همچون «بعدا زنگ بزنم؟ - شمارهام رو که داری.» سبب میشوند که داستان کارگردان خیلی قدرتمند و ساختارمند در همان ابتدا شخصیتهای درگیر در داستان را به مخاطب ارائه بدهد.
اما داستان دارن آرنوفسکی یک شگفتی دیگر دارد و آن هم این است که از همان ابتدا به مقوله تصادف و شانس همچون دو اصل مهم در زیست همه کاراکترها وابسته است. به نوعی حضور ناگهانی راس درون قاب، سفر ناگهانیاش به لندن، سپردن کلید آپارتمان و گربه به دست هنک و در نهایت صبحی عادی در زندگی هنک که در بدترین زمان ممکن مشغول باز کردن در آپارتمان راس است سبب میشوند که داستان از آن ضرباهنگ ابتدایی خیلی ناگهانی و تصادفی بهدرون دنیای مملو از ترس، کمدیهای موقعیت، شکنجه، دلهره جسمی و در نهایت اکشنی برآمده از زاویه دید هنک وارد شود. خاصیت داستان جدید درن آرنوفسکی در همین رخدادهای لحظهای است که بدون دستکاری کلیشهای کارگردان روی خطی که باید پیش میرود.
درن آرنوفسکی در فیلم جدید خود قصدی برای شگفتزده کردن مخاطب ندارد. کاراکترهای او در این روایت به همان میزان که نو هستند، کاملا کلیشهای هم رفتار میکنند. به نوعی او در اثر اقتباسی خود سعی دارد دنیای «چارلی هیوستون» را از طریق فرمی نو در دل کلیشهها در سینما خلق کند. بدعت آرنوفسکی در این اثر ترکیب موتیفها و مکگافینهایی است که وظیفهاشان نه کاربرد هیچکاکی، بلکه ایجاد تعلیق کلیشه در ذهن مخاطب است. به طور مثال چوب بیسبال در این اثر باتوجه به گذشته و استعداد هنک در این ورزش تبدیل به همان مکگافینی میشود که تا آخرین تقابل اکشن مخاطب انتظار تعیینکنندگی آن در ضربه نهایی را دارد. اما آرنوفسکی این چوب را میشکند و زمانی از آن بهره میبرد که مخاطب را وادار به اینهمانی با اصطلاح مچگیری در بیسبال کند.
مشکل اصلی من با این داستان درست در همین وابستگی کامل آن به عنوان اثر است که باعث میشود بسیاری از مخاطبان شیرینی این رابطه را درک نکنند؛ به نوعی این رابطه برای مخاطبی زیبا تصویر میشود که ورزش سخت بیسبال را پیگیری کند. در هر حال این نقص برآمده از جغرافیا و فرهنگ چیزی از زیبایی این اثر نمیکاهد.