روايت هشتادوششم: خاطرات سياسي امينالدوله (12)
ريشه فساد در خلوت شماست
مرتضي ميرحسيني
اصلاحات مالي را شروع كردند. اما كار پيش نميرفت. هر كوششي كه كردند، يك گام به جلو و دو گام به عقب بود. سرطاني كه به جان حكومت افتاده بود و رمقش را ميگرفت، با اصلاحات - هر قدر هم صادقانه -درمان نميشد.
حداقلش اينكه تدابير امينالدوله چاره آن تباهي عميق و گسترده نبود. حتي خود شاه هم كه رييس آن حكومت بود، نه بخشي از تدبير و راهحل كه عملا بخشي از مشكلات بود. اطرافيانش هم از آن تباهي ارتزاق ميكردند.
«آنچه امينالدوله صدراعظم محرمانه با شاه صحبت ميكرد بلافاصله حكيمالملك و خواص دربار مطلع ميشدند، چه شاه مريض و بيتجربه نميتوانست از اين عزيزان بيجهت مطلبي را پنهان كند.
سفارت روس و انگليس كه از ديرزمان در دربار ناصري خفيهنويس داشتند و گزارش يوميه را هر ساعت بهطور كامل مستحضر ميشدند، در دربار جديد (دربار مظفرالدينشاه) به طريق اولي و اكمل كسب اخبار ميكردند. اين قضايا سفارت روس را با رقابت شديدي كه با سياست انگليس داشت، فوقالعاده عصباني ميكرد و از هر راهي كه ممكن بود به آتش فتنه و فساد دامن ميزدند و جدابراي بازگشت امينالسلطان از قم فداكاري و خرج ميكردند. امينالدوله براي اجراي نظريات اصلاحي مُجد بود و از هر طرف ميخواست عايدات دولت زياد و مخارج غيرلازم حذف بشود، از تلگرافخانه و غيره هر يك از اين اقدامات يك دسته دشمن جديد توليد ميكرد.
لاجرم سفارت روس چاره را منحصر به اين ديد كه به وسيله درباريها كه عوامل خودش بودند، محرمانه شاه را تهديد كنند كه اين رويه و خيالات روابط ديرينه ايران و دولت روس را قطع ميكند و اولياي دولت تزاري كمال نارضامندي را از سياست دولت ايران دارند، در نتيجه اقدامات غيرمطلوبي خواهند كرد. تمركز دادن عايدات دولت در بانك، اختيار شاه را در مخارج شخصي و دولتي محدود ميكند و اصلاحاتي كه امينالدوله صدراعظم در نظر دارد مآلا منافي با اقتدارات پادشاه خواهد بود.» البته صدراعظم هم آدمهاي خودش را در دربار داشت و چند نفري از طبقه حاكم، هركدام به روشي - برخي آشكارا و برخي در نهان - حمايتش ميكردند.
از همانها شنيد كه اطرافيان شاه در غياب صدراعظم چهها كه نميگويند و چه نقشههايي كه برايش نميكشند. «درباريها كه با امينالدوله موافق بودند روز به روز مذاكرات خلوت را به امينالدوله خبر ميدادند.
امينالدوله تصميم گرفت كنارهجويي كند. با شاه مذاكرات طولاني كرد و آنچه بايد بگويد و پيشبيني كند، خاطرنشان كرد. شاه تصور ميكرد صدراعظمش از تهديدات بيخبر است، به امينالدوله اصرار كرد كه استعفا ندهد.
(صدراعظم) جواب داد صلاح شما در اين است من از كار خارج شوم، براي اينكه با كسالتي كه داريد نوكرهاي شما براي مقاصد و منافع شخصي نميگذارند راحت بمانيد و آنچه مرام آنهاست البته با سليقه و رويه من وفق نميدهد.
ريشه فساد و تحريك در داخله از خلوت و دربار شماست و سياست روس، نه من، بلكه هر كس فكر يك قدم اصلاحي براي ايران بخواهد بكند، نخواهند گذاشت. من كه خودم را نوكر صديق شما ميدانم نبايد به توليد مشكلات براي وطن خودم تن در بدهم. فقط عرايضي كه در اين ملاقات اخير با شما ميكنم درست در نظر بگيريد و فراموش نكنيد وقتي هر يك از پيشآمدها مطابق پيشبيني من بروز كرد، تصديق خواهيد كرد حق با من بوده است.»