شفق محمدحسيني
با آن دندانهايش انگار به ريش همه طرفدارانش ميخندد. هيولايي كه حالا كل كه نه، اما بيشترِ بازار اسباببازي ايران را تصاحب كرده است؛ از دختركان چهار،پنج سالهاي كه دور و اطرافتان ميبينيد گرفته تا نوجوانان و جواناني كه به كيفهايشان، عروسكي با دندانهاي تيز كه هر چند در ظاهر ترسناك نيست، اما حاشيههايش حالا هر روز به تجارتش رونق تازهاي ميبخشد. يكي ميگويد شيطاني است و ديگري ميگويد داخلش جيپياس است؛ هر چند كه هيچ كدام ثابت نشده است، اما لبوبو از دل افسانههايي بيرون آمده است كه هنرمند هنگكنگي؛ «كسينگ لانگ» به تصويرش درآورد و بخشي از مجموعه هيولاهايي بود كه از افسانههاي عاميانه و اسطورهشناسي شمال اروپا كه اين هنرمند در كودكي به آنها علاقه داشت، الهام گرفته شده بود و توسط خردهفروش چيني؛ «پاپ مارت» بهطور انحصاري خريداري و توليد شد.
جعبههاي مهر و موم شدهاي كه نميشود از داخل آن رنگش را حدس زد، ما را به ياد شانسيهاي دوران كودكيمان مياندازد. هر چند تفاوت اين دو چيزي ميان زمين تا آسمان است. خانه پر شانسيهايي كه دهه شصتيها نصيبشان ميشد، نهايت يك انگشتر پلاستيكي سرخ رنگي بود كه آنها را ذوقمرگ ميكرد، حالا اين شركت چيني هم از اين حقه قديمي براي تشنه نگه داشتن مخاطبانش استفاده كرده است تا چشمانتظار جعبهاي كور بمانند تا زماني كه عروسك در دستهايشان از جعبه درآيد و متقاضياش، ولعش براي داشتن رنگ مورد علاقهاش آنقدر افزايش پيدا كند كه برخي حتي چندين عروسك ميخرند، شايد موفق به يافتن رنگ مورد علاقهشان شوند.
آوريل 2024 بود كه «ليسا»، ستاره تايلندي گروه بلك پينك - يك گروه دخترانه از نسل چهارم كيپاپ است كه در ميان نوجوانان ايراني بسيار پرطرفدار است، بهطوري كه بسياري از دختركان نوجوان، اغلب ترانههايشان را از بر هستند و همه حاشيههايشان را در فضاي مجازي دنبال ميكنند- تصاويري از خود با عروسك لبوبو منتشر كرد. همين كافي بود تا نسلي كه اين ستاره را ستايش ميكرد؛ نسل زد، براي عروسكهاي لبوبو سر و دست بشكنند و با يك جستوجوي ساده، از آنلاينشاپهاي دور و نزديك، يك هيولاي كوچك سفارش دهند. هيولاهايي كه در يك باكس سحرآميز، تو را شگفتزده ميكنند كه حتي نداني عروسكت چه رنگ و رويي دارد. همين در لفافه بودن، خود به جذابيتهاي اين عروسك كلكسيوني افزوده است. در ادامه «ريانا»، لبوبويي را به كيف لوييويتون خود آويخت تا او هم به هواداران اين هيولاي كوچك بپيوندد و مخاطبشان را به رودخانه علاقهمندان اين عروسك بيندازد.
«كيم كارداشيان» نيز كلكسيون ده تايياش را به نمايش گذاشت و حالا دنبالكنندگان صفحههاي اجتماعياش، به صف خريداران لبوبو پيوستند. حتي كاپيتان سابق تيم ملي انگليس هم تصويري از عروسكي كه دخترش به او هديه داده بود، منتشر كرد. همه اين سلبريتيها، به افزايش ميل مخاطبان لبوبو در جهان، براي خريد اين عروسك كمي عجيب و نه چندان زيبا افزودند. لبوبو مانند باربي نبود كه ظاهرش هم جذاب و اتوكشيده باشد، عروسكي ريزه ميزه كه بلد است چگونه جاي خودش را در ميان كمد اسباببازيهاي دختربچهها تا نوجوانها باز كند. برخيها حتي چهار، پنج تايش را با هم به كيف دستي يا كولههايشان نصب كردهاند. دلايلش را كه ميپرسي، ميگويند لبوبو است ديگر، همه دوستش دارند.
عروسكهايي در كيف دختربچهها
دختركي كه كلاس سوم دبستان است، ميگويد در نهايت آنقدر به پدرش اصرار كرد تا راضي شد يكي برايش بخرد. اما در مدرسه و سر كلاس همه از لبوبوهايي كه در خانه دارند، صحبت ميكنند و سر رنگهايش به قول او به هم پز ميدهند. برخي كه بيشتر دارند، فخر ميفروشند. اما او ميگويد كه من به همين يكي راضي هستم، هرچند برادر بزرگترم مرتب ميگويد كه اين عروسك جادو و شيطاني است و مادرش هم ميگويد كه در خانه همش دعوا سر عروسكي است كه پسرم دوستش ندارد و ميگويد بيندازش دور. دخترم ميگويد بابا كلي پول داده خريده! بابا هم داد ميزند پسر ششصد هزار تومان پولش را دادم! بگذار شيطان در خانه بماند! از تو كه بدتر نيست!
دخترك كلاس نهمي، اولين عروسكش را يك هفته پيش از آغاز جنگ دوازده روزه سفارش داده بود. بيآنكه بداند داخلش چه رنگي است. در نهايت هم دو ميليون و پانصدهزار تومان ناقابل از جيب مبارك پدرش پياده شد تا يك عروسك بدقواره سبزرنگ كه رنگ و روي درست و حسابي هم ندارد، برايش بدل به خاطرهاي پيش از جنگ شود. ميگويد كل دوازده روز جنگ را به گوشه كيف دستيام آويزان بود و هر بار نگاهش ميكردم، دلم خوش بود كه اين عروسك دستنيافتني را كه در برخي كشورها براي داشتنش صف ميكشند، من كنار خودم دارم.
حالا دخترك چهار تا لبوبوي ديگر هم به مجموعهاش اضافه كرده است و به قول خودش وارد هر ميهماني يا جمعي ميشود، صداي دختربچههاي كوچك در ميآيد كه «ما هم لبوبوي اين رنگي ميخوايم» و همين مساله سبب شد كه هفته گذشته دخترعمويش كه هنوز چهار سال هم ندارد، يك ساعت تمام گريه كند كه چرا لبوبوي صورتي ندارد. در نهايت هم پدرش كل بازار را زيرپا گذاشت تا فروشندهاي پيدا كرد كه به جعبه لبوبوهايش يواشكي ناخنك ميزد تا رنگ عروسكها را ببيند و همه آن شگفتي را كه توليدكنندههاي لبوبو پشت بستهبندياش مخفي كرده بودند، نقش بر آب كند. اين هم از خلاقيت ايرانيهاست! فروشنده عمده لبوبو يواشكي گوشهاي از جعبه را سوراخ ميكند و به همه متقاضيان لبوبو رنگ عروسك را لو ميدهد! در نهايت دختربچه هم به عروسك صورتياش رسيد و فروشنده هم توانست دو، سه اسباببازي ديگر به پدر بچه بفروشد! حالا هركه از آشناها لبوبو ميخواهد، مرد جوان آدرس اين فروشنده را ميدهد!
صدها كانتينر اسباببازي قاچاق
هر چند در دنيا حتي براي فروش جعلي اين عروسك شكايت هم شده، اما در ايران بازار لبوبوهاي فيك، حسابي گرم شده است. بهطوري كه قيمت اين عروسك كه در ابتدا تا چند ميليون تومان هم ميرسيد، حالا نسخه فيك آن را از دستفروشها يا آنلاينشاپها حتي تا دويستوپنجاه هزار تومان هم ميتوانيد خريداري كنيد. در شهرهاي بزرگ، از اسباببازيفروشها گرفته تا فروشگاههاي تزييني، در هر نقطهاي لااقل يك يا چند عروسك لبوبو را آويخته به نقطهاي از ويترين يا گوشهاي از فروشگاه مشاهده خواهيد كرد. نمونههاي اين عروسك را كنار كيف دستي، جاسوئيچي، روي جلد نوشتافزار، طرح روي ظرفهاي غذا، پوشاك دختركان، از لباس زير و زيرپوش گرفته تا پيراهن و حتي پاپوشها، بخش بزرگي از بازار ايران را چند ماهي ميشود كه تسخير كرده است. اين ميان توليدكنندگان داخلي كه در فروشگاههايشان درحال سماق مكيدن هستند، معتقدند كه مشكل از مصرفكنندهاي كه به سمت عروسكهايي نظير لبوبو ميرود، نيست، مشكل از بازاري است كه نميتواند يك جايگزين داخلي براي اين عروسك داشته باشد و اشكال كار اين است كه هيچ كس جلوي واردات قاچاقي كه با صدها كانتينر به راحتي وارد بنادر و شهرها ميشود را نميگيرد.
«حامد پيشوايي»، توليدكننده اسباببازيهاي فكري، آموزشي و سرگرمي در ايران است كه مقصر را بازار فاقد قانون واردات ميداند و به «اعتماد» ميگويد: «حتما در جريان هستيد كه يك اينفلوئنسر كرهاي سبب شد كه آنقدر اين عروسك در بازار ترند شود. در ايران هم ترندها از طريق اينستاگرام به سرعت وارد ميشود و آنهايي هم كه واردات مفصل اسباببازي دارند، براين ترندها سوار ميشوند و تنها برايشان بعد مالي قضيه اهميت دارد. فرهنگسازي و ضدفرهنگ نبودن هم هيچ اهميتي ندارد و فقط در حد شعار است. حتي در ردههاي بالاتر، سادهترين اقدامي كه ميشود كرد، اين است كه واردات اسباببازي به داخل ايران قانونمند شود كه نيست. در حجم بسيار زيادي اسباببازي به صورت قاچاق وارد ايران ميشود. يعني حجمي در حدود صدها كانتينر باشد. اين قاچاق به راحتي با همان كانتينر وارد بنادر و داخل كشور توزيع ميشود. امروز لبوبو، ديروز عروسكي ديگر و فردا ديگري خواهد بود.»
اما كسي به دنبال راهكاري قانوني نيست. والدين همين كه بچهها با يك عروسك آرام ميگيرند، آسوده هستند و بچهها هم ميتوانند به دوستانشان نشان دهند كه آنها هم يك لبوبو دارند. پيشوايي اما معتقد است كه اسباببازي بايد تعرفه سنگيني داشته باشد تا تنها محصولاتي كه نمونهاش در داخل نيست وارد شود و البته نبود قوانين واردات را هم بيتاثير نميداند. «منافع قانونگذار و مجريان قانون بهطوري در هم تنيده شده است و بعضا مشاهده ميشود كه به خاطر همين ذينفع بودنشان خيلي از قوانين يا اصلا مصوب نميشوند يا اگر هم مصوب شوند، اجرا نميشوند و اين چرخ لنگان تا هميشه به همين شكل ميچرخد. يعني شما از مصرفكننده نميتوانيد انتظار داشته باشيد كه اگر اين ترند شد دنبالش ندود. اصلا ترند يعني همين. يعني مصرفكننده به دنبال محصول بدود. بايد پرسيد كه چرا در ايران اقدامي در اين زمينه صورت نگرفته است كه يك محصول بهتر ترند شود و اگر هم محصولي ترند شد و اين با فرهنگ داخل منافات دارد و ضد فرهنگي است، چرا اقدامي در راستاي حذف آن صورت نگرفته است. اين مساله مصرفكننده نيست و مساله كلان است و امروز لبوبو مصداقش شده، اما اين امروز لبوبو است و اين مصاديق دايم تغيير ميكنند. يك زماني اسپينر وارد ايران شد و همه در مترو هم اسپينر در دستانشان بود. مثل فرفره ميچرخيد و ميليونها از آن وارد شد و فروش رفت و تمام شد. شش ماه، يكسالي آمد و بعدش هم تمام شد. غير از اينكه فقط مقدار زيادي ارز كشور و فروش داخل را از بين برد، هيچ فايدهاي نداشت و فقط عدهاي در اين ميان ثروتمند شدند كه همان افرادي هستند كه در واردات دست قوي دارند و جلوي ممنوع شدن واردات را با همه ترفندها و لابيگريهايشان ميتوانند بگيرند.»
در ايران پيش از لبوبو هم عروسكهايي بودند كه ترند شدند، اما لبوبو گروه گستردهتري طرفدارش هستند، از دخترك سه، چهارساله گرفته تا نوجوانان و حتي جوانان. پيشوايي دليل اين مساله را تكنيكهاي متفاوت فروش اين عروسك ميداند: «در همه دنيا اين عروسك به صورت خيلي محدود در پكيجهاي نامشخص به صورت شانسي فروش ميرود و همه اينها تكنيكهايي است كه فروش را بالا ميبرد. مثلا در روزهاي مشخص عرضه ميشود، حتي مثلا در اروپا و انگليس مردم در صفهاي طولاني براي خريدن اين عروسك به انتظار ميمانند و با قيمتهاي بالايي هم به فروش ميرسد. البته اين هم بالاخره تمام ميشود و توليدكننده و شبكه فروش آن سراغ محصول ديگري ميرود. بالذات اقدام جالبي است، اما اثر آن در ايران جالب نيست، زيرا باتوجه به وضعيت اقتصادي مردم در ايران و باتوجه به قيمت نسبتا بالاي اين عروسك، هر كدام اين عروسكها با فروشش در ايران منجر به حذف برخي مشاغل خواهد شد. عددي كه من سه ماه پيش خواندم، ميگفت كه فروش اين عروسكها از يك ميليون عدد در ايران گذشته است. يعني حدود يك ميليون تومان هر عروسك را در نظر بگيريم، بيش از هزار ميليارد تومان اين عروسكها در ايران به فروش رفته است. اين عدد براي تنها يك محصول، عدد بزرگي است و ميشد با اين رقم حدود دهها كاسبي راه انداخت.»
با نگاهي به عروسكهاي توليد داخل، ميتوان گفت كه نمونههاي ايراني عروسكها هم در دهههاي اخير چندان موفق و جذاب نبودهاند. محبوبترين عروسكهاي ايراني در همان توليدات دهه شصت و هفتاد ماندند، از كلاه قرمزي گرفته تا زيزيگولو و مجيد دلبندم كه اگر به بچههاي امروز نشانشان دهيد، هيچ اعتنايي به آنها نميكنند. صنعت عروسكسازي ما هم از نسل زد عقب ماند و كرهايها و چينيها و ژاپنيها با انواع انيميشنها و كارتونهاي متنوع، به سرعت برق و باد، بر بازار ايران و جهان تاختند. اين توليدكننده اسباببازي درباره وضعيت فروش اسباببازيهاي داخلي هم گفت: «وضعيت فروش اسباببازي در ايران به دليل اينكه جزو سبد غيرضروري محسوب ميشود و امروز با توجه به شرايط اقتصادي مردم، صنعت اسباببازي همچون ديگر صنايع رو به اضمحلال است. حدود 200 توليدكننده داريم كه در انجمن اسباببازي عضو هستند. بخش زياديشان و در حدود بالاي صدتا از آنها تك محصولي و دو و سه محصولي هستند. حدود صدتا توليدكننده بنام شايد باشند كه آنها هم از كل بازار اسباببازي، من فكر نميكنم بيشتر از 20 درصد توان پوشش نياز داخل را داشته باشند. 70 تا80 درصد نياز بازار از خارج از ايران و به صورت قاچاق و غيرقاچاق وارد ميشود. كشوري مانند تركيه 5 سال درهاي كشورش را بست و گفت هر چه قرار است وارد شود بايد تعرفه صد درصد دهد و واردكنندهها را تبديل به توليدكنندهها و صنعت اسباببازي را در كشورش منقلب كرد. اگر در كشور ما هم چنين اقداماتي صورت نگيرد كه من معتقدم نميگيرد، هيچ اقدام سازندهاي اتفاق نخواهد افتاد.»
نبودِ جايگزين داخلي براي عروسكهاي خارجي
محبوبيت لبوبو حالا چند ماهي ميشود كه ماندگار شده است، اما اين مساله كه به سادگي و به ناگهان اغلب خانهها پر از اين عروسك شد، به گفته پيشوايي، مساله پيچيدهاي است: «خود اين عروسك شايد اثر فرهنگي خاصي نگذارد، اما آن چيزي كه اثرگذار است، آن فرآيندي است كه اين عروسك را وارد خانههاي مردم كرد و بهتبع آن ميتواند هر وسيلهاي را بخواهد وارد خانههاي مردم كند. يعني شما بايد به اين توجه كنيد كه يك جبر نامرئي وجود دارد كه اگر فردا بخواهد، ميتواند محصول ديگري را با همين تيراژ و با همين عطش وارد خانهها كند و دست بچههاي مردم بدهد. راه باز شده است براي محصولات ديگر و اين راه باز، مربوط به امروز نيست و ما سالها دچار آن بودهايم و هيچ ارادهاي هم مبني بر جلوگيري از ورود اين محصولات، و هيچ اهرم ديگري براي حذف و جايگزيني آن نبوده است و نيست وگرنه در خيلي از جاهاي دنيا، حتي مثلا محصولات سادهتر از اين را با دستورات آني به راحتي از بازار حذف ميكنند. مثل كاري كه با باربي كردند. مثلا در ايران هم عروسك باربي تقريبا ممنوع و حذف شده است. اگر بخواهيد بازار اسباببازي را در هر بخشي از آن اصلاح كنيد، بايد ابتدا يك جايگزين برايش تعريف كنيد. وقتي جايگزيني براي آن تعريف نكنيد، هر بخشي را بخواهيد حذف كنيد، با مانعي روبهرو خواهيد شد. اگر مثلا بگوييد من سه گزينه ديگر در بازار در كنار اين گزينه كنار گذاشتم، اين گزينهها كمرنگ خواهند شد. امروز ما كدام عروسك و كدام شخصيت را در ايران داريم، كدام ترند بازار و انيميشن درست و حسابي را داريم كه بگوييم خب اين عروسك را نميفروشيم و به جاي آن مابهازاي داخلي داريم. هنوز بعد از 15 سال كه كارتون فِرُوزِن پخش شده است، روي همه المانهاي وسايل بچهها از خطكش و مدادرنگي و تا كولهپشتي و لباس دارد از تصاوير السا و آنا استفاده ميشود. يعني ما در اين 15 سال حتي نتوانستيم يك شخصيتپردازي درست و يك شخصيت ملي و ايراني داشته باشيم.»
توليدكننده نميتواند سليقهساز باشد
پيشوايي درباره اينكه توليدكننده ايراني چرا به سمت ايجاد محصول جديد نميرود نيز گفت: «دليلش اين نيست كه سواد يا ارادهاش را نداريم، ما توان و اراده و انگيزهاش را داريم، ولي مشكل اين است كه در انتها بايد مصرفكننده در بازار با آن سليقه خودش و انتخابش خريد كند. من كه نميتوانم سليقهساز باشم. سليقهسازي مخاطب به عهده نهادهاي مربوط در حكومت و دولت است كه طي سالهايي كه بودجهاش را دريافت كردند، بايد انجام ميدادند. پس اگر سليقه مخاطب من بعد از 50 سال هنوز السا و آناست، هنوز لبوبو است، ربطي به توليدكننده ندارد و باید پرسید چرا سليقه مخاطبش را با انواع تريبونها و بودجههايي كه بابتش دريافت كردهاند، به سمتي رفته كه توليدكننده هم خودبهخود چون ميبيند كه مخاطبش وجود دارد همان را توليد كند. دستوري كه نميشود به مردم گفت اين را بخر و آن را نخر. اين مساله را بايد طي سالها و به صورت نامحسوس و مدون و با برنامه، با ساخت انيميشن و كارتون در مراسمهاي مختلف، به مردم عرضه كني. حالا تازه بعد از سالها يك مجسمه از آرش كمانگير ساخته و نصب كرده است. وقتي هيچ جا اسمي از مشاهير و قهرمانهاي ايراني نيست و خيليها مثلا حتي نميدانند آريوبرزن كيست، پس السا و آنا ميآيد و به راحتي جاي خالي قهرمانان ايراني را تسخير ميكند، زيرا مرتب اين كارتون پخش ميشود و مخاطب تصاويرش را همه جا مشاهده ميكند. توليدكننده هرروزش بدتر از ديروز است، آب و برق و گاز ندارد. مشتري ندارد. چينيها وقتي محصولي را توليد ميكنند، به همه دنيا ميفروشند، به اين دليل بهتر از ما بلدند و ميسازند، چون بستري برايش مهيا بوده است كه بتواند به جاي 80 ميليون، به 8 ميليارد انسان روي كره زمين اجناس خود را بفروشد. ولي ما حتي در نمايشگاههاي خارج از ايران هم كه شركت ميكنيم، با هزينه و استعداد خودمان، در نهايت طرف مقابلم ميگويد ما از شما نميخريم، چون ريسك نميكنيم از كشوري جنس تهيه كنيم كه مسالهدار است. يك روز دلار بالا و پايين ميرود، جنسش مدام در نوسان است. جابهجاييهاي مالي به سختي صورت ميگيرد. من به عنوان توليدكننده اسباببازي بايد قالب بسازم به قيمت ده ميليارد تومان، آن چيني هم به همين قيمت ميسازد، چيني با قالبش ده ميليون از آن جنس ميفروشد و من با قالبم ده هزار تا. پس با اين وجود براي من توليدكننده حتي اگر سواد و دانش آن را داشته باشم هم صرف نميكند و خروجياش ميشود اينكه آنها هم كه در حال توليد هستند و فعاليت ميكنند، از جانشان مايه ميگذارند.»
حاشيههاي تمامنشدني لبوبو
اما بامزهترين داستاني كه درباره لبوبو شنيدم را گذاشتم در انتهاي گزارشم بگويم. يكي از وانتيهاي باربر در خيابانهاي جنوبي تهران، عروسكي را جلوي وانتش آويخته بود كه از صبح كنجكاوي همه رانندهها و مغازهدارهايي كه با او سروكار داشتند را تحريك كرده بود. همه منتظر بودند يكي از او بپرسد و براي بقيه تعريف كند. مرد ميگفت: «دخترم پايش را در يك كفش كرده بود كه برايم لبوبو بخر و من هم 600 هزارتومان دادم و برايش عروسك را خريدم كه چندروز نشده مادرش ميگفت كه اين عروسك شيطاني است و همه از لبوبو ترسيده بودند. يك شب آمدم خانه و ديدم دخترم كه بدون عروسكش خوابش نميبرد، عروسك كنارش نيست. از او پرسيدم بابا لبوبوت چي شد؟ گفت بابا خودش رفت! من كه كلي پول داده بودم، رفتم و همه خانه را گشتم تا در نهايت در پشتبام عروسك را يافتم. هر چه به دخترم گفتم، گفت من نبردمش، خودش چون شيطاني است، به پشتبام رفته است! خلاصه عروسك را برداشتم آوردم و جلوي وانتم آويختم، گفتم دخترم دو روز ديگر يادش ميرود و باز سراغ عروسك را ميگيرد و دوباره بايد بروم كلي پول بدهم بخرم. حالا از صبح همه چشم دوختهاند به جلوي وانتم و زل ميزنند به من.»
دختركي كه لبوبوي مورد علاقهاش را پيدا كرد، وقتي از او ميپرسم چرا دوستش داري؟ ميگويد: «دوست دارم ديگه، چرا آنقدر ميپرسي؟» رو به مادربزرگش كه تازگي برايش پيراهني با طرح لبوبو خريده است، ميگويد: يه صندل لبوبو ميخري برام؟ مادربزرگ اشتباهي ميگويد باشه برايت لبلبو ميخرم. دخترك به خنده ميافتد و ميگويد لبلبو بامزهتره!
حالا از بالاي شهر اگر همه خانهها و كمدهاي اسباببازي دختركان اين شهر را اسكن كني، حتما يكي، دو تا لبوبو خواهي يافت، با يك حساب سرانگشتي، اين چند ماه اخير، هيولاي زشتي كه به همه شهرهاي جهان سفر كرده، جايش را در خانههاي ايران هم حسابي باز كرده است. كسي چه ميداند شايد فردا يك اسباببازي عجيب ديگر آنقدر ترند شد تا لبوبو مجبور شد كولهبارش را روي دوشش بگذارد و بازگردد به دفتر طراحي كسينگ لانگ.