از فرمانروايي بيروني تا توان زندگي در مدرسه ايراني
بدنهاي انساني، هنگامي كه به جاي ترس، با يكديگر همافزا ميشوند، توان زيستنشان فزوني مييابد و اين خود كنشي سياسي است. مدرسه، اجتماع بدنهاست؛ هر بدن حامل نيرويي است و اين نيرو در پيوند با ديگران يا افزايش مييابد يا كاسته ميشود.اگر اداره مدرسه بر پايه فرمان و ترس باشد، بدنها از هم جدا و بياثر ميشوند.اما اگر بر دوستي، گفتوگو و همكاري استوار شود، توان زندگي بالا ميرود و مدرسه از نهاد انضباط به نهاد آفرينش بدل ميشود. سياست مدرسه نه در سطح وزير و مديركل، بلكه در نگاه هر معلم و در گفتوگوي هر كلاس تحقق مييابد.هر لبخند صادقانه، هر گوش سپردن، هر پرسش بيواهمه، شكل كوچكي از مقاومت است، زايش زندگي در برابر فرمان. مدرسه ايراني در مرز ميان ترس و اميد ايستاده است. ترس، فرزند فرمانروايي بيروني است؛ اميد، زاده توان زندگي.فرمان ميخواهد نظم بسازد؛ اما زندگي ميخواهد معنا بيافريند.در هر صبحگاه كه زنگ مدرسه نواخته ميشود، اين دو نيرو دوباره روبهروي هم ميايستند:
يكي ميكوشد يكسان كند،
ديگري ميكوشد زنده بماند.
آينده مدرسه در گرو بازشناسي توان زندگي است.مدرسهاي كه خود را تنها با فرمان تعريف ميكند، ديگر نه ميآموزد، نه ميپرورد؛ فقط بازتوليد ميكند. اما مدرسهاي كه به توان دروني شاگردان و معلمان ايمان دارد، ميتواند دوباره زادگاه انديشه و آزادي شود.در چنين مدرسهاي، آموزش به تجربه بدل ميشود، پرورش به زيستن و قدرت به همقدرتي. مدرسه در ايران، تصوير كوچكي از جامعه است: ميان فرمانروايي بيروني و توان زندگي در نوسان و تا زماني كه توان زندگي در دل همين ساختار نفس ميكشد، امكان دگرگوني هنوز هست. شايد روزي، همين توان آرام و جمعي، مدرسه را از نهاد فرمانبرداري به نهاد آزادي و همزيستي بدل كند، جايي كه كودكان نه آموزش ترس، بلكه تمرين زندگي بياموزند.
منابع مفهومي و تحليلي:
گفتوگوي «مدرسه، مادر جامعه» - ايرانتاك (۱۴۰۴)
سخنراني «مدرسه؛ روايتهاي قدرت و مقاومت» - محفل انديشه و فلسفه نوين (۱۴۰۴)
گزارش راهبردي «طفيليانگاري مدرسه در نظام حكمروايي كشور» - (۱۴۰۳)
گزارش «فقر آموزشي ۱۴۰۴» - مركز پژوهشهاي مجلس
مفاهيم فلسفه سياسي اسپينوزا در Ethica
و Tractatus Politicus