چرا دغدغه محيط زيست نداريم؟
تا اينكه در قرن بيستم، اين احساس به وجود آمد كه انسان در حال نابودي محل زندگي خويش است. در اين دوره براي اولينبار توجه جدي به بحرانهاي زيستمحيطي شكل گرفت. وقتي انسانها پيامدهاي فعاليتهاي خود را ديدند-مانند جنگلزدايي، آلودگي هوا و آب، بيابانزايي، كاهش تنوع زيستي- به تدريج متوجه شدند كه اين تخريبها مستقيما بر سلامت و كيفيت زندگيشان اثر ميگذارد. اين تجربهها نخستين جرقههاي دغدغه زيستمحيطي را ايجاد كرد. اما متاسفانه اين موضوع در كشورهاي جهان سوم جدي گرفته نشده است. هر چند بايد گفت كه اساسيترين آلودگيهاي محيط زيستي مربوط به كشورهاي ثروتمند است، اما به هر حال كشورهاي در حال صنعتي شدن هم سهمي در اين مساله داشتهاند. آلودگي هوا، ازدياد مصرف مواد پلاستيكي، آلوده كردن آب و خاك و... بخشهايي از ضرررساني به محيط زيست در اين كشورهاست.
اما چرا ما درك كاملي از مشكلات محيط زيست نداريم؟ محققان قبلا پاسخ اين سوال را دادهاند:
1- احساس دور بودن و فاصله زماني و رواني از فاجعههاي محيط زيستي: مشكلات محيطزيستي غالبا كمتر در زندگي روزمره ما احساس ميشوند، نتايجشان آهسته و تدريجي بروز ميكند و اثراتشان نسلي است و نه فوري.
2- اولويت نداشتن مشكلات محيط زيستي: توجه ما به نيازهاي فوري زندگي مانند شرايط نامساعد وضعيت اقتصادي دغدغههاي شغلي و درآمد و مشكلات اجتماعي و سياسي، موجب شده تا توجه به محيطزيست به عنوان يك مساله «لوكس» يا كماهميت ديده شود.
3- نبود آموزش و آگاهي كافي: شايد مهمترين مشكل در كشورهاي جهان سوم، آموزش باشد. نبودن شيوههاي درست آموزشي موجب شده است آگاهي كمي از پيامدهاي تخريب محيطزيست وجود داشته باشد. رسانههاي گروهي و اجتماعي نيز بهطور مستمر و علمي به اين مسائل نميپردازند و وقتي پيامدها درست شناخته نشوند، انگيزهاي براي تغيير ايجاد نميكنند.
4- مشكلات اقتصادي كشورها و ساختارهاي نادرست: متاسفانه به دليل مشكلاتي كه ساختار اقتصادي كشورها دارد، توجه به محيط زيست يك اولويت ثانوي ميشود. بسياري از كارخانهها و صنايع اصلي داراي فعاليت آلاينده هستند و به دليل سودهاي كوتاهمدت آنها، هزينههاي بلندمدت محيطزيستي را به دوش جامعه و نسلهاي آينده ميگذارند. سيستمهاي اقتصادي اغلب طوري طراحي نشدهاند كه حفاظت از محيطزيست را بهصرفه كنند؛ بنابراين افراد و شركتها انگيزه كافي براي رفتارهاي سبز ندارند.
5- مقاومت فرهنگي: علاوه بر منافع اقتصادي دولتها و برخي گروهها، نارسايي فرهنگي بعضي جوامع (كه نبودن آموزش دليل آن است) در درك اهميت موضوع و اصرار بر بد مصرف كردن ميتواند نقش مهمي در بيتوجهي به محيط زيست داشته باشد.
در نهايت ميتوان گفت درك اهميت مشكلات محيط زيستي، نه تنها نياز به آموزش عمومي، توجه دولتها و تغيير فرهنگ اجتماعي دارد، بلكه نوعي همكاري جهاني را ميطلبد. بايد باور كنيم كه ما به عنوان ساكنان اين كشتي در حال غرق، يك سرنوشت واحد داريم. اگر جنگلهاي برزيل در حال سوخت باشد، راه تنفسي مردم ساير كشورها بسته خواهد شد. آلودگي هوا در تهران، تغييرات آب و هوايي ايجاد ميكند و موجب سيل در جنوب شرق آسيا ميشود. سرنوشت دنياي امروز را نميشود با مرزبنديهاي فرضي تغيير داد.