• 1404 چهارشنبه 3 دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک سپه fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6223 -
  • 1404 چهارشنبه 3 دي

گزارش «اعتماد» از زندگي كولبري كه جانش را در مسيرهاي مرگبار به خطر مي‌اندازد

«نان» به بهاي «جان»

نيره خادمي

 ساق پاهاي رحمان كبود است. دست‌هايش از سرما ترك خورده و كتف و كولش درد مي‌كند. روي بازو و شانه‌ چپش، درست همانجايي كه دو، سه سال پيش، تير خورده و هنوز جاي شانزده بخيه، روي آن معلوم است با هر سرماي تند يا تكان و ضربه‌اي، تير مي‌كشد. رحمان عصرها، همراه بقيه «كاكه‌ها» راه مي‌افتد؛ از كوه‌ها بالا مي‌رود و ميان ترس و تپش‌هاي تيز سينه، خودش را به لب مرز مي‌رساند. آن ‌سوي مرز، دلارها را در بازار قاچاق عراق به فروشنده‌ها و به قول خودش به «قاچاقچي‌ها» مي‌دهد و به اندازه ارزششان، وسايل برقي مي‌خرد؛ بارهايي كه گاهي وزنشان براي او به چهل كيلو و البته براي برخي كولبرها به ۳۰۰ كيلو هم مي‌رسد. بار را روي كول مي‌اندازد و با بقيه، از ميان سنگ و خاك، كوه را بالا مي‌رود و بعد در سرازيري مي‌افتد تا برسد به خانه‌اش در روستاي پدري. اغلب وقتي درِ خانه را باز مي‌كند، پسر كوچكش بيدار است؛ هنوز پنج سالش نشده. جلو مي‌آيد تا بسته‌هاي آويزان از شانه‌هاي پدر را پايين بكشد. رحمان چند دقيقه بعد خودش را به رختخواب مي‌رساند تا به اندازه سه، چهار ساعت چشم‌هايش گرم خواب شود و نفسي تازه كند. كيسه‌هاي نمكي را كه از قبل روي بخاري گرم شده، روي ساق پاهايش مي‌گذارد تا كمي دردهايش آرام بگيرد. بدنش پر از كوفتگي‌هاي مزمن است و خوابيدن روي شانه‌هايي كه ساعت‌ها زير بار سي تا چهل كيلويي خم شده‌اند، آسان نيست. آن‌قدر در رختخواب از اين پهلو به آن پهلو مي‌شود تا بالاخره جايي پيدا كند كه درد كمتر باشد و خواب، از سر ناچاري، سراغش بيايد. بعد از 5-4 ساعت كه از خواب بيدار مي‌شود تازه بخش ديگر كارش را بايد آغاز كند؛ فروش و فروشندگي. مغازه كه ندارد، بنابراين يا جنس‌ها را به ساير مغازه‌داران مي‌فروشد يا از قبل براي آن مشتري دارد يا از طريق آگهي در اينستاگرام براي آن مشتري پيدا مي‌كند.

افتادن در مسير كولبري 
رحمان كولبر است؛ اهل بانه و بيست‌وهشت‌ساله. نوجوان كه بود، عصرها در كوچه‌هاي روستا قدم مي‌زد و مرداني را با صورت‌هاي آفتاب‌سوخته مي‌ديد كه با بارهاي سنگين بر دوششان، در مسير مرز رفت‌وآمد مي‌كنند. در نگاه او، آنها مرداني قوي با زور بازو بودند. با خودش مي‌گفت: «يك روز كه بزرگ شوم، مي‌روم مرز و مثل آنها كيسه‌هاي بزرگ لوازم خانگي را كول مي‌كنم.» شايد انتهاي آرزوي رحمان در آن سن و سال و نوجواني همين‌جا بود. مسيري كه براي جوانان روستا، در آن نقطه دورافتاده از شهر، پررنگ‌ترين و دست‌يافتني‌ترين امكان زندگي به حساب مي‌آمد. 
۱۳ ساله بود و فكر مي‌كرد كار آساني است و مثلا يك عده مسيري را راحت مي‌روند و برمي‌گردند. برايش جذاب بود كه بداند آنجا يعني مرز كجاست كه آنها به سمتش مي‌روند. فكر نمي‌كرد اين‌قدر دور باشد. بزرگ‌تر كه شد، فهميد سخت‌ترين كار دنياست، كاري كه به قول خودش بعد از چند سال، باعث خميده شدن پشت كولبرها مي‌شود و زندگي آنها را هميشه با دردهاي اسكلتي و كوفتگي‌هاي مزمن همراه مي‌كند. پاهايشان هميشه كبود است در آينده راه رفتن برايشان سخت مي‌شود و گاهي هم در معرض ابتلا به واريس قرار مي‌گيرند. از نوجواني و جواني‌اش كه تعريف مي‌كند، مي‌گويد كه تنها شادي‌ يادش مانده و البته فقري كه در آن نقطه دور از شهر با آن دست و پنجه نرم مي‌كردند، اما معناي آن را هم نمي‌دانستند؛ «موقعي كه مدرسه مي‌رفتيم حتي مدادرنگي‌هايمان را هم با هم عوض مي‌كرديم ولي با اين حال، همان‌كه پدرم زنده بود خوب بود. در روستاي ما كه نزديك مرز است همه اغلب در كار كولبري و قاچاق بودند. يك وقت‌هايي گازوييل و شكر قاچاق مي‌كردند و يك زمان هم لوازم خانگي. ما كه فقط شاهد همين رفت و آمدها بوديم فقط در خيالمان اين بود كه اين راننده‌ها كه در اين گل و شرايط مي‌روند و مي‌آيند چه كار مي‌كنند. منظره بالا رفتن آنها از كوه براي ما جذاب بود.»
تا كلاس دوم راهنمايي درس خواند. نه از سر بي‌ميلي؛ وضع مالي خانواده خوب نبود و خانواده توان پرداخت هزينه تحصيلش را نداشت. پدرش نانوا بود، اما رحمان، او را هم خيلي زود از دست داد؛ زماني كه هنوز بيست‌ويك سال بيشتر نداشت. هفت سال پيش، وقتي تازه ازدواج كرده بود، مدتي به تعمير موتور و كار سنگ‌نما مشغول شد، اما اين كار هم كساد بود و دخل‌وخرج زندگي آنها را جور نمي‌كرد. همين شد كه چهار، پنج سال پيش، به پيشنهاد يكي از همسايه‌ها، پايش به دل كوه و كمر باز شد و كولبري را شروع كرد. مي‌گويد: «ناچار بودم. پدرم كه فوت كرد به اين فكر كردم كه بروم كولبري تا خرج خانواده و مادر و برادرم را در بياورم. مرز كه باز شد، رفتم كولبري. منطقه ما زياد بزرگ نيست الان هم بنايي و گچكاري بلدم، اما بيشتر شاگرد مدرسه‌اي‌هاي روستا را براي اين كار مي‌برند، چون مي‌توانند به آنها پول كمتري بدهند.»
اولين تجربه و ترس‌ها
اولين‌باري كه مي‌خواست براي كولبري به سمت مرز برود، همسرش خيلي دل‌نگران بود. رفت و وقتي هنوز به لب مرز نرسيده بود، دلش آشوب گرفت. ترس داشت و نمي‌دانست چه كار مي‌كند. با خود مي‌گفت: «خدايا كمكم كن، اين كاسبي را راه بيندازم.» با ترس و دلهره قدم برمي‌داشت. كوهي كه بايد از آن بالا مي‌رفت، جلوي چشمش بزرگ‌تر از هميشه بود. به لب مرز كه رسيد، نفسش بند آمد: «خداوكيلي آن‌قدر ترسيده بودم كه نفسم بالا نمي‌آمد. آن‌ طرف مرز، مردي آمد جلو و گفت: آقا، اين شكلات را بخور، فشارت بيايد سر جايش. خيلي ترسيدي. مامورها را هم مي‌ديدم. به هر حال سمت عراقي‌ها رفتم، صدا زدم و گفتم: آقا، من بار مي‌خواهم، لطف كنيد بارها را به من بدهيد. بار را گرفتم، بستم و انداختم روي دوشم و راه افتادم به سمت ايران. مامورها بعضي جاها داخل كانكس‌ها هستند؛ بعضي‌ها را نمي‌بينند و بعضي‌ها را ديرتر مي‌بينند. كساني هم كه كارت مرزنشيني دارند، معمولا كاري با آنها ندارند. نگاه مي‌كنند اگر بار زياد نباشد، چند قلم جنس باشد، مي‌گويند: «بيا، برو رد شو.» آن زمان كه ما كارت مرزنشيني نداشتيم ترس‌هايمان خيلي بيشتر بود. الان هم اگر بارمان بيشتر باشد، ببينند ايست مي‌دهند و ممكن است بارمان را بگيرند يا حتي اگر كسي نايستد، شليك كنند.» 
تلاش براي بقا 
خاطره آن روزي كه تير به شانه‌اش اصابت كرد را خوب به ياد دارد و در طول گفت‌وگو با «اعتماد» آن را چند باري تعريف مي‌كند. آن زمان هنوز كارت مرزنشيني نداشت، بنابراين ترس‌هايش بيشتر از حالا بود؛ «دو، سه سال پيش، وقتي جنس با خودم مي‌آوردم اين‌ طرف مرز، مامور ايست داد، اما نايستادم. گفتم مي‌خواهم اين ‌بارها را برسانم و تحويل بدهم، چون جز اين كار، كاري نداشتم. مسيرم را تندتر پيش گرفتم. سه بار ايست دادند، اما نايستادم. مي‌دانستم باري كه روي دوشم است، فقط چند تا وسيله برقي نيست. پولش را داده بودم، همه سرمايه و داشته‌ام آنجا بود. اگر مي‌گرفتند، همه‌اش مي‌رفت گمرك. يعني كل سرمايه‌ام همان بالا تمام مي‌شد. از پشت تير زدند كه به شانه‌ام خورد.» 
رحمان اول بي‌حس شد، بعد به بدنش نگاهي انداخت و ديد كه خون از شانه‌اش سرازير شده است با اين حال به راه خود ادامه داد. رفقا يا همان كاكه‌هايي كه همراه او بودند، از دور صدا مي‌زدند كه نترس، مي‌تواني بيايي. خون سرخ و تازه را به چشم خود مي‌ديد، اما حركت مي‌كرد. مرز را رد كردند و وارد خاك ايران شدند. همانجا يكي از بچه‌ها گفت: بايست، شانه‌ات را ببندم، خونريزي زياد است. شانه‌اش را بستند و دوباره به راه افتادند .نزديك روستا ديگر توان نداشت. پاهايش سست شد، نفسش بالا نمي‌آمد و در حال بيهوش شدن بود كه برايش آمبولانس خبر كردند؛«فكر مي‌كردم مي‌ميرم و جز مردن به زندگي هم فكر مي‌كردم و به اينكه نكنه بچه‌ام كه در آن زمان دو، سه سال داشت، بي‌پدري بكشد. الان هم شانه‌ام مفصل مصنوعي دارد. هميشه هم درد مي‌كند، اما كولبري مي‌كنم. چيكار كنم؟ مجبورم و بايد با آن راه بيايم.» كولبرها وقتي در تاريكي شب به مرز عراق مي‌رسند، فروشنده‌ها در بازار آنجا منتظرند. مي‌پرسند پولت چقدر است؟ و بعد هر كس به اندازه پول و در واقع دلارهايي كه دارد از جنس‌ها مي‌خرد. بارها را جدا و تقسيم مي‌كنند و كولبرها هم نصف دلارها را همان موقع پرداخت مي‌كنند و باقي آن مي‌ماند براي فردا. بعد چند نفر كمك مي‌كنند تا بار را روي دوش كولبرها بگذارند تا بتوانند بلند شوند و راه بيفتند، چون اگر كمك نكنند، بلند شدن ممكن نيست؛«جاهايي كه بار روي كول كولبر است، اگر بيشتر از حد مجاز باشد مامورها ايست مي‌دهند و بعد شروع به تيراندازي مي‌كنند. عملا با زندگي خودمان بازي مي‌كنيم. بيشتر اجناس ما لوازم خانگي است. اجناس معمولي زندگي مردم؛ جاروبرقي، مخلوط‌كن، سرخ‌كن و از اين‌جور وسايل. من مستاجرم، شرايط زندگي خيلي سخت شده. خودت را جاي من بگذار، انگار برادر كوچكت هستم. زندگي آن‌قدر سخت شده كه حتي همين حالا هم صاحبخانه تهديد مي‌كند كه بيرونم كند. مجبورم اين كار را انجام بدهم. الان دوازده ميليون تومان فقط كرايه خانه مي‌دهم... چاره‌اي نيست.» قانون ساماندهي مبادلات مرزي ۲۵ بهمن سال ۱۴۰۲ با اين اميد به تصويب مجلس رسيد كه در درازمدت پاياني بر كولبري باشد. اين قانون ۲۹ اسفند همان سال براي اجرا به دولت ابلاغ شد و دولت بايد ۶ ماه بعد از تصويب اين قانون، اقدامات قانوني لازم جهت تهيه و تصويب برنامه آمايش و تحول در بازارچه‌هاي مرزي و برنامه توسعه و تجهيز بنادر كوچك استان‌هاي ساحلي جنوب كشور را به عمل مي‌آورد ولي عمر دولت سيزدهم كفاف نداد و اجراي آن به دولت چهاردهم محول شد. آرش زره‌تن لهوني، استاندار كردستان كه طراح اين قانون بوده، فروردين امسال هم اظهار اميدواري كرد كه با اجراي اين قانون، وضعيت معيشتي مردم به حدي برسد كه ديگر افراد به سمت كولبري نروند؛ «از ويژگي‌هاي اين قانون، ساماندهي و به رسميت شناختن كولبري به عنوان يك فعاليت اقتصادي و تجاري است. سهم كردستان از اين قانون، ۷۵ هزار نفر است كه البته آمار افراد نيازمند به اين طرح در شهرستان‌هاي بانه، مريوان، سقز و سروآباد بيشتر است؛ درحالي كه اغلب استان‌هاي ديگر بيش از سهميه، در اين زمينه كار مي‌كنند.» سقز و بانه از جمله شهرستان‌هايي بودند كه قرار بود مشمول اين قانون شوند. سال گذشته پس از ابلاغ آيين‌نامه اجرايي اين قانون، رحمان هم در كنار چند نفر ديگر از اهالي روستا به فرمانداري رفت و براي مجوز درخواست داد. بعد دهيار روستا نامه‌اش را تاييد كرد و توانست كارت مرزنشيني را دريافت كند. قانون تجارت مرزي دست‌كم جمعيت 80 تا 170 هزار نفري از مرزنشين‌هاي ايراني را در بر مي‌گيرد و از مزاياي آن، پرداخت حقوق به مرزنشينان و ايجاد اشتغال پايدار براي آنهاست اگرچه ظاهرا، طرح هنوز به‌طور كامل اجرا نشده. آن‌طور كه رحمان مي‌گويد؛ او با اين كارت مرزنشيني مجاز است هر هفته به يك اندازه مشخص از مرز جنس بياورد، اما گاهي پيش مي‌آيد كه بيشتر جنس بگيرد، بنابراين همچنان هم گاهي، با ترس و نگراني از ماموران مرزباني، رفت و آمد مي‌كند؛ «فقط كساني كه مي‌خواهند كولبري كنند اين كارت‌ها را دريافت مي‌كنند. بعضي از افراد مرزنشين هم كه تواني براي رفتن لب مرز ندارند يا مرزها به خاطر صعب‌العبور بودن، برايشان چندان قابل دسترسي نيست از طريق همين كارت ماهانه حقوق را دريافت كنند.»
 حمله گرگ‌ها و دويدن بالاي درخت 
ترس و نگراني كولبر تنها از ماموران در مرز ايران و عراق نيست، آنها ممكن است مورد حمله حيوانات وحشي هم قرار بگيرند. او در اين سال‌ها كه كولبري كرده دو بار در مسير رفت و بر گشت با گرگ روبه‌رو شده است؛ «وقتي جمعيت زياد باشد، معمولا حمله نمي‌كنند، اما باز هم ترسش سر جايش است. اگر حمله كنند، چاره‌اي نيست؛ بايد فرار كنيم، بعضي وقت‌ها هم مي‌رويم بالاي درخت. يك‌بار از سمت عراق مي‌آمديم طرف ايران، نزديك‌هاي مرز ايران بوديم كه دو تا حيوان ديديم. اول فكر كرديم سگ‌اند، اما داشتند تندتند به سمت‌مان مي‌دويدند. دقيق‌تر نگاه كردم و متوجه شدم كه گرگ است. بارها را از روي كول انداختيم. فرار كرديم و رفتيم بالاي يك درخت. گرگ پايين ايستاده بود، مي‌آمد و مي‌رفت، بوي وسايلمان را مي‌كشيد. تا وقتي آنجا بود، جرات پايين آمدن نداشتيم از ترس. اگر مي‌آمديم پايين، گاز مي‌گرفت يا حمله مي‌كرد. حدود نيم ساعتي مانديم بالاي درخت تا رفت.»
انفجار مين زير پاي يكي از كولبران
ماجراي يكي از فاميل‌هايشان را تعريف مي‌كند كه همين چند روز پيش وقتي در حال بازگشت از مرز بودند، پايش روي مين رفته و قطع شده است؛ «يك بخش‌هايي از مسير در خاك عراق مين‌گذاري شده و وقتي مي‌خواهي از آنجا عبور كني، متوجه آن نمي‌شوي و ممكن است از روي آن رد شوي. يكي از فاميل‌هايمان كه تنها ۳۸ سال دارد، چند شب پيش همين اتفاق برايش افتاد و فعلا بايد در بيمارستان بماند. بارش خيلي سنگين بود، جايي ايستاد و گفت مقداري استراحت كنيم بعد حركت كنيم كه يك‌دفعه يكي از پاهايش روي مين رفت. به ما گفت شما برويد من اينجا مي‌مانم تا يك نفري پيدا كنم و اين مين را خنثي كند، اما چند دقيقه بعد صداي انفجار شنيديم. برگشتيم و ديديم كه يكي از پاهايش لت و پار شده و از زانو قطع شده. او را تا نزديك مرز آورديم، اول به هوش بود، اما نزديك مرز بيهوش شد، چون خون زيادي از او رفته بود. بعد ديگر تماس گرفتيم آمبولانس آمد. خدا كند كه زنده بماند، چون يك بچه كوچك هم دارد. تركش‌هاي مين به كمرش خورده و تكه‌هايي از آن داخل بدنش رفته است.»
نياز به حمايت دولت داريم
كولبرها هنگام شب و وقتي هوا به سمت تاريكي مي‌رود، حركت مي‌كنند. هر چه جلوتر‌ مي‌روند، مسير سخت مي‌شود و مخصوصا در پاييز و زمستان كه هوا سردتر است و گاهي باران و حتي برف مي‌بارد. تنها توشه مسير آنها يك طناب، بطري آب و نان و پنير و كره است كه اگر در راه ماندند، زنده بمانند. سه ساعت در مسير رفت هستند و سه ساعت در مسير برگشت كه در هواي سرد اين مسير، بدون استراحت طي مي‌شود. اگر استراحت كنند، خطرناك است، بدن سرد مي‌شود و شايد ديگر نتوانند حركت كنند؛ «كسي كه كولبري مي‌كند، اوضاع مالي‌اش خيلي خراب است. از بيكاري و بي‌پولي مي‌رسد به اين كار. انتخاب خودش است، اما انتخابي از سر ناچاري. هر كسي جاي من باشد، وقتي ديگر توان زندگي ندارد، مي‌رود سمت مرز. همين ديشب براي چند قلم جنس رفتم و برگشتم. خداوكيلي آن‌قدر سرد بود كه داشتيم يخ مي‌زديم. آب توي كوه يخ كرده بود. شب حركت مي‌كنيم؛ هوا تاريك است و هر چه جلوتر مي‌روي، سردتر مي‌شود. جمعا 6 ساعت در راهيم. وقتي راه مي‌رويم بدن گرم مي‌شود، براي همين بايد زود كوله‌بارت را‌ برداري. اگر بدنت سرد شود، ديگر نمي‌تواني حركت كني؛ همانجا مي‌ماني.» لباس كولبرها معمولا باراني يا كاپشن است، چون خيلي وقت‌ها برف و باران مي‌آيد و هوا به تدريج سردتر مي‌شود. در بارندگي خيلي شديد از سر تا پا خيس مي‌شوند، اما همان‌طور به راه خود ادامه مي‌دهند، بنابراين ممكن است در مسير حتي بيمار شوند. يك‌بار كه هوا باراني بود و در همين شرايط به‌راه افتادند، نزديكي‌هاي مرز برف شروع شد. آن‌قدر مه و برف شديد شد كه جلوي چشم‌شان را نمي‌ديدند. وقتي به آن‌طرف مرز رسيدند، برف شديدتر شد، اما چاره‌اي نبود بايد بارها را روي دوش‌شان مي‌انداختند و به سمت ايران حركت مي‌كردند؛«آن‌قدر شرايط سخت شد كه يكي از دوستان‌مان ديگر نتوانست ادامه دهد، گفت: «ديگر نمي‌توانم، دارم يخ مي‌زنم.» بارهايش را تقسيم كرديم و روي دوش خودمان انداختيم تا او هم بتواند راه بيفتد و به ايران برسد. سرد بود و آن طرف مرز، ماموران هم بودند. نمي‌شد از مسير ديگري رد شد، نه درختي بود كه آتش درست كنيم، نه راهي ديگر، بنابراين متوقف و مجبور شديم بدويم تا كمي بدن‌هايمان گرم شود و يخ نزنيم. وقتي بالاخره به سمت ايران حركت كرديم، ساعت تقريبا پنج و نيم، 6 صبح بود. رسيديم خانه، كاملا خيس و يخ‌زده بوديم. كفش‌هايم را كه درآوردم، حس كردم چقدر اين مسير برايمان طاقت‌فرسا بوده. اين‌جوري نيست كه مثلا برف باشد نرويم، هر اتفاقي كه بيفتد و در هر شرايطي مي‌رويم. زندگي‌مان همين است؛ سخت و پر از خطر. از آن طرف، ما با دلار خريد و فروش مي‌كنيم و به خاطر نوسانات قيمت دلار هم ممكن است گاهي متضرر شويم، بنابراين هميشه بايد مراقب اين موضوع هم باشيم. ما فقط نياز به حمايت دولت داريم، اگر دولتمردان در روستاي ما و نزديك آن كارخانه راه‌اندازي كنند من و بقيه جوانان روستا به سمت كولبري نمي‌رويم. روستاي ما دامداري كه ندارد و به خاطر جنگلي بودن زمين‌ها، امكان زيادي براي كشاورزي هم وجود ندارد. باغ هم اگر باشد بيشتر بادام درختي است يا مثلا اگر معدود نفراتي كشاورزي كنند كشت آنها نخود و گندم است. وضعيت آب هم اين سال‌ها خيلي بد بوده است و ما تا همين چند روز پيش هم آب مي‌خريديم يا مي‌رفتيم به اندازه خوراك خودمان از چشمه، آب مي‌آورديم. شايد باور نكنيد، پيش آمده كه دو هفته حمام نكرده باشيم. همان عرقي كه توي كوه‌ها به تنمان مي‌نشست وقتي برمي‌گشتيم خانه، دوباره فردا با همان مي‌رفتيم براي كولبري.»
در ميان همراهان رحمان، كساني هم هستند كه هيچ سرمايه‌اي ندارند و فقط كولبر هستند. آنها به ازاي كولبري براي ديگران، كرايه دريافت مي‌كنند مثلا كرايه حمل يك يخچال ۳۰۰ كيلويي براي يك كولبر ۱۲ ميليون تومان است؛ «اين افراد اغلب لباسشويي و يخچال كه خيلي سنگين است، مي‌آورند و در هفته هم يك‌بار مي‌توانند اين كار را انجام دهند. بعضي‌ها هم قاطر دارند و با آن بارها را حمل مي‌كنند، اما قيمت آن ۲۰۰ ميليون است و هر كسي توان خريد آن را ندارد. قاطر مي‌تواند تا ۵۰۰ كيلو هم بار بياورد. پيش هم آمده كه طرف قاطر خريده، اما مامورها به قاطر تيراندازي كرده‌اند، هم بارش را از دست داده و هم قاطري كه پاي آن پول داده بود.»
يادي از فرهاد و آزاد خسروي 
دقيقا 6 سال و چند روز از مرگ دو كولبر نوجوان كردستاني در ارتفاعات هورامان مي‌گذرد؛ در آن روزها زندگي زانيار، آزاد و فرهاد براي هميشه در مسير كولبري تغيير كرد. حوالي ساعت 11:30 يكي از شب‌هاي آذر سال ۹۸ سه نوجوان براي كولبري به سمت مرز راه افتادند. قرار بود در ازاي آوردن بار، نفري ۲۰۰ هزار تومان دستمزد بگيرند. مسير رفت حدود سه ساعت طول كشيد، اما هنگام بازگشت، باد و برف شدت گرفت. سردي هوا باعث بد شدن حال «آزاد» شد. چند بار ايستادند، بارها را جابه‌جا و تلاش كردند با راه رفتن يا دويدن، بدن او را گرم نگه دارند. با وجود تماس با خانواده و درخواست كمك، وضعيت هر لحظه بدتر مي‌شد. شدت برف به حدي بود كه ديد به ‌شدت كاهش يافته بود و آزاد ديگر توان ادامه مسير را نداشت. ناچار شدند بارها را رها كنند. سرانجام آزاد از پا افتاد و ديگر قادر به حركت يا صحبت نبود. فرهاد كت و شالش را به دور برادرش آزاد پيچيد و كنار او ماند. زانيار براي آوردن كمك جدا شد، اما در ميان برف و تاريكي راه را گم كرد و درنهايت هم از مهلكه نجات يافت، اما آن دو برادر جان خود را از دست دادند. ۲۹ آذر ماه همان سال سرانجام پس از چهار روز، جنازه يخ‌زده فرهاد خسروي كودك كولبر ۱۴ ساله سه روز بعد از مرگ ديگر برادرش آزاد خسروي ۱۷ ساله در ارتفاعات ته‌ته هورامان پيدا شد. خبر به سرعت در شبكه‌هاي اجتماعي دست به دست شد و بسياري درباره آن سخن گفتند و نوشتند. پروانه سلحشوري كه آن زمان عضو فراكسيون زنان مجلس بود بعد از اين ماجرا در توييتي نوشت: «امشب ‎شب چله است. شبي به جا مانده از پيشينيان براي روايت قصه‌ها، دور هم بودن‌ها و پاسداشت آيين نياكان. روزي روايت شب چله‌ها، داستان پسرك نوجواني خواهد شد كه همراه برادرش، براي لقمه ناني در سرماي چله جان باختند. داستان مشت گره‌ كرده‌اي كه شرمي براي ما معاصران است.» حالا اما با گذشت بيش از 6 سال از آن روزها و به‌رغم تصويب قانوني براي ساماندهي كولبري مرزنشينان، مشكلات كولبران تغييري نكرده است؛ مسيرهاي سخت همچنان پابرجاست و جنگ براي زندگي، هر روز تكرار مي‌شود.
چند خرده‌روايت‌ كولبري 
كولبري اگرچه به نام قاچاق گره خورده، اما بسياري معتقدند كه به كار بردن چنين لفظي شايسته صدها كولبري نيست كه با اين كار زندگيشان را به حراج گذاشته‌اند. مهر ماه سال ۱۳۹۸ چند ماه پيش از حادثه براي آزاد و فرهاد خسروي، هلاله اميني، نماينده مردم كردستان در شوراي عالي استان‌ها از شرايط سخت زندگي كولبراني سخن گفت كه به دليل نبود اشتغال و مشكلات گسترده‌ اقتصادي در مناطق مرزي از روي ناچاري و دريافت دستمزد ناچيز اقدام به حمل كالا مي‌كنند: «اين كولبران در سردي و تاريكي هوا براي گرفتن دستمزد كيلومترها راه را در مسيرهاي صعب‌العبور كوهستاني طي مي‌كنند و به كاربردن لفظ قاچاقچي به جاي كولبر را از جانب برخي‌ها شايسته نمي‌دانيم، چراكه كولبر يعني قرباني؛ به گونه‌اي كه نان، دام مرگ آنها شده است و جانشان را براي نان به حراج مي‌گذارند. وضعيت كولبران هر روز مبهم‌تر از ديروز و بيمناك‌تر از آينده است، هر روز شاهد شنيدن خبرهاي تكان‌دهنده از مرگ كولبران به دلايل مختلف هستيم. برخي نوجوانان به جاي پدر از كار افتاده‌شان نان‌آور خانواده هستند، اما در شيب تند كوهستان سقوط كرده و در زير خروارها برف و بهمن آرزوهايشان ابدي مي‌شود.» او در ميان سخنان خود از «كاك احمد» به عنوان كولبري نام برد كه به خاطر سرمازدگي هنگام حمل بار همه انگشتان دستش را قطع كرده‌اند يا كولبر ديگري كه در ارتفاعات تته سقوط كرده، قطع نخاع شده و تنها مي‌تواند مژه‌هاي خود را تكان دهد؛«يك لحظه تصور كنيم كه اگر به ما خبر دهند كه بايد همه انگشتان دستمان را قطع كنند يا اينكه براي هميشه در خانه زمين‌گير شويم، چه حسي به ما دست مي‌دهد؟ حتي به زبان آوردن اين جملات دردناك است، اما اين نمونه صدها كولبري است كه زندگي‌شان را به حراج گذاشته‌اند تا چشم خانواده‌هايشان به سفره ديگري نباشد.» كولبري در رديف سخت‌ترين شغل‌هاست كه به گفته اميني ريشه در فقر مطلق، نابرابري و توزيع ناعادلانه ثروت و امكانات در كشور دارد؛ «كولبران در مناطق مرزي با خطرات بسياري مواجهند و به همين دليل شايد بيمه مي‌توانست كمي از دغدغه‌هاي آنان را براي آينده خود و خانواده‌هايشان كم كند، اما مسوولان مي‌گويند چون كولبري شغل پايدار نيست، به عنوان شغل اصلي تلقي نمي‌شود. پس آينده فرزندان يتيم و افراد قطع عضو چه مي‌شود؟ در ساير استان‌ها كارخانه‌هاي كوچك و بزرگ براي اشتغال ايجاد شده، اما كردستان هيچ سهمي از اين سرمايه‌گذاري‌هاي بزرگ به خصوص در مناطق مرزي ندارد. در حال حاضر نه تنها در شهرستان‌هاي مرزي، بلكه جوانان بيكار تحصيلكرده‌اي كه همه داراي مدرك كارشناسي ارشد و دكترا هستند از شهرهايي همچون سنندج و غيره راهي مناطق مرزي شده و با كولبري امرار معاش مي‌كنند.» كولبري تنها كار مردان نيست و در سال‌هاي گذشته گزارش‌هايي هم از حضور زنان در اين كار سخت و خطرناك داده شده است و اين نماينده هم از آن سخن گفته است؛ «با زنان و دختراني مواجه هستيم كه مجبورند در نقش يك مرد يا پسر ظاهر شوند تا به صف طولاني كولبران بپيوندند.» زناني كه اغلب براي اين كار با همسر و فرزند خود براي كولبري همراه مي‌شوند، اما به گفته رحمان، در اين روستا همسر، پدر يا برادري ندارند و به هر نحوي مجبورند اين كار را انجام دهند؛ «تعدادشان در روستاي ما زياد نيست، اما هستند. دو نفر از آنها را ديده‌ام؛ يكي از آنها حدود ۲۵ سال دارد و ديگري ۳۰ ساله است.» مطالعه موردي كه تحت عنوان شناسايي علل گرايش زنان به كولبري از روستاهاي مرزي استان كرمانشاه توسط منيژه احمدي و همكاران در فصلنامه پژوهش‌هاي روستايي منتشر شده هم به اين موضوع اشاره دارد. اين پژوهش با جامعه آماري ۲۷ نفر از زنان روستايي، به شناسايي علل گرايش زنان به كولبري در روستاهاي مرزي استان كرمانشاه و به‌طور مشخص روستاهاي مرزي شهرستان پاوه شامل هاني‌گرمله، دزآور، كيمنه و بيدرواز پرداخته است. نتايج نشان مي‌دهد عواملي چون بيكاري، نبود سرمايه، بي‌تفاوتي مسوولان، سوءمديريت، توپوگرافي دشوار منطقه، دوري از مركز، فقر، فقدان درآمد پايدار، بي‌سرپرستي و تك‌سرپرستي، نبود حمايت نهادهاي حمايتي و بي‌توجهي به مرز، از مهم‌ترين دلايل گرايش زنان اين مناطق به كولبري است. هر چند تمركز پژوهش بر زنان بوده، اما بخش عمده‌اي از اين يافته‌ها درباره مردان كولبر نيز صدق مي‌كند؛ فقر، بيكاري، نداشتن سرمايه و حاشيه‌نشيني جغرافيايي، انسان‌ها را به لب مرز مي‌كشاند.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون