روايت صدوهشتم: نگاهي به احسنالتواريخ (12)
آنچه در خراسان ميگذشت
مرتضي ميرحسيني
از گرجستان جلوتر نرفت. پيشروي در شمال را همانجا، در مرزهاي سنتي شاهان پيشين ايران متوقف كرد و مطمئن به اينكه در عملياتش كامياب شده است، دستور به بازگشت داد. ادعاي جانشيني شاهان صفوي و خيال هماوردي با نادرشاه را در سر داشت و نميخواست قلمرو حكومتش از قلمرو آنان - كه قبل از او، هر كدام براي دورهاي بر ايران فرمانروايي كرده بودند - كوچكتر باشد. گرجستان را گرفت و مرز شمالي را - به نظر خودش - تثبيت كرد، راهي تهران شد تا آماده كارزار بعدي، لشكركشي به خراسان شود. خراسان براي مدتي طولاني ذهنش را درگير كرده بود. وارثان نادرشاه، حداقل به اسم بر آن ايالت حكومت ميكردند، اما مرزهاي آنجا در شرق و شمال از دستدرازي قبايل ازبك و تركمان، ناامن و ناآرام بود. بهويژه ازبكها كه گاه و بيگاه به شهرها و روستاهاي خراسان يورش ميبردند و مردم و خانهها را غارت ميكردند. آنان در هر يورش شماري از اهالي را هم به اسارت ميبردند و در بازارهاي بزرگ خيوه و بخارا به بردگي ميفروختند. حكومت نيمبند افشارها - به رياست شاهرخ افشار - از مهار آنان عاجز بود و چنانكه نوشتهاند كسي، چه دوست و چه دشمن، حتي در خود مشهد هم اين شاه اسمي را جدي نميگرفت و براي انجام دادن يا ندادن كاري، منتظر دستور يا تاييدش نميماند. ساروي مينويسد: «چون افواج پرخاشجوي آباني و زمره غارتگران سپاه زمستاني كه مدتي مديد در ارض اقدس گلستان و مشهد مقدس بوستان ريشه تمكن محكم كرده تاج مكلل اكليل الملك و كمر مرصع بستان افروز و قنديل طلا و نقره لالهنگون و بوداق و خنجر ميناي سبزه و شمشير و تبرزين زمردين سه برگه و سپر زرين شقايق را كه تمامي وقف روضه رضويه رياض بود به يد عدوان تصرف نمودند و احشام خونآشام صحراگرد گرد گردباد شتابي در حصار حدايق و چناران چمن و گونا باد گلشن و مخالف كيشان بيات بوم در نشابور بستان و تيغ زنان قليچي خار در سبزوار باغ و راغ به اظهار سركشي سر كشيدند و از بياعتدالي و دستاندازي صُره جيب و بغل غنچه و گل را از زر جعفري و سيم و زر مسكوك محمدشاهي و نادري خالي و كيسهپردازي نمودند. ازبكان تنگنظر زاغ و زغن به چشمداشت خودسري و غارتگري قدم به خاك خراسان چمن نهاده به مرور ايام مردمروز باغات را از اموال و خواسته نبات غارت و شيعيان گلهاي محمدي و پيروان مكتب جعفري را دستها بسته به خواري و خاكساري اسيروار به بخاراي يغما بردند و اخراج و تنبيه مخالفين وي موافق راي خديو بلنداقتدار بهار ارم سرشت و برافكندن بنياد منافقين مردادي از روي زمين بساتين مطابق عزم خسرو ارديبهشت بود، لهذا سپهبد با فرزين ربيع با جنود پياده سرو و صنوبر شمشاد و سواره گل و نرگس و سنبل در بساط ميدان بستان اسب استيلا برانگيخته به يغماييان بهمني چون شاه رخ آورد و بيرق استقرار و سكون را سرنگون ساخته تيره تيرهروز تير را كه با تركش بندان خردادي كمان گذاشته بود، فيل بند مات انهزام و شكست گردانيد. خسرو كياني كلاهخورشيد كه از بيم تيغ كشيدهاش يك يك از جنود نجوم از ثابت و سيار و بهرام و جبار به محض طليعه انوارش هنوز معركه گرم نشده از رزمگه سپهر رو پنهان كرده هراسان و تسخير ممالك خراسان ني ني تمام جهان در پيش شمشير هلالسانش آسان است، بعد از انقضاي پنج ساعت و شانزده دقيقه از شب يكشنبه دهم ماه مبارك رمضان از مكان حوت به محل حمل شرف نزول ظاهر ساخت.» راوي وسط اين همه لفاظي و واژهپردازي، به نكته مهمي اشاره ميكند. اينكه ازبكها - كه سنيمذهب بودند - شيعيان دوازدهامامي خراسان را غيرمسلماناني ميديدند كه ميشد اموالشان را بدون احساس گناه برداشت، اسيرشان كرد و حتي خودشان را هم به بردگي برد و به قيمتي هر چه بالاتر فروخت. حملات آنان فقط به مرزهاي خراسان محدود نميشد و گاهي تا عمق اين ايالت پيش ميرفتند و حتي يكبار به نزديكي مشهد رسيدند.