• 1404 يکشنبه 7 دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک سپه fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6226 -
  • 1404 يکشنبه 7 دي

زمين سست، خاك دور و قلبي كه خاموش شد

نازنين متين‌نيا

حالا ديگر نمي‌دانم نوشتن اين يادداشت براي گفتن از بهرام بيضايي چه فايده‌اي دارد؛ مثل سال ۹۶ كه از غربت هفت‌ساله بهرام‌ بيضايي در استنفورد مي‌نوشتم و نمي‌دانستم فايده دارد يا نه. آن‌ روزها هنوز آدم اميدواري بودم، سرپا و منتظر به تاثيرگذاري. نوشته بودم از سال ۸۹ كه بهرام بيضايي از ايران رفته، وعده و وعيدهاي بسياري براي بازگرداندن او، شنيده‌ايم. خواسته بودم يك‌نفر چشم بچرخاند و غربت بيضايي را ببيند و فخر ادبيات، تئاتر و سينما را به خاك ايران بازگرداند. اما هشت سال بعد، در شبي بي‌رمق و كمي بعد از سالروز تولد ۸۷ سالگي، مژده شمسايي، همسر بيضايي، با پستي در فيس‌بوك خبر رفتن هميشگي او را داد و نوشت: «زمين زيرپاي‌ام سست است، وقتي او بر آن راه نمي‌رود». از همان لحظه كه اين جمله را خواندم، ديگر كاري به بقيه نوشته نداشتم. خبر واضح بود اما از آن مهم‌تر، سستي زميني كه حالا زيرپاي ماست، واضح‌تر. راستش را بخواهيد دلم مي‌خواست مژده شمسايي مي‌نوشت: «زمين زيرپاي‌ام سست‌تر از هميشه است وقتي او بر آن راه نمي‌رود.» چون زميني، خاكي كه بهرام بيضايي را وادار به رهايي و گذر كرد، سست و لغزان بود. مگر مي‌شود در مملكتي، چهره‌اي همچون بيضايي باشد و با تمام عشقش به ادبيات و هنر و فهم و درك والايش از ادبيات و هنر، بگذارد و برود و كسي هم صدايش درنيايد. اين زمين بايد سست باشد و اين خاك، ناپذير كه وطن برود جايي كنج قلب خانه كند تا هنرمند ساكت و بي‌صدا، در جايي كيلومترها دورتر، چمدانش را باز كند و آنقدر در غربت بماند تا مرگ از راه برسد و انگار نه انگار، همه‌چيز تمام شود. حالا بهرام بيضايي، تمام شده. آثارش، تنها ميراث مانده از او، توي دست‌هاي ما مانده. انگار بيضايي، از همان روزي كه چمدان بست و رفت، خودش را آماده اين روز كرد؛ شبيه همان قوي زيبا و فريبنده، كه در كنجي تنها مي‌ميرد. اما در اين شب زمستاني، وقتي ناگهان خبر همه‌جا پر مي‌شود و زمين سست‌تر، نگاهي كوتاه به زندگي بيضايي، جز اين سال‌هاي دوري، دريغ و حسرتي ديگر ندارد. بيضايي نوشت، بيضايي ساخت، بيضايي شاهكار خلق كرد و براي عمر رفته او دريغي نيست، ولي براي ما، براي مايي كه نشستيم و غربت را ديديم و صدايمان هم البته به جايي نرسيد، حسرت و دريغ بسيار است. شايد اگر اين زمين و خاك جاي سستي براي ماندن نبود، روزگار شكل ديگري بيضايي را در آغوش مي‌كشيد و بعدها در تاريخ، كسي نمي‌پرسيد سرانجام آنكه يكي از بزرگ‌ترين نويسندگان و فيلمسازان‌ قرن ۱۴‌ام اين سرزمين بود، چه شد و چرا مردمان معاصرش، با غربت خودخواسته او كنار آمدند و كاري براي بازگشت نكردند. حالا همه از اهميت بيضايي مي‌نويسند و خواهند نوشت، ولي تاريخ كاري به اين شب‌نامه نوشتن‌ها ندارد، ما قضاوت مي‌شويم و احتمالا درس عبرت بزرگ براي مردمان آينده كه قدر و ارزش دارايي‌هاي ارزشمند فرهنگي خود را بيشتر بدانند. زمين زيرپاي همه ما، خيلي‌خيلي سست شده. بهرام بيضايي ديگر نيست، همانطور كه ناصر تقوايي نيست، داريوش مهرجويي نيست و عباس كيارستمي نيست. 

اما تماشاي اين نبودن‌ها، اين رفتن‌ها، تنها كار بزرگي نيست كه از دست ما برمي‌آيد. آنچه به‌جا مانده، در پستوها قايم نيست، ميراث بزرگ را بايد بارها و بارها بخوانيم، ببينيم، مرور كنيم و به دست نسل‌هاي بعدي برسانيم تا سستي اين زمين و دست‌هايي كه اين خاك را از عشاقش دور كرد، پيش چشم مردمان آزادانديش، در محكمه تاريخ قضاوت شود و زمين ديگر زيرپاي هيچ هنرمند و مردمي، سست نباشد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون