• ۱۴۰۳ شنبه ۱ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3340 -
  • ۱۳۹۴ شنبه ۲۱ شهريور

گزارش «اعتماد» از مراسم تشييع پيكر شهيد‌ميثم ملايي

پايان 10 سال مبارزه

 

 

يزدان مرادي/ گلوله‌اي كه شامگاه سه‌شنبه از اسلحه قاچاقچي مواد مخدر شليك شد و به قلب ستوان‌يكم ميثم ملايي خورد، چشمان ريحانه سه‌ساله را براي هميشه از ديدن پدرش محروم كرد. مادر او نيز صبح پنجشنبه در بحبوحه مراسم تشييع جنازه همسرش بيهوش شد تا بار سنگين زندگي بدون او، تنها يك روز پس از شهادت ستوان ناجا قامتش را بر زمين زند. ستوان جواني كه پس از 10 سال خدمت در پايگاه هفتم پليس مبارزه با مواد مخدر تهران شامگاه سه‌شنبه در عمليات دستگيري دو نفر از قاچاقچيان مواد مخدر به ضرب گلوله مجروح و دو ساعت پس از انتقال به بيمارستان به دليل شدت خونريزي جان باخت. پدرش به «اعتماد» مي‌گويد كه خبر شهادت فرزندش را پس از آخرين سجده نماز صبحگاهي‌اش از پشت تلفن شنيد. پيرمرد سعي مي‌كرد غم از دست دادن فرزندش را با «شيريني شهد شهادت» بزدايد اما چشمان مادر و خواهر مشكي‌پوش ميثم ملايي از ضعف لبريز بود و حال‌و‌روزشان در جمله «علمدارمان را از دست داديم» هويدا.

صبح پنجشنبه، ميدان ارگ تهران شاهد صدها مامور پليسي بود كه روز خود را با خبر شهادت يكي از همكاران‌شان در عمليات دستگيري دو قاچاقچي مواد مخدر آغاز كردند. وجه مشترك همه ماموراني كه با لباس رسمي يا شخصي به مراسم آمده بودند در جمله‌اي خلاصه مي‌شد كه همه آنها بارها بر زبان مي‌راندند: «قاچاقچيان غافلگيرشان كردند.» جمله‌اي كه از زبان زني كه دست دختر خردسالش را گرفته بود نيز هنگام عبور از كنار حجله مامور شهيد شنيده مي‌شد. او به يكي از دوستانش مي‌گفت كه «قاچاقچيان در كمين مامور بودند.»

چند قدم آن‌سوتر، بنرهاي ترحيم ستوان ناجا، ديوار پايگاه هفتم را سياه‌پوش كرده بود. شانه‌هاي چند جوان كه دست به سينه به تصوير همكارشان خيره شده بودند، تكان مي‌خورد. يكي از آنها كه سفيدي چشمانش قرمز شده بود، در انتظار آمبولانس حمل تابوت همكارش، به «اعتماد» گفت كه ميثم ملايي، «يكي از بهترين نيروهاي پايگاه هفتم بود» و گلوله قاچاقچي مواد مخدر به «10 سال خدمت صادقانه» او پايان داد.

هنوز كلام در دهان همكار شهيد خيس نخورده بود كه چهار مامور بي‌سيم به دست به سرعت به سمت درب ورودي پايگاه هفتم پليس آگاهي تهران بزرگ دويدند. نگاه‌ها به پشت سر آنها خيره شد. يك دستگاه آمبولانس، تابوت پيكر ستوان ملايي را به پايگاه هفتم آورد. خانواده‌اش به سمت آن دويدند و با توقف آمبولانس، فريادها به هوا برخاست؛ فرياد‌هاي «ميثم بلند شو»، «ميثم به خانه برگشتي اما چرا با تابوت» در گوش ده‌ها نفر پيچيد. پدر شهيد كه به سختي خود را از ميان جمعيت به فرزندش رسانده بود، دستي به تابوت كشيد و رو به يكي از فرماندهان پليس گفت: «سربازتان را تحويل بگيريد.» همزمان صداي مداح در فضا پيچيد. يكي از سربازان روي سر مردم گلاب مي‌ريخت. دو بنر سياه از ديوارها آويزان شده بود. همكاران ستوان شهيد روي تابوت او خيمه زده بودند و گريه سر مي‌دادند كه يكي از ماموران در بي‌سيم گفت: «هر وقت شرايط آماده بود بگوييد تا شهيد را بياوريم.»

آن‌سوي خطوط ماموران در ميدان ارگ در حال آماده كردن شرايط براي آوردن تابوت بودند. مادر، خواهر و همسر شهيد ناجا نيز در ميدان ارگ در انتظار بودند كه با فريادهاي ‌الله اكبر و لااله‌الاالله تابوت روي دستان جمعيت بلند شد. گروهي از سربازان نيروي انتظامي با لباس فرم نوايي نظامي را در بدرقه شهيد ناجا سر مي‌دادند كه پيكر شهيد به ميدان ارگ رسيد. مادر، خواهر و همسرش روي آن افتادند و شيون سر دادند. ناگهان همسر ميثم ملايي بيهوش شد و روي زمين افتاد. عده‌اي او را به گوشه‌اي منتقل كردند تا بار ديگر تابوت روي دستان جمعيت بلند شود.

در گوشه‌اي از جمعيت، سردار حسين ساجدي‌نيا، رييس پليس پايتخت نيز كه خود را به مراسم رسانده بود درباره جزييات شهادت ميثم ملايي سخن مي‌گفت: «شامگاه سه‌شنبه ميثم ملايي در قالب تيمي از ماموران پايگاه هفتم پليس مبارزه با مواد مخدر تهران بزرگ براي دستگيري دو نفر از قاچاقچيان به يكي از محله‌هاي تهران اعزام شد. او همراه چند نفر از ماموران پليس براي دستگيري قاچاقچيان به خانه آنها وارد شد كه ناگهان به دليل تيراندازي يكي از قاچاقچيان مورد اصابت گلوله قرار گرفت و به‌شدت مجروح شد. او پس از انتقال به بيمارستان جان خود را از دست داد.» به گفته سردار ساجدي‌نيا دو قاچاقچي پس از تيراندازي متقابل ماموران مجروح و دستگير شدند. رييس پليس پايتخت از ستوان ملايي با نام «ماموري مومن و وظيفه‌شناس» ياد كرد. همان ماموري كه در مراسم تشييعش، سربازان سابقش نيز ديده مي‌شدند. جواناني كه خبر شهادت فرمانده سابق‌شان آنها را به ميدان ارگ كشانده بود. يكي از آنها كه هنوز موهايش كوتاهي دوران خدمت را داشت به «اعتماد» گفت كه در زمان خدمتش كوچك‌ترين بدي از او نديده است.

سرانجام تابوت به ميدان امام رسيد. مادر و خواهرش تصويري از او را در آغوش گرفته و پشت تابوتش گام برمي‌داشتند. همسر شهيد كه دقايقي قبل بيهوش شده بود به بيمارستان اعزام شده بود. پدر ميثم ملايي اما چند گام از جمعيت فاصله داشت. او درباره روزي كه خبر شهادت فرزندش را شنيد به «اعتماد» گفت: «صبح بود. تازه نمازم را خوانده بودم كه گوشي تلفن زنگ خورد. فهميدم خبري شده. وقتي گوشي را برداشتم يكي از آشنايان خبر شهادت پسرم را به من داد. همانجا دستانم را بالا بردم و گفتم خدايا شكرت كه پسرم در راه خدا شهيد شد.»

اكنون ريحانه، دختر سه‌ساله شهيد، از داشتن پدر محروم شده است. پدربزرگش مي‌گويد كه در آينده به نوه‌اش خواهد گفت تا سعي كند شبيه پدرش باشد. مردي كه نام و تصويرش تا چند روز ديگر در پليس آگاهي شاپور تهران به جمع يادبودهاي شهداي نيروي انتظامي پايتخت اضافه خواهد شد؛ شهيد ميثم ملايي.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون