• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۶ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3401 -
  • ۱۳۹۴ سه شنبه ۳ آذر

تقي آزاد ارمكي در ادامه خوانش جديدش از ابن‌خلدون بيان كرد

ابن‌خلدون حرف مهمي راجع به ايران ندارد

سياست‌نامه| تقي آزادارمكي، استاد جامعه‌شناسي دانشگاه تهران در شانزدهم شهريورماه سال جاري گفت‌وگويي با روزنامه اعتماد در رابطه با ابن خلدون داشت. اين بحث در ميان پژوهشگران ادامه يافت و هم چنان هم ادامه دارد.
 يك- نويسنده كتاب «جامعه‌شناسي ابن‌خلدون» در مصاحبه با «اعتماد» و بعد از ذكر توضيحاتي بيان مي‌كند كه كه نظريه اجتماعي ابن‌خلدون توضيح برپايه جهان سنت و افول جهان سنت، نه گذر از جهان سنت و برپايي جهان مدرن است. به همين دليل نظريه ابن‌خلدون را مي‌توانيم براي وضعيت‌هايي به كار ببريم كه كانون آنها مناسبات قومي، قبايلي است و نه مناسبات مدرن. مشخصا در رابطه با ايران نظريه ابن‌خلدون بخش‌هايي از حكومت صفوي و قاجار را مي‌تواند تبيين كند و به عنوان مثال اين نظريه به كار تحليل دوران پهلوي نمي‌آيد.
 ارمكي مي‌گويد كه اگر اين ادعا درست باشد غربي‌ها به ما كلك زدند كه ابن‌خلدون را مدرن معرفي كرده‌اند. نكته قابل توجه ديگري كه در مصاحبه با «اعتماد» اين استاد دانشگاه به آن اشاره كرد، اين بود كه از دل ابن‌خلدون جامعه‌شناسي اسلامي بيرون نمي‌آيد. ارمكي معتقد است كه ابن‌خلدون جامعه‌شناسي سنت يا جامعه سنتي است، تا اينكه جامعه‌شناسي اسلامي باشد چراكه جامعه‌شناسي اسلامي دغدغه‌هاي ديگري دارد. در صورتي كه ابن‌خلدون اصلا جاي بحث مفروضات ديني و دغدغه آن را ندارد و خيلي از كساني كه الان در جامعه‌شناسي ديني كار مي‌كنند اشتباه‌شان اين است كه فكر مي‌كنند ابن‌خلدون به آنها كمك مي‌كند كه چيزي و آلترناتيوي براي جامعه‌شناسي غربي پيدا كنند. در صورتي كه ابن‌خلدون بخشي از جامعه‌شناسي غربي است و نه آلترناتيوي براي آن.
دو- سيد جواد ميري، جامعه‌شناس و عضو هيات علمي پژوهشگاه علوم انساني بعد از انتشار مصاحبه ارمكي يادداشتي در روزنامه اعتماد نوشت و به نقد ديدگاه تقي آزاد ارمكي در رابطه با ابن‌خلدون پرداخت. ميري در ابتداي بحثش ارمكي را به مانند بسياري ديگر از انديشمندان ايراني در دام «يوروسنتريك» گرفتار دانست. به عبارتي مراد ميري اين است كه متفكران ايراني نمي‌توانند فارغ از گفتمان‌هاي مسلط تحقيقاتي اروپايي به پژوهش و تفكر بپردازند. ميري بديل اين گفتمان مسلط را سنت‌هاي فكري هندي و لاتيني و تركي و... مي‌داند. وي با نقد سخن ارمكي درباره اينكه ما به واسطه تحت تاثير ابن خلدون بودن نتوانسته‌ايم به واكاوي اين متفكر بپردازيم، اين پيش‌فرض ارمكي را نادرست مي‌داند و ادعا مي‌كند كه ما حداقل در 200 سال گذشته پژوهشگري نداشته‌ايم كه بتوان آن را «ابن‌خلدون‌شناس» ناميد. ميري همچنين در نقد ارمكي به اين نكته اشاره كرد كه به دليل اشعري بودن ابن‌خلدون در تاريخ انديشه ايران كمتر به سراغ او رفته‌اند و اين طور نيست كه انديشمندان ما تحت تاثير وي باشند. وي در آخر نقدش به ارمكي بيان كرد كه هنوز خواندن ابن‌خلدون مي‌تواند گره‌گشاي مسائل سياسي-اجتماعي ايران و كشورهاي همچون ايران باشد.
سه- ارمكي اين روزها از هر فرصتي استفاده مي‌كند تا ديدگاه گذشته خود نسبت به ابن‌خلدون را نقد و ديدگاه جديدش را بيان كند. وي در سخنراني‌اي كه اخيرا داشته است نظريات جديدش را درباره اين متفكر بزرگ دنياي اسلام بيان كرده است. ارمكي كه به زعم خودش با بازخواني ابن‌خلدون به اين نتايج جديد رسيده است،  خوانش سيد جواد طباطبائي را كه به نظر غالب متفكران ايراني يكي ازبهترين خوانش‌ها  است را خارج از ابن‌خلدون مي‌داند.  همچنين او در اين سخنراني ابن‎خلدون را متفكري در پاراديم سنتي مي‌داند كه در ادامه سنت تاريخ‌نگاري است. در ادامه مي‌توانيد خلاصه‌اي از سخنراني تقي آزادارمكي را در نشست «ابن‌خلدون و جامعه‌شناسي اسلامي» به گزارش فرهنگ امروز مشاهده كنيد .   قابل ذكر است كه روزنامه اعتماد كماكان  از نقدها و بحث‌هايي پيرامون اين موضوع استقبال   مي‌كنند.

سه خوانش از ابن خلدون
جامعه‎شناسي اسلامي و حوزه اجتماعيات اسلام حوزه‌اي است كه در فضاي ايدئولوژيك و سياسي خارج از دانشگاه در جريان بود كه با همت اساتيد اكنون در محيط آكادميك قرار دارد. مطالعات دوباره من بر ابن‎خلدون مرا به اين نتيجه رساند كه ما ابن‎خلدون را تاكنون خوب نخوانده‌ايم و اين درباره هم مدافعان ابن‎خلدون و جامعه‎شناسي اسلامي و هم مخالفان آن صدق مي‌كند؛ خوب نخوانده‌ايم به اين معني كه جايگاه ابن‎خلدون را در حوزه نظام انديشه‌اي‌مان معلوم نساختيم. شايد اين سوال پرسش بسيار مهمي باشد كه آيا ابن‎خلدون تناسبي با جامعه‎شناسي اسلامي دارد يا خير؟ خوانش‌هايي كه در مورد ابن‎خلدون تاكنون صورت گرفته است همگي خارج از متن ابن‎خلدون و از بيرون بوده است. يكي از خوانش‌هاي غالب، خوانش انقطاع و جناب آقاي طباطبايي است كه به نظر من خوانشي است خارج از ابن‎خلدون و در آن به جاي آنكه ابن‎خلدون خوانده شود، مدرنيته توضيح داده مي‌شود. يا دوستان ديگري كه بيش از خواندن ابن‎خلدون به توضيح جامعه‎شناسي سياسي مي‌پردازند و از منطق دروني ابن‎خلدون، سخني، مطلبي، ايده‌اي و نگرشي استخراج نمي‌شود. يك نظام مفهومي و جهت‌گيري فكري در دنياي معاصر خصوصا جهان ايراني از جمله در شرق‌شناسي اتفاق افتاده است كه ابن‎خلدون در آن در سايه مطالعات شرق‌شناسانه خوانده شده است؛ در آنجا نيز ابن‎خلدون خوانده نشده است، بلكه دغدغه‌ها و جهت‌گيري‌هاي شرق‌شناسانه بازگو شده است كه در آن دوگانه جهان غرب و شرق و شرق در خود رفته را توضيح مي‌دهد تا اينكه بيرون آمدن شرق از شرق را و شرق در جهان معاصر را توضيح دهند.
خوانش سومي كه وجود دارد مطالعات ايران‌شناسي ابن‎خلدون است. كتاب مقدمه ابن‎خلدون با دغدغه‌هاي ايران‌شناسي و اسلام‌شناسي معطوف به ايران‌شناسي ترجمه مي‌شود، به همين دليل هم اتفاقا وارد حوزه دين و حوزه‌ها نمي‌شود و بيشتر كساني كه علاقه‌مند به سرنوشت ايران هستند به سراغ اين كتاب مي‌روند و اتفاقا به اين معنا ابن‎خلدون خيلي حرف مهمي در مورد ايران ندارد؛ به همين دليل خيلي به او ارجاع داده نمي‌شود تا اينكه حساسيت روشنفكري مسلمان شكل مي‌گيرد، يعني اعتناي خيلي محدود و معيني كه دكتر شريعتي به آن در بحث‌هايش مي‌كند و پس از او ماجراي انقلاب اسلامي و حساسيت‌هاي انقلاب اسلامي در باب ارجاع به ابن‎خلدون پيش مي‌آيد؛ از اين نوع نظام مفهومي يك فضاي گفتماني تحت عنوان هويت‌يابي ايراني-   اسلامي شكل مي‌گيرد.
دگرديسي ابن خلدون در جهان
در متن بحث هويت كه ما در جهان مدرن چه هستيم و تناسب ما با جهان اسلام و جهان غرب چيست، ابن‎خلدون ظهور مي‌كند، به‌عبارت‌ديگر، ابن‎خلدون از متني كه به لحاظ تاريخي در آن قرار گرفته است خارج مي‌شود و وارد عرصه ديگري مي‌شود كه به پرسش‌هاي هويتي ما مربوط است؛ پرسشي كه در برابر ابن‎خلدون قرار مي‌گيرد، آكادميك، علمي، جامعه‎شناسانه، تاريخي، متن‌شناسانه نيست، سوالي در مورد نقش ابن‎خلدون در ساختن انديشه اجتماعي به لحاظ تاريخي نيست. كار جناب جمشيدي‌ها با عنوان «ابن‎خلدون: مورخ، جامعه‎شناس و فيلسوف» متن خوبي در اين زمينه به‌حساب مي‌آيد و جابه‌جا شدن كتاب ابن‎خلدون را در تاريخ انديشه بشري مرور مي‌كند.
بحث هويتي اينكه ما در كجاي جهان معاصر قرار داريم پرسشي است كه يك بار در دوره پهلوي اول به وجود مي‌آيد و بار ديگر در جمهوري اسلامي و ما در همين لحظه نيز در متن آن قرار داريم. اينكه كه ما كيستيم و چه تناسبي با جهان داريم و براي اين منظور به تشيع ارجاع مي‌دهيم و اينكه تشيع در جهان معاصر براي ما متني است كه در دنيا بسيار متفاوت از ديگران در حال ظهور است، اين به نوعي كمك به همان پرسش هويتي است. ابن‎خلدون در سايه بحث گفتمان هويت براي ما ظهور مي‌كند و پرسش تاريخي، منبع‌شناسي و فلسفي و علمي در باب او مطرح نيست. پاسخ‌هايي كه داده مي‌شود نيز از نوع هويتي و بسيار ژورناليستي، غيرعلمي، سطحي و غيرقابل دفاع در مقابل ابن‎خلدون است. پاسخ‌هاي ما درباره تناسب ابن‎خلدون با جهان معاصر ايراني به لحاظ علمي و نه به لحاظ هويتي و فضاهاي انديشه‌اي سياسي بايد چيز ديگري مي‌بود، كاري كه همه متفكران غربي بعد از دوركيم درباره قواعد و روش جامعه‎شناسي كردند؛ يعني كالبدشكافي ذره به ذره متن. بزرگان جامعه‎شناسي دنيا به نوشتن كتاب روش همت گماشتند، نه روش پژوهش، بلكه روش به معناي روش انديشه؛ اين اتفاق به‌هيچ‌وجه
در مورد ابن‎خلدون نيفتاده است.
 ما كليت ابن‎خلدون را پذيرفته‌ايم به اين دليل كه او را عنصر هويتي قلمداد كرديم. ابن‎خلدون در جهان دچار دگرديسي شده است. ما در باب منبع‌شناسي كاري نكرده‌ايم و در باب پيوست تنها به تطبيق پرداختيم كه بدترين نوع پژوهش علمي در اين زمينه است. تطبيق متفكران با هم فرار كردن از موضوع محتوايي خود متفكر و كتاب است، مطالعات تطبيقي شبيه‌سازي و نزديك به هم كردن است و با كار آكادميك در دانشگاه فرق دارد، در كار آكادميك بايد جايگاه آن در فضاي انديشه‌اي مشخص شود، يا اثرش را در دگرديسي انديشه‌ها معلوم ساخت، يا اينكه اساسا نحوه ساماندهي نظريه و از آن سو نحوه برخورد آن را با مسائل جديد بازگو كرد يا منطق تحليلش را استخراج كرد؛ ما هيچ‌يك از اينها را انجام نداديم، به همين دليل ابن‎خلدوني‌هاي ما در ايران و جهان ابن‎خلدوني نيستند بلكه شبه‌ابن‎خلدوني هستند. جامعه‌شناسان بدلي ما در حال apply كردن و توليد دانش بدلي هستند، مثل صنعت مونتاژ، جامعه‎شناسي بدلي توليد مي‌كنند. ما هميشه در حال apply كردن متفكران مختلف هستيم و ابن‎خلدون را نيز apply كرده‌ايم. براي apply  كردن بايد شيرازه اين تئوري را به هم بريزيم و ما جسارت به هم ريختن انديشه يك متفكر را نداريم. همان طور كه در مورد دوركيم نكرديم در مورد ابن‎خلدون هم نكرده‌ايم.  
ابن خلدون و جامعه‌شناسي اسلامي
من معتقد هستم كه ابن‎خلدون متفكري است كه در متن سنت قرار دارد و متفكر معاصر نيست، آوردن ابن‎خلدون از متن سنت به جهان معاصر يكي از خطاهاي فاحشي است كه مرتكب شده‌ايم، او در منطق سنت كه يك منطق يگانه ندارد، قرار دارد و در جهان اسلام جريان‌ها و نظام‌هاي معرفتي متفاوت وجود دارد. يكي از كارهاي درخشاني كه ابن‎خلدون مي‌كند وجود چيزي به نام مجموعه سنخ‌شناسي در دانش او است و اين سنخ‌شناسي‌ها به لحاظ متد يك براي متفكر اين امكان را فراهم مي‌كند كه واقعيت اجتماعي را مورد بررسي قرار دهد. او اين سنخ‌شناسي را براي توضيح چيزي كه در جهان سنت وجود دارد به كار مي‌گيرد نه چيزي كه در جهان مدرن وجود دارد چراكه جهان ايراني امروز كه در آن زيست مي‌كنيم اصلا قابل مقايسه با جهان ابن‎خلدون نيست، تناسبي با جهان وبر هم ندارد، بيشتر مطالعات تطبيقي از نوع سنخ‌شناسي است. ابن‎خلدون ‌مانند همه جامعه‌شناسان يك مدل دارد و آن دانش تاريخ است، او به تحليل و استخراج اساسي‌ترين عناصر معرفت تاريخي مي‌پردازد. ابن‎خلدون ادامه سنت بيروني- واقدي-مسعودي است، اين نوع ديدگاه با واقعيت اجتماعي به معناي معرفت تاريخي سروكار دارد. ابن‎خلدون ادامه سنت تاريخ‌نگاري است و در آن نوآوري‌هايي مي‌كند. اسم آن را مي‌خواهيم جامعه‎شناسي يا تاريخ‌نگاري تحليلي بگذاريم اشكالي ندارد، اما او نگاه مسلطي را كه امروز در جامعه‎شناسي اسلامي وجود دارد دنبال نمي‌كند و رقيب جامعه‎شناسي اسلامي است و به اين معنا، از ابن‎خلدون جامعه‎شناسي اسلامي درنمي‌آيد، چراكه ابن‎خلدون موضوعي را مورد تحليل قرار مي‌دهد كه در هيچ جاي تاريخ انديشه‌اي معاصر و نه در ذات انقلاب اسلامي قرار نمي‌گيرد. ما در ابن‎خلدون با تعابير دولت، قدرت، سلطنت، پادشاهي و خلافت روبه‌رو مي‌شويم؛ دولت به عنوان ديوار حيات اجتماعي و در جايي به عنوان اصل حيات اجتماعي و نظام اجتماعي است؛ بحث او بحث دولت است كه معادل نظام اجتماعي ست. رويكرد وي كانونيت دولت و تبعيت جامعه از او است كه در تقابل با انقلاب اسلامي است. در نظر وي امر اجتماعي و فرهنگي نه استقلال و نه سامان و نه قدرت روبه‌رويي با دولت و نظام سياسي را دارد. در اينجابه‌جاي اينكه نظريه اجتماعي به معناي امر اجتماعي دربيايد، نظريه سياسي به‌مثابه امر سياسي بيرون مي‌آيد، كانون آن نيز قدرت است و با عصبيت توضيح داده مي‌شود.
 از اين‌رو، چون به منطق تحليلي ابن‎خلدون توجه نكرده‌ايم، قياس مع‌الفارق صورت گرفته است؛ آنهايي هم كه امروز به ابن‎خلدون حمله مي‌كنند در واقع به همفكر خود حمله مي‌كنند. ابن‎خلدون با بخشي از تمدن اسلامي به نام مغرب سروكار دارد، او يك بخش خاصي را موضوع مطالعه خود قرار مي‌دهد، جهان ايراني و جهان شيعي در آن جايي ندارد. كساني كه ابن‎خلدون را بدون ملاحظه متن تحولات اجتماعي جامعه ايراني (اين بخشي از جهان اسلام و تمدن اسلامي) مورد بررسي قرار داده‌اند چيزي به‌جز بازخواني نظريه توليد استبداد آسيايي نبوده است. ما حداقل دو انقلاب اجتماعي داريم: انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامي؛ پشت اين دو نيروي اجتماعي بوده و بنيان‌هاي اجتماعي دارند. آنهايي كه با ابن‎خلدون مي‌خواهند تحولات دولت‌ها در ايران و فرآيند تحولات اجتماعي را توضيح دهند، انقلاب اسلامي و انقلاب مشروطه را چگونه توضيح مي‌دهند؟ جريان روشنفكري ديني را چطور؟ اين تنوع‌پذيري اجتماعي را چگونه مي‌خواهند توضيح دهند؟ حداقل در مورد اين بخش از جهان اجتماعي به لحاظ تاريخي، نظريه ابن‎خلدون نظريه صادقي نيست.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون