رضا داورياردكاني، به مناسبت روز جهاني فلسفه
فيلسوف كيست؟ حكيم كيست؟
سياستنامه| فلسفه در ميان همگان به پيچيدگي مشهور است، محاسبه روز جهاني اين حوزه دشوار معرفتي نيز خودش كار سختي است، از سال 2002 تاكنون يونسكو همهساله سومين پنجشنبه ماه نوامبر را به عنوان روز جهاني فلسفه تعيين كرده است. امسال (2015) اين روز 19 نوامبر است. خود يونسكو هدف از اين نامگذاري را توجه دادن به فلسفه و گسترش تفكر انتقادي و ايجاد فضاي گفتوگو و تساهل و تسامح ميان فرهنگهاي مختلف خوانده است. در جامعه فلسفه دوستي چون ايران كه در آن فلسفه هميشه به عنوان يكي از جذابترين حوزههاي علوم انساني مطرح بوده، از اين نامگذاري بسيار استقبال شده است و هر سال به مناسبت آن نشستها و سخنرانيها و كنفرانسها و همايشهاي مختلفي برگزار ميشود. در سال 2010 اين كنگره قرار شد در ايران برگزار شود، اما بحث و حديثهاي مختلفي پديد آمد كه چندان خوشايند نبود. بعد از آن تب داغ برگزاري روز جهاني فلسفه دستكم از سوي موسسات دولتي كم شد. البته موسسه پژوهشي حكمت و فلسفه ايران همچنان ميكوشد هر سال در روز جهاني فلسفه نشست برگزار كند. در تاريخ برگزاري نشستهاي روز جهاني فلسفه در موسسه پژوهشي حكمت و فلسفه نشستهاي پرطرفدار و انتقادياي نيز بودهاند كه در آنها چهرههاي منتقدي چون يوسف اباذري و عبدالكريم رشيديان با نگاهي راديكال به وضعيت فلسفه در ايران پرداختهاند. امسال اما همايش روز جهاني فلسفه در اين موسسه «معنويت و حكمت» با همكاري موسسه پژوهشي حكمت و فلسفه و انجمن حكمت و فلسفه ايران ۲۵ آبانماه در موسسه پژوهشي حكمت و فلسفه با حضور چهرههاي نامآور در اين حوزه برگزار شد. رضا داورياردكاني، استاد بازنشسته فلسفه تهران و رييس فرهنگستان علوم يكي از سخنرانان اين نشست بود كه به رابطه حكمت و فلسفه پرداخت. در ادامه روايتي از سخنراني او از نظر ميگذرد:
هر فيلسوفي حكيم نيست
حقيقت اين است حكمت در عصر حاضر نميشناسم، البته معتقد نيستم كه حكيم در عصر حاضر وجود ندارد، زيرا زمين هيچ گاه از حجت و حكيم خالي نخواهد بود، منظور اين است كه من نميشناسم. من امروز ميخواهم در باب معني حكمت به اختصار سخن بگويم. در كشور رسم شده است كه حكيم و فيلسوف را يكي بدانند؛ سوال من اين است آيا اين دو يكي هستند؟ به طور مثال در معنايي كه سهروردي از فيلسوف و حكيم فهميده اين دو يكي است؟ يعني اگر قرار است فيلسوفي باشد كه جامع نظر و عمل باشد، حكيم است؟ بله اين فيلسوف حكيم است، اما ضرورتا هر فيلسوفي حكيم نيست. وقتي به زندگي فيلسوفان نگاه ميكنيم - به نظر صرف اين انديشمندان كار داريم- به طور مثال از كندي تا علامه طباطبايي و ديگران در عصر حاضر، عمل را شرط درك دانستهاند. همواره وقتي از حكمت سخن گفته ميشود -
همان طور كه دكتر اعواني به آن اشاره دارند- الهي هم ذكر ميكنند. حكمت وقتي الهي باشد آموخته خداست؛ سخني كه سهروردي ميگويد، اوست كه تعليم ميكند. فكر نكنيد ارسطو معني را تصريح نكرده است، او نيز معتقد است كه ما علم را از بالا ميگيريم. در واقع تمام فيلسوفان تصديق ميكنند كه علم افاده عقل فعال است. فيلسوفان ما همه از ابنسينا و فارابي به اينسو معرف به اين بيان هستند كه ما علم را از خدا ميگيريم.
در قرآن قريب به ۲۰ بار لفظ حكمت آمده است و در كنار همه، لفظ محمود است و شكي نيست كه امامان همه حكيم بودند و حكمت ميدانستند، اما حكمت خاص پيامبران و اولياي الهي به معناي خاص آن نيست؛ لقمان نيز در قرآن به عنوان حكيم خوانده ميشود.
فيلسوف چه تفاوتي با حكيم دارد؟
آيا سزاوار است كه به آنها (حكيم) فيلسوف بگوييم؟ اگر به معني سهروردي نظر داشته باشيم بله، فيلسوف هستند، اما ضرورتا اينطور نيست ما كنفوسيوس و بوذرجمهر را فيلسوف به معناي خاص آن نميدانيم. حكمت يك اختلاف بزرگ با فلسفه دارد، بدين معنا كه فلسفه براي اهلش است، فلسفه بحث و نظر است يعني قابل چونوچراست، قابل رد و اثبات است؛ لذا نظر را از فلسفه نميشود گرفت. اما اينكه نظر را ميتوان از حكيم گرفت، بحث را از حكيم ميتوان گرفت، اينكه حكيم چه ميداند و چه درك ميكند و چه درك كرده است، كلماتي ميگويد كه همه مردم درك ميكنند. بيشتر آنچه به نام حكمت ضبط و نقل شده براي مردم مفهوم است و راحت قبول ميكنند، حتي گاهي ممكن است به سخن عوامانه شبيه باشد. اصلا حكمت براي مردم است، حكيمان دوستان مردم هستند.
اما از آغاز فلسفه، همواره بين فلسفه و سفوس اختلاف بوده است. افلاطون ميگويد: شايد نخستين كسي كه خودش را فيلسوف دانست فيثاغورث بوده است. فيلسوف با «سفوس» تفاوت دارد. آيا سفوس همان حكيم ما است؟ در اينكه سفوس داناست هيچ حرفي نيست زيرا معناي دانا دارد. عارف گفت علم شنيدني است و فراگرفته گوش است و حكمت كارش فهم است، درحالي كه فيلسوف وجودش حب دانايي است؛ به اين جهت خيلي مشكل است بگوييم مثلا افلاطون حكمت را نميشناخته است. گمان من اين است كه فيلسوفان و مترجمان ما لفظ خوبي به جاي سفوس يوناني انتخاب كردهاند و رعايت كردهاند كه لفظي را انتخاب كنند و آن را به نام فلسفه بگذارند كه لفظ قرآني نيز هست. حكيم اسم خداست و حكمت خدايي است؛ لذا از همان زمان فارابي و ابنسينا لفظ حكيم به جاي فيلسوف به كار رفته است، اما به فيلسوفان ما حكيم نميگفتند (من سخن سهروردي را نقل كردم) . همچنين ما به شاعر بزرگ خود، فردوسي حكيم ميگوييم، اما به ابنسينا حكيم نميگوييم و اين ادامه پيدا ميكند تا ميرسيم به حاج ملاهادي سبزواري -حتي به ملاصدرا كه استاد حاج ملاهادي سبزواري است حكيم نميگوييم- كه حكيم ميگوييم، يا حتي به علامه طباطبايي در عصر حاضر حكيم نميگوييم. در مورد شاعران نيز همينطور است، بااينكه به فيلسوفان حكيم نگفتند به برخي از آنها حكيم ميگويند؛ به طور مثال حكيم ابوالقاسم فردوسي، حكيم سنايي غزنوي، حكيم نظامي گنجوي (در شعر گنجوي حكمت زياد است). همچنين اگر در تاريخ شاعري داشته باشيم كه فيلسوف باشد، او حكيم ناصرخسرو قبادياني است. حال يك سوال پيش ميآيد كه چرا فرضا سنايي حكيم خوانده ميشود ولي عطار حكيم نيست؟ چرا سعدي كه شاعر بزرگي است -اگر همه حكمتهاي اشعار شاعران را جمع كنيم با گلستان و بوستان برابري نميكند- حكيم نبود. حافظ را با تمام بزرگي حكيم نميگوييم. سوال من وقتي جديتر ميشود كه ميگوييم حكيم قاآني؛ هدف، تحقير و كوچك شمردن شاعري در برابر شاعر ديگر نيست، اين پرسش من است كه براي آن پاسخي نيافتهام؛ آيا اتفاقي بوده است يا خير؟ نميدانم. اگر قرار بود من در اين باب اختياري داشته باشم شمسالدين تبريزي را نيز حكيم ميگفتم. چرا به مردي مثل مولوي حكيم نگوييم؟ شمسالدين در توصيف مولوي ميگويد، شرمم ميآيد كسي كه در تفسير و فقه و حديث و منطق و فلسفه نظير ندارد در مجلس درس من مينشيند و به سخنان من گوش ميكند. تمام اين سوالها پرانتزهايي است كه تنها باز ميكنم و جوابي براي آن ندارم.
چطور فلسفه و حكمت يكي ميشوند؟
زمينه اينكه حكمت و فلسفه يكي شوند از زمان يونانيان وجود داشته است. ارسطو
دو بار فضايل را به چهار قسم تقسيم ميكند؛ يك بار به فضايل اخلاقي تقسيم ميكند كه يكي از اقسام آن تقسيم اول اوست؛ اول فضايل را به فضايل نظري، عقلي، اخلاقي و عملي تقسيم كرده است، آنگاه فضايل اخلاقي را به عفت، شجاعت، عدالت و حكمت تقسيم كرده است. حكمت اينجا فضيلت اخلاقي است و ما نبايد به قول هاروي فكر كنيم كه اجزاي فلسفه در قوطيهاي متفاوتي است، بلكه ميتواند اين فضيلت اخلاقي جزيي از فضيلت عقلي هم باشد. درست است كه فضيلتها متفاوت است، اما مراتب اينطور نيست كه يكي در جاي خود باشد و ديگري نباشد، چنانكه اگر بالا نباشد، پايين نيست، پايين همواره هست، يعني نميتوان در دنيايي پر از فضيلت نظري زندگي كرد. فلسفه و زبان براي ما انسانهاست و ما هستيم كه زبان هستي را ميفهميم. حكيم اهل عمل است و خرد او خرد عملي است. كساني صرفنظر تنها حكمت خواندهاند، اما حقيقت اين است كه در فلسفه ما قضيه بهنحوي حل شده است. حكمت جمع نظر و عمل و همان چيزي است كه سهروردي آن را بيان ميكند. حكيم، درست، محكم، بجا و خردمندانه عمل ميكند و اين خردمندانه عمل كردن مطابقت ميكند با خرد عملي كه ارسطو گفته است.