• ۱۴۰۳ جمعه ۳۱ فروردين
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3138 -
  • ۱۳۹۳ پنج شنبه ۴ دي

نوشته‌هاي روي يخ

  سيد علي ميرفتاح/  بعضي مسائل سخت و پيچيده و ديرهضم و ثقيل را مي‌گذارم براي ايامي كه شهر تق و لق است و بين التعطيلين است و بيشتري‌ها مسافرت رفته‌اند و آنها هم كه مانده‌اند سرشان به كارهاي مهم‌تر گرم است و به منتهااليه «اعتماد» را كاري ندارند. زهي خيال باطل. روي كاغذ سياه، زير سنگ سياه، در چاه ويل، در شب ديجور، با مركب سياه بنويسم، آنها كه نبايد ببينند، مي‌بينند و نكت و لغز و طعنه‌ها را از آن بيرون مي‌كشند و آنها كه بايد ببينند و بخوانند، بعيد مي‌دانم كه ببينند و بخوانند. نه وقت دارند، نه حوصله، نه ميل و رغبتي كه اوقات خوش‌شان را با اين كرگدن بازي‌ها تلخ كنند. روز روشنش نمي‌خوانند، حالا كه بين‌التعطيلين است و شب تار. من كه حالا نه ادعا دارم و نه توهم كه فكر كنم چيز مهمي دارم مي‌نويسم و لابد تاثيرگذار... نخير؛ غالبا اينقدرم عقل و كفايت باشد كه بدانم در بهترين شرايطش نوشته‌هايم نوشته روي يخ است و راه به جايي نمي‌برد. نه من كه اصولا فضا طوري است، يا به قول معروف آب و هوا طوري است كه حرف، هرچقدر هم كه جدي و مهم باشد در نمي‌گيرد و به دل‌ها نمي‌نشيند. آه گرم با آهن سرد چه كند؟ شايد يك دليلش همين است كه ايراد از فرستنده است و اين همه حرف و صدا از روي دل بلند نمي‌شود و آهش چنانكه بايد گرم نيست. شايد اما مهم‌تر از آن اين است كه گوش‌ها سنگين و سربي شده‌اند و چشم‌ها كم‌سو و بي‌فروغ. من هميشه كرگدن را به يك معني ديگر نوشته‌ام و به‌كار برده‌ام اما واقعيت اين است كه معناي يونسكويي‌اش غلبه دارد و عين واگير همه دارند از روي دست هم پوست كلفت مي‌شوند و حساسيت‌شان را بالا مي‌برند. در رمان كوري چطور همه كور مي‌شوند و سوي چشم‌شان را از دست مي‌دهند؟ در كرگدن اوژن يونسكو چطور يكي‌يكي پوست كلفت مي‌شوند و بي‌رگ و بي‌خاصيت مي‌شوند؟ ما هم به همين دردها مبتلاييم و كك‌مان هم نمي‌گزد، اگر في‌المثل بشنويم كه در اين سياه زمستان ورزقاني‌ها گرفتار و بي‌سرپناهند. سرماي آنجا را كه با كانكس نمي‌شود مهار كرد. اما عين خيالمان هم نيست و همين كه خانه‌مان گرم باشد كفايت است. همين كه گليم‌مان بيرون آب نباشد بس است. سر ماجراي اباذري رفيقي نوشت كه مردم توان مواجهه با حقيقت را ندارند و براي همين نياز است يكي صريح و پوست‌كنده توي چشم‌شان نگاه كند و بگويدشان كه چه خبر است. من عرض كردم اتفاقا حقيقت را همه مي‌دانند اما آنقدر برايشان عادي شده و آنقدر پوست كلفت شده‌اند كه عين خيال‌شان هم نيست. مرگ چطور در سوريه ارزان شده و چطور خبر ده‌ها كشته‌اش به انتهاي اخبار رفته و باعث هيچ اخمي و ناراحتي و بغضي نمي‌شود؟ در عراق چطور مردن عادي شده و چهل تا چهل تا مي‌ميرند و بديهي جلوه مي‌كند؟ در اينجا هم حقيقت به امري عادي و روزمره بدل شده و كسي را از جايش بلند نمي‌كند. برويد توي تاكسي بگوييد يك نفر هزار ميليارد دزديده. آنقدر خبر عادي است كه اگر هزارتا را بكنيد دوهزارتا، بلكه ده هزارتا، باز كسي تعجب نمي‌كند، بلكه چهارتا رويش مي‌گذارد و تحويل‌تان مي‌دهد. دزدي و فقر نيستند كه به امر عادي تبديل شده‌اند بلكه فرهنگ و هنر هم به همين ميزان بي‌ارزش جلوه مي‌كنند و عادي هستند. عادي و بي‌ارزش كلمات مناسبي نيستند، بخواهم حق مطلب را ادا كنم بايد بگويم كه حقيقت به امري مبتذل بدل شده و آنقدر زير دست و پا ريخته كه هيچ كس از هيچ طبقه‌يي به آن وقعي نمي‌نهد. نه اينكه مسوولان فقط برايشان مهم نباشد، مردم هم جلوتر از مسوولان هر امري غير از امور شخصي‌شان را به جايي دور از دسترس همگاني حواله مي‌دهند. مبتذل جداي از معني ارزاني و زير دست و پا ريختن، معني زشتي هم مي‌دهد. مثل تماشاي اسبي كه بد راه برود، آدم دچار تهوع و اشمئزاز مي‌شود. سياست و فرهنگ و هنر و ورزش و اجتماع هم همين شده‌اند و آنقدر مبتذل شده‌اند كه حوصله تماشاچيانش را سر برده‌اند. امتحان كنيد و درباره هرچه دوست داريد صريح و بي‌پرده با مردم حرف بزنيد ببينيد آيا كسي هست، در هر رده‌يي كه ككش بگزد؟ گيرم تلويزيون و رسانه‌ها رودربايستي دارند و همه‌چيز را همان‌جوري كه هست نمي‌گويند (كه فرض غلطي است و اتفاقا ممكن است در سياست و چند چيز خاص اهل كتمان باشند اما بقيه چيزها را عين همان فيلم فقر و فاقه در سيستان و بلوچستان مي‌گويند)، گيرم روزنامه‌ها محذور دارند و تا مي‌توانند از صراحت دوري مي‌كنند (كه اين هم غلط است و اتفاقا روزنامه‌ها هرچقدر كه در سياست و فرهنگ محافظه‌كارند در مسائل اجتماعي راديكالند و همه‌چيز را تا فيها خالدونش نشان مي‌دهند)، اينترنت و وايبر و فيسبوك و اينستا و كوفت و زهرمار كه محذور ندارند و وارد هر چيزي بشوند تا اندش مي‌روند و جگر زليخايش را بيرون مي‌كشند. اتفاقا اينها بدتر مبتذل و حال به هم زن شده‌اند. با اين پوست‌هاي كلفت و گوش‌هاي سربي و چشم‌هاي بي‌فروغ، چه حاجت به حقيقت؟

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون